✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_موسی_عليه_السلام
✨#قسمت_سـی_و_ششم
👈توقع بى جا
🌴بنى اسرائيل در عين آن كه همواره توسط موسى عليه السلام مشمول مواهب و نعمتهاى الهى مى شدند، ولى از بهانه جويى دست نمى كشيدند. اين بار به آن غذاهاى مَنّ وَ سَلْوى (شيره درخت و گوشت پرندگان) اكتفا نكرده نزد موسى عليه السلام آمده و تقاضاى غذاهاى متنوع نمودند و چنين گفتند: اى موسى! از خداى خود بخواه از آن چه از زمين مى رويد از سبزيجات، خيار، سير، عدس و پياز براى ما بروياند، ما هرگز حاضر نيستيم به يك نوع غذا اكتفا كنيم.
🌴موسى عليه السلام به آنها گفت: آيا شما غذاى پست تر از آن چه خدا به شما داده انتخاب مى كنيد؟ اكنون كه چنين است وارد شهر (سرزمين فلسطين) شويد، زيرا آن چه مى خواهيد در آن جا وجود دارد.(اقتباس از آيه 61 بقره)
🌴ولى آنها كه حاضر نبودند با حاكمان جبار فلسطين جهاد كنند و در اين راه سستى مى كردند، چگونه مى توانستند وارد سرزمين و شام شوند، از اين رو گرفتار غضب الهى و ذلت و پريشانى گشتند(سوره مائده/آیه 22 و 21)و چهل سال در بيابان ماندند، اين است وضع ذلت بار آنان كه در امر جهاد سستى مى كردند، چنان كه در داستان بعد خاطر نشان مى شود.
ادامه دارد....
📚دانشنامه قرآن کریم
https://eitaa.com/Qoranekarim
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_محمد_ص
✨#قسمت_سی_و_ششم
👈رسوا شدن منافق كوردل در جنگ بنى المصطلق
🌴پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با سپاه اسلام با پيروزى كامل در جنگ بنی المصطلق به سوى مدينه مراجعت كردند، در راه به چاه آبى رسيدند. جهجاه نوكر عمر و محافظ مركب او از مهاجران(مسلمانان اهل مکه) بود براى پيشدستى در گرفتن آب با سنان كه از انصار(مسلمانان اهل مدینه)بود، برخورد خشم كردند.
🌴همين برخورد باعث نزاع آن دو نفر شد، به طورى كه جهجاه مهاجران را به حمايت از خود دعوت كرد و فرياد بر آورد: اى گروه مهاجران مرا كمك كنيد!
🌴از سوى ديگر، سنان فرياد زد: اى گروه انصار به فرياد من برسيد. شخصى از مهاجران به نام جمال كه مردى فقير بود به حمايت از جهجاه برخاست و او را يارى كرد.
🌴عبدالله فرزند ابى كه از منافقان سرسخت اهل مدينه بود و در موارد حساس دشمنى خود را به اسلام ظاهر مى كرد، با خشونت و تندى به جعال گفت: تو مرد بى شرم و متجاوزى هستى! جعال نيز پاسخ او را با خشونت داد، عبدالله ناراحت شد، و اين گفتار جسورانه را به زبان آورد:
🌴اينها عجب مردمى هستند، از راه دور آمده اند و در وطن ما بر ما چيره شده اند. آرى، چنين مى گويند: اگر سگ خود را چاق كردى تو را مى خورد ولى آگاه باشيد! وقتى كه به مدينه رفتيم، آن كه عزيزتر است ذليل را بيرون مى كند.
🌴سپس به دودمان خود رو كرد و گفت:
🌴تقصير شما است كه اين مردم را در وطن خود جاى داده و ثروت خود را بر آنها حلال كرديد، به خدا سوگند اگر زيادى طعام خود را به جعال و امثال او نمى داديد كار به اين جا نمى كشيد كه امروز چنين بر شما سوار شوند. آنان را بيرون كنيد تا به ديار خود برگردند و به دودمان و اربابهاى خود بپيوندند.
🌴قيافه حق به جانب عبدالله جلوه حق مآبانه او را در صف مسلمانان قرار داده بود ولى اين گفتار، كه از كاسه نفاق و بى ايمانى آب مى خورد، به طور ناخودآگاه او را از صف مسلمانان با ايمان بيرون كرد و دادگاه اسلامى او را به عنوان منافق و آشوبگر معرفى نموده و با سرعت تمام جلو او را گرفت. اينك بقيه ماجرا را بخوانيد:
🌴سخنان جسارت آميز عبدالله، زيد فرزند ارقَم را كه در آن هنگام جوانى نورس بود سخت ناراحت كرد، به عنوان دفاع از حريم اسلام عزيز، به عبدالله رو كرد و گفت:
🌴سوگند به خدا، ذليل و خوار تو هستى، محمد صلى الله عليه و آله و سلم عزيز خدا و محبوب همه مسلمانان است، پس از اين گفتار، هرگز تو را به دوستى نمى گيرم.
🌴عبدالله از گفتار آتشين غلام جوانى بسان زيد در خشم فرو رفت و گفت: ساكت باش و اين طور با من سخن مگو!
🌴زيد به خاطر حفظ حوزه اسلام و طرد ناپاكان منافقى چون عبدالله، صلاح ديد كه سخنان وى را به رسول خدا گزارش دهد، وظيفه شناسى و احساس مسؤليت، او را پس از پايان جنگ به حضور پيامبر آورد، و با كمال صراحت به پيامبر عرض كرد:
🌴عبدالله فرزند ابى در راه كنار آبى چنين و چنان گفت و شما را ذليل و خود را عزيز معرفى كرد.
🌴رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه با سپاهيان به سوى مدينه رهسپار مى شدند عبالله ره به حضور پذيرفت و با گفتار صريح و جدى به او فرمود:
🌴به من خبر داده اند كه حرفهاى بى اساس و نادرستى زده اى! اين كجروى ها و گفتار بى پايه چيست؟!
🌴عبدالله با قيافه حق به جانب به پيامبر رو كرد و گفت:
🌴سوگند به آن كسى كه قرآن را بر تو نازل كرد، من چنين سخنانى نگفتم و زيد به دروغ اين گزارش ها را داده است.
🌴اطرافيان عبدالله از وى دفاع كردند و به تهمت او سرپوش گذاشته و گفتند: رسول خدا هرگز حرف سرور و بزرگ ما عبدالله را به خاطر گفته غلام جوانى رد نمى كند! شايد زيد اين طور خيال كرده، بلكه سخن او را پندارى بيش نيست.
🌴عبدالله در ظاهر معذور و بى گناه معرفى شد ولى به همين مناسبت زيد دروغگو و تهمت زننده قلمداد گشت و انصار از هر سوى او را سرزنش مى كردند، هنگامى كه زيد به مدينه آمد، بسيار دماغ سوخته و گرفته و پژمرده به نظر مى رسيد، به طورى كه به خانه خود رفت و در را به روى خود بست و در انتظار رفع اين تهمت وقيحانه به سر برد.
ادامه دارد....
https://eitaa.com/Qoranekarim