✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_موسی_عليه_السلام
✨#قسمت_سـی_و_هشتم
👈ماجراى بَلعم باعورا
🌴بلعم باعورا از علماى بنى اسرائيل بود، و كارش به قدرى بالا گرفت كه اسم اعظم مى دانست و دعايش به استجابت مى رسيد.
🌴روايت شده: موسى عليه السلام با جمعيتى از بنى اسرائيل به فرماندهى يوشع بن نون و كالب بن يوفنا از بيابان تيه بيرون آمده و به سوى شهر (بيت المقدس و شام) حركت كردند، تا آن را فتح كنند و از زير يوغ حاكمان ستمگر عمالقه خارج سازند.
🌴وقتى كه به نزديك شهر رسيدند، حاكمان ظالم نزد بلعم باعورا (عالم معروف بنى اسرائيل) رفته و گفتند از موقعيت خود استفاده كن و چون اسم اعظم الهى را مى دانى، در مورد موسى و بنى اسرائيل نفرين كن. بلعم باعورا گفت: من چگونه در مورد مؤمنانى كه پيامبر خدا و فرشتگان، همراهشان هستند، نفرين كنم؟ چنين كارى نخواهم كرد.
🌴آنها بار ديگر نزد بلعم باعورا آمدند و تقاضا كردند نفرين كند، او نپذيرفت، سرانجام همسر بلعم باعورا را واسطه قرار دادند، همسر او با نيرنگ و ترفند آن قدر شوهرش را وسوسه كرد، كه سرانجام بلعم حاضر شد بالاى كوهى كه مشرف به بنى اسرائيل است برود و آنها را نفرين كند.
🌴بلعم سوار بر الاغ خود شد تا بالاى كوه برود، الاغ پس از اندكى حركت سينه اش را بر زمين مى نهاد و بر نمى خاست و حركت نمى كرد، بلعم پياده مى شد و آن قدر به الاغ مى زد تا اندكى حركت مى نمود. بار سوم همان الاغ به اذن الهى به سخن آمد و به بلعم گفت: واى بر تو اى بلعم كجا مى روى؟ آيا نمى دانى فرشتگان از حركت من جلوگيرى مى كنند. بلعم در عين حال از تصميم خود منصرف نشد، الاغ را رها كرد و پياده به بالاى كوه رفت، و در آن جا همين كه خواست اسم اعظم را به زبان بياورد و بنى اسرائيل را نفرين كند اسم اعظم را فراموش كرد و زبانش وارونه مى شد به طورى كه قوم خود را نفرين مى كرد و براى بنى اسرائيل دعا مى نمود.
🌴به او گفتند: چرا چنين مى كنى؟ گفت: خداوند بر اراده من غالب شده است و زبانم را زير و رو مى كند.
🌴در اين هنگام بلعم باعورا به حاكمان ظالم گفت: اكنون دنيا و آخرت من از من گرفته شد، و جز حيله و نيرنگ باقى نمانده است. آن گاه چنين دستور داد: زنان را آراسته و آرايش كنيد و كالاهاى مختلف به دست آنها بدهيد تا به ميان بنى اسرائيل براى خريد و فروش ببرند، و به زنان سفارش كنيد كه اگر افراد لشكر موسى عليه السلام خواستند از آنها كامجويى كنند و عمل منافى عفت انجام دهند، خود را در اختيار آنها بگذارند، اگر يك نفر از لشكر موسى عليه السلام زنا كند، ما بر آنها پيروز خواهيم شد.
ادامه دارد....
📚دانشنامه قرآن کریم
https://eitaa.com/Qoranekarim
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_محمد_ص
✨#قسمت_سی_و_هشتم
👈صلح حدیبیه
🌴در سال ششم هجرت، ماه ذى القعده پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله به قصد عمره، به سوى مکّه حرکت کرد، و همه مسلمانان را تشویق به شرکت در این سفر نمود، گروهى خوددارى کردند، ولى جمع کثیرى از مهاجران، انصار و اعراب بادیه نشین، در خدمتش عازم مکّه شدند.
🌴این جمعیت، که در حدود یک هزار و چهارصد نفر بودند، همگى لباس احرام بر تن داشتند، و جز شمشیر، که اسلحه مسافران محسوب مى شد، هیچ سلاح جنگى با خود بر نداشتند.
🌴هنگامى که به «عسفان» در نزدیکى مکّه رسید، با خبر شد که قریش تصمیم گرفته از ورود او به مکّه جلوگیرى نماید، پیامبرصلى الله علیه وآله به «حدیبیه» رسید(حدیبیه روستائى است در بیست کیلومترى مکّه، که به مناسبت چاه، و یا درختى که در آنجا بوده، به این نام، نامیده مى شد.)
🌴حضرت فرمود: همین جا توقف کنید، عرض کردند: در اینجا آبى وجود ندارد، پیامبرصلى الله علیه وآله از طریق اعجاز، از چاهى که در آنجا بود، آب براى یارانش فراهم ساخت.در اینجا سفیرانى میان قریش و پیامبرصلى الله علیه وآله رفت و آمد کردند، تا مشکل به نحوى حل شود،
🌴سرانجام «عروة ابن مسعود ثقفى» که مرد هوشیارى بود، از سوى قریش خدمت پیامبرصلى الله علیه وآله آمد،پیامبرصلى الله علیه وآله به او فرمود: من به قصد جنگ نیامده ام و تنها هدفم زیارت خانه خدا است، ضمناً «عروه» در این ملاقات، منظره وضو گرفتن پیامبرصلى الله علیه وآله را که اصحاب اجازه نمى دادند، قطره اى از آب وضوى او به روى زمین بیفتد، مشاهده کرد.
🌴هنگام بازگشت به قریش گفت: من به دربار «کسرى» و «قیصر» و «نجاشى» رفته ام، هرگز زمامدارى در میان قومش را به عظمت محمّدصلى الله علیه وآله در میان یارانش ندیدم، اگر تصور کنید که آنها دست از محمّدصلى الله علیه وآله بردارند، اشتباه بزرگى است، شما با چنین افراد ایثارگرى روبرو هستید، تصمیمتان را بگیرید.
🌴پیامبرصلى الله علیه وآله به عمر پیشنهاد فرمود به مکّه رود، و اشراف قریش را از هدف این سفر، آگاه سازد،عمر گفت: قریش با من عداوت شدیدى دارد، من از آنها بیمناکم، بهتر این است: عثمان به این کار مبادرت ورزد، عثمان به سوى مکّه رفت، چیزى نگذشت که در میان مسلمانان شایع شد، او را کشته اند.
🌴در اینجا پیامبرصلى الله علیه وآله تصمیم بر شدت عمل گرفت، و در زیر درختى که در آنجا بود، با یارانش تجدید بیعت کرد،پيامبر اكرم(ص) از ياران خود خواست براى نبرد با مشركان تا پاى جان مقاومت کنند.آنان نیز با پيامبر پيمان بستند كه از جنگ فرار نكنند،به اين معنا كه بجنگند تا پيروز شوند، هر چند در اين راه قربانى دهند و هر اندازه سختى و دشوارى جنگ را احساس كردند، ازبرابر دشمن نگريزند.(این پیمان به نام «بیعت رضوان» معروف شد)
🌴قرآن اين بيعت را درسوره فتح ،آیه 18ياد آور شده و مؤمنينى را كه در آن بيعت، با پيامبر خويش پيمان بستند ستوده است. خداى متعال می فرماید:
🍃لَقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ المُؤْمِنِينَ إِذ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً🍃
✨آن گاه كه مؤمنين زير درخت با تو بيعت كردند، خداوند از آنها خرسند گرديد و آنچه را در دل داشتند می دانست و اطمينان و آرامش كامل بر آنها نازل كرد و آنها را به فتحى نزديك پاداش داد.✨
🌴مسلمانان مهياى نبرد شدند و در همين آمادگى به سر می بردند كه متوجّه شدند عثمان كشته نشده و ديرى نپاييد كه ناگهان با برگشتن او رو به رو شدند و بدين ترتيب مذاكرات بين طرفين از سر گرفته شد.
🌴بعد از گفتگوهاى زیاد، پیمان صلحى منعقد شد که: مسلمانان آن سال را از عمره چشم بپوشند، و سال آینده به مکّه بیایند، مشروط بر این که بیش از سه روز نمانند، و سلاحى جز سلاح مسافر، با خود نیاورند، و مواد متعدد دیگرى دائر بر امنیت جانى و مالى مسلمانانى که از مدینه وارد مکّه مى شوند، همچنین 10 سال متارکه جنگ میان مسلمین و مشرکین، و آزادى مسلمانان مکّه در انجام فرائض مذهبى، در آن گنجانیده شد.
🌴این پیمان، در حقیقت یک پیمان عدم تعرضِ همه جانبه بود، که به جنگ هاى مداوم و مکرر بین مسلمانان و مشرکان موقتاً پایان مى داد.
🌴این صلح باعث شد پیامبر (ص ) از ناحیه دشمنان داخلی آسوده خاطر شود و مجال بیابد تا فرمانروایان کشورهای دیگر را به اسلام دعوت فرماید.
ادامه دارد....
https://eitaa.com/Qoranekarim