✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_یوسف_عليه_السلام
✨#قسمت_بیست_و_هفتم
👈معرفى خود(یوسف)به برادرانش
🌴فرزندان يعقوب عليه السلام با داشتن اين نامه، به طرف مصر رهسپار شدند تا به مصر وارد شده و با اجازه قبلى به حضور عزيز مصر (يوسف) رسيده و نامه را به او دادند و گفتند: اى عزيز مصر! سختى قحطى ما و خانواده ما را آزار مى دهد. از روى تصدق، پيمانه ما را تمام بده. خداوند صدقه دهندگان را پاداش خواهد داد، و به ما لطف كن، برادرمان بنيامين را با ما بفرست تا به وطن برويم، اين نامه پدرمان يعقوب است كه براى شما در مورد آزادى او نوشته است.
🌴يوسف نامه را بوسيد و به چشم كشيد. بعد از قرائت نامه، سخت متأثر شد، و شروع به گريه كرد، به طورى كه پيراهنش از اشكش تر شد. سپس به برادران رو كرد و گفت: آيا مى دانيد كه شما با برادرتان يوسف چه كرديد؟ آن موقعى كه نادان بوديد! شما با چه نقشه اى يوسف را در عنفوان جوانى از خاندان يعقوب دور كرديد؟
🌴در اين موقع كه برادران با شنيدن اين سخن، خود را جمع و جور كرده و كاملاً متوجه عزيز مصر بودند. و با دقت به او نگاه مى كردند (يوسف تبسم كرد. وقتى آنها همانند مرواريد منظوم دندانهاى او را ديدند، يا يوسف تاج خود را برداشت) او را شناختند، گفتند: آيا تو همان يوسف هستى؟!.
🌴يوسف خود را معرفى كرد و فرمود: من يوسف هستم و اين (اشاره به بنيامين) برادرم است. خداوند به ما انعام فرمود: بدون شك، نتيجه پرهيزكارى و صبر اين است. خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى سازد.🍃فَاءِنَّ اللهَ لا يُضيعُ اَجرَ المُحسِنينَ🍃(سوره یوسف/آیه90)
🌴اينك كه برادران، خود را از نظر سرمايه معنوى چنين تهيدست ديدند، با يك دنيا شرمندگى، به خطاى خود و عزت برادرشان يوسف عليه السلام اعتراف كردند و گفتند: به خدا سوگند، خداوند تو را برگزيد و ما به خطا رفته بوديم.(سوره يوسف/ آيه 91)
ادامه دارد.....
📚دانشنامه قرآن کریم
https://eitaa.com/Qoranekarim
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_موسی_عليه_السلام
✨#قسمت_بیست_و_هفتم
👈آشوب سامرى منافق، در غياب موسى عليه السلام
🌴گفتيم حضرت موسى عليه السلام اكنون كه از دست فرعونيان نجات يافته، مى خواهد براى ملت بنى اسرائيل، حكومت تشكيل دهد و هر حكومتى نياز به قانون دارد. او با گروهى از برجستگان بنى اسرائيل به كوه طور رفت، تا الواح تورات را از درگاه خدا بگيرد، تا همان كتاب آسمانى، قانون اساسى مردم گردد.
🌴نخست طبق وعده خدا، به بنى اسرائيل فرمود: من سى روز از ميان شما غايب هستم، جانشين من برادرم هارون است. در پرتو راهنمايى او به زندگى ادامه دهيد تا من باز گردم.
🌴موسى عليه السلام به كوه طور رفت و به مناجات و عبادت پرداخت سى شبانه روز به پايان رسيد، خداوند ده روز ديگر را به آن افزود و مجموع آن چهل روز گرديد.
🌴از آن جا كه در آغاز هر انقلابى، حوادثى انحرافى رخ مى دهد، و خود انقلاب كرده ها، گاهى حزب و گروه خاصى را به دور خود جمع مى كنند، قوم موسى عليه السلام نيز از اين انحراف مصون نماندند. موسى بن ظفر كه بعداً به نام سامرى معروف شد، از بنى اسرائيل بود (او همان كسى است كه در ماجراى درگيرى او با قبطى، موسى به كمك او شتافت و قبطى را كشت) سامر با اين كه سابقه انقلابى داشت، و از ياران موسى عليه السلام بود، پس از پيروزى موسى عليه السلام جزء منافقين گرديد، و در غياب موسى عليه السلام، از زمين هاى كه در ميان بنى اسرائيل وجود داشت سوءاستفاده كرده و از طلاهاى فرعونيان، كه جمع شده بود، با زيركى خاصى مجسمه گوساله اى درست كرد، و مردم را به پرستش آن دعوت نمود.
🌴بر اثر وزش باد از سوراخ هاى بدن اين مجسمه صدايى همچون صداى گوساله بيرون آمد و به اين ترتيب اكثريت قاطع جاهلان بنى اسرائيل، از راه توحيد خارج شده و گوساله پرست شدند.
🌴هارون هر چه قوم را نصيحت كرد، و آنها را در گوساله پرستى برحذر داشت، به سخنش اعتنا نكردند، حتى با جوسازى ها و هياهوى خود نزديك بود او را بكشند.
ادامه دارد....
📚دانشنامه قرآن کریم
https://eitaa.com/Qoranekarim
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_محمد_ص
✨#قسمت_بیست_و_هفتم
👈جنگ خندق و قهرمانى هاى بى نظير على عليه السلام
🌴بزرگترين حادثه سال پنجم هجرت، ماجراى جنگ خندق بود، مردان اطلاعاتى پيامبر گزارش دادند كه بيش از ده هزار نفر كه از قبيله هاى مختلف تشكيل شده اند، از مكه براى براندازى اسلام و مسلمين به سوى مدينه حركت كرده اند.
🌴پيامبر بى درنگ با سران اسلام به مشورت پرداخت، سلمان پيشنهاد كندن خندق (سنگرى عظيم در سراسر راههاى ورودى مدينه) نمود. اين پيشنهاد پذيرفته شد و طبق فرمان پيامبر، مسلمانان گروه گروه به كندن خندق پرداختند. مسلمانان سه هزار نفر بودند، خندق كه طولى در حدود شش هزار متر و عرضى به وسعت مقدارى كه سواران دشمن نتوانند از آن سوى آن به اين سو بپرند داشت، ساخته و پرداخته شد. حدود يك ماه پشت خندق زمين گير شد و نتوانست وارد مدينه شود،
🌴سرانجام پنج نفر از قهرمانان، دشمن از نقطه باريكى عبور كردند، و در بين خندق و كوه سَلْع (مركز سپاه اسلام) به ميدان تاختند و مبارز طلبيدند، اين پنج نفر عبارت بودند از: 1 - عمرو بن عبدود 2 - عكرمة بن ابى جهل 3 - هبيرة بن وهب 4 - نوفل بن عبدالله 5 - ضرار بن خطاب.
🌴عمرو بن عبدود، قهرمان بى بديل عرب بود و او را با هزار مرد جنگى مى سنجيدند، با نعره هاى پياپى مبارز مى طلبيد و مى گفت: وَ لَقَد بُحِتتُ مِنَ النِّداءِ بَجمعِكُم هَل مِن مُبارِزٍ...؛
🌴صدايم از فرياد كشيدن، گرفت و خسته شدم، آيا كسى هست كه به نبرد با من به ميدان آيد؟
🌴مسلمانان از وحشت، در سكوت فرو رفته بودند، تنها حضرت على عليه السلام با شنيدن صداهاى پياپى عمرو، مكرر به پيامبر التماس مى كرد تا اجازه رفتن به ميدان را به او بدهد.
🌴سرانجام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام اجازه داد، و عمامه خود را بر سر او بست و شمشيرش را به دست او داد و هنگام بدرقه، در حق على عليه السلام چنين دعا كرد:
✨خدايا! در جنگ بدر عبيدة بن حارث (پسرعمويم) را از من گرفتيم، و در جنگ احد، حمزه (عمويم) را از من گرفتى، اينك اين على بن ابى طالب برادر من است، پروردگارا! مرا تنها نگذار.✨
🌴سپس فرمود: تمام اسلام در برابر تمام كفر قرار گرفت.
🌴حضرت على عليه السلام شتابان به ميدان رفت، وقتى كه در برابر عمرو قرار گرفت، بين آنها چنين گفتگو شد:
🔸على عليه السلام: اى عمرو! تو در عصر جاهليت مى گفتى سوگند به لات و عزى، هر كس مرا به يكى از سه چيز بخواند همه سه تقاضاى او، يا يكى از آنها را مى پذيرم.
🔹عمرو: آرى، چنين است.
🔸على عليه السلام فرمود: من از تو تقاضا دارم و آن گواهى دادن به يكتايى خدا و رسالت محمد صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد.
🔹عمرو: از اين تقاضا بگذر.
🔸على عليه السلام: بيا و از راهى كه آمده اى بازگرد.
🔹عمرو: نه، اين كار ننگ است و نُقل مجالس زنان قريش خواهد شد، هرگز اين ننگ را به زبان زنان نمى افكنم.
🔸على عليه السلام تقاضاى ديگرى دارم و آن اين كه از اسب پياده شو و با من بجنگ.
🔹عمرو، خنديد و گفت: گمان نمى كردم مردى از عرب، چنين پيشنهادى به من كند، من دوست ندارم مرد بزرگوارى چون تو را بكشم، با اين كه با پدرت در زمان جاهليت دوست بودم.
🔸على عليه السلام: ولى من دوست دارم تو را بكشم، اگر مى خواهى پياده شو و با من بجنگ.
🌴عمرو از اين سخن برآشفت، پياده شد و بر صورت اسبش ضربه اى زد، اسب از آن جا رفت، و درگيرى شديدى بين على عليه السلام و عمرو رخ داد، گرد و غبارى كه از زير پاى آنها برخاست، آنها را پوشانيد.
🌴جابر بن عبدالله انصارى مى گويد: ناگاه صداى تكبير على عليه السلام را شنيدم، فهميدم كه على عليه السلام، عمرو را كشته است.
🌴ياران عمرو با اسب، خود را به خندق افكندند، از سوى ديگر مسلمانان با شنيدن صداى تكبير على عليه السلام، كنار خندق آمدند، ديدند نوفل با اسبش در ميان خندق افتاده، و آن اسب نمى تواند او را از آن جا بيرون برد، او را سنگباران كردند، نوفل گفت: چنين نكنيد، بلكه مردى از شما بيايد و با من بجنگد. در اين هنگام على عليه السلام به نوفل حمله كرد و او را نيز كشت، سپس به قهرمان سوم دشمن هُبيره حمله كرد، او نيز بر خاك هلاكت افتاد، و دو قهرمان ديگر (عكرمه و ضرار) گريختند.
🌴هلاكت اين قهرمانان به دست على عليه السلام از يك سو، و طوفان و شدت سرما و كمبود علوفه دشمن از سوى ديگر، موجب شد كه سپاه ده هزار نفرى دشمن با كمال خوارى، جبهه را ترك كرده و به سوى مكه عقب نشينى نمايد.(ترجمه ارشاد مفيد، ج 1،ص 89 و 90؛ تاريخ الخميس، ج 1،ص 486)
ادامه دارد....
https://eitaa.com/Qoranekarim