eitaa logo
رهروان شهدا
371 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
5.5هزار ویدیو
40 فایل
🌷شهادت هنر مردان خداست🌷 شهادت چیزی نیست که رایگان بدست بیاید، بنده خدا بودن میخواهد نه بنده هوا و هوس🕊 گروه منتظران ظهور یا مهدی (عج)🌷 بزن عضو گروه شو 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2843148461C8f48671ce0 اینجا آغاز راهی است بی پایان برای همه ما🕊✨
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ ▫️بخشی از وصیتنامه‌: در آن لحظه که روح شهید به‌سوی او اوج می‌گیرد با خون خود ثابت می‌کند که ارزش این زندگی و جهان تنها در قطرات خون او نهفته است و آن قطرات را با هیچ چیز دیگر نباید معامله کرد، این است معنای شهادت. گواهی به اینکه باید به حق جان فروخت و به لقایش شتافت، آری ای دوستان فرصت‌ها اندک است و به فرمایش علی (ع) چون ابر گذرا هستند و اگر غفلت نمائیم از آن‌ها استفاده نخواهیم نمود. 🌷شهید سیدکاظم‌ حاج‌آقامیری🌷 شهادت: ۱۳۶۲/۱/۲۲ عملیات‌والفجر یک ‌🍃🍃🌸🌸🌸🍃🍃 🌷 کانال رهروان شهدا🌷 🕊@Rahrovanaeshohadaa🕊
عبّاس در پانزدهم خرداد ماه 1342 در آران متولّد شد . سال اوّل دبیرستان بود که انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید . او هم به منظور مبارزه با رژیم شاه در تظاهرات علیه رژیم در شبی از ماه مبارک رمضان سال 1357 که به پاسگاه ژاندارمری حمله شد ، حضور داشت . سال دوّم دبیرستان بود که رژیم صدام به میهن اسلامی تجاوز نمود و بخشی از کشور ایران را به اشغال خود درآورد . عبّاس بعد از اتمام دوران سوّم دبیرستان ، با جمعی از دانش آموزان در تاریخ 1360/4/16 داوطلبانه عازم میدان جنگ شد . آن ها پس از گذراندن دوره آموزش نظامی در پادگان ابوذر سرپل ذهاب ، برای مقابله در برابر متجاوزین عراقی در ارتفاعات بازی دراز (جنوب شهر سرپل ذهاب) مستقر شدند . عبّاس پس از دو ماه حضور در آن جبهه در تاریخ 1360/6/12 بر اثر گلوله خمپاره در جمع همرزمانش ، برادران شهید نجات افروز ، احمد حقیقی ، محمّد داروغه ، احمد گل آرایی ، رضا مواوبایی و اصغر فرّخ پی به فیض رفیع شهادت نائل آمد . ‌🍃🍃🌸🌸🌸🍃🍃 🌷 کانال رهروان شهدا🌷 🕊@Rahrovanaeshohadaa🕊
راستی نگاه تو سنگین تر است یا گناه من؟؟! می دانم که سنگینی گناه من ، نگاه تو را چنین می کند .. نگاهت را نه ، اما سنگینی اش را از من بگیر ، ای مهربان .. خوزستان_شوشتر :۱۳۶۱عملیات والفجر مقدماتی ‌🍃🍃🌸🌸🌸🍃🍃 🌷 کانال رهروان شهدا🌷 🕊@Rahrovanaeshohadaa🕊
خواستم مخفی کنم از چشم هایش گریه ام را شانه هایش را که دیدم اشک هایم بی هوا ریخت 🌷ســردار دلهــا ‌🍃🍃🌸🌸🌸🍃🍃 🌷 کانال رهروان شهدا🌷 🕊@Rahrovanaeshohadaa🕊
مـاجـراے ایـن عـڪس چـیـست؟ سـمـت راسـت:شهیـد حـجـت مـقـدم نـفـر وسط:آقـاعـطـا سمـت چپ: شهیـد مالڪ اوزمچلویی شـهادت:۱۳۶۶/۱۱/۱؛ عـمـلـیـات بــیـت الــمـقـدس۲ اما ماجرای عکس: زمستان سال شصت وشش عملیاتی به نام بیت المقدس دو در منطقه غرب کشور در کردستان صورت می گیرد در ساعات ابتدایی بامداد اول بهمن طی درگیری هایی در منطقه کوهستانی عراق و در جنگ روبرو توسط تیر بار عراقی در تاریکی شب این دو شهید بزرگوار به شهادت میرسند همرزمان این شهدا این عزیزان رو زیر برف پنهان می کنند و به عقب برمی گردند اما آقا عطا و چند نفر دیگه می مانند تا حتما دوستانشون رو برگردونن... روزها به خاطر داشتن دید توسط دشمن حرکتی نداشتن و در تاریکی شب و در اون برف و سرما و کوهستان، شهدا رو روی دوششون حمل میکردن... سه شبانه روز طول میکشه تا به نیروهای خودی برسند و پیکرها رو تحویل بدن که اونجا این عکس و چند تا عکس دیگه به یادگار می مونه... دعای مادران شهدا همیشه پشت سر عزیزانی ست که نگذاشتند مادرها چشم انتظار بمانند... ‌🍃🍃🌸🌸🌸🍃🍃 🌷 کانال رهروان شهدا🌷 🕊@Rahrovanaeshohadaa🕊
📝متن خاطره: حسن تک فرزند بود و دانشجوی پتروشیمی، یک سال درس خواند و سال بعد توی رشته پزشکی قبول شد..😍 رفت جبهه و شهید شد. 🕊چون شهیدِ معرکه غسل وکفن نداره با لباسِ خونی دفنش کردند. مادرش میگه: خودم پسرم رو گذاشتم توی قبر. وقتی می‌خواستم بذارمش توی قبر، دستم خورد به سینه‌اش ‌که پُر از خونِ لخته شده بود.😞 خواستم داد بزنم از این داغ، اما با خودم گفتم: اگه داد بزنی و این جوونایی‌ که بالایِ قبر ایستادند بترسند و نروند جبهه تا از دین دفاع کنند، جوابِ این گناه رو بهط خدا چی میدی⁉️ بغضم رو فرو خوردم. رو بردم کنارِ گوشِ پسرم و بهش گفتم: پسرم! منو به (س) برسون، (س) خودش مادرِ ؛ می‌دونه من چی کشیدم... ‌🍃🍃🌸🌸🌸🍃🍃 🌷 کانال رهروان شهدا🌷 🕊@Rahrovanaeshohadaa🕊
✅ســرمــا و (شــهيد غــلامــرضا ابــراهيمــی) نيمه‌هاي شب از سردي هوا، از خواب بيدار شدم هنوز تكان نخورده بودم كه متوجه شدم «شهيد غلامرضا ابراهيمي» نيز بيدار است. او آرام از جا برخاست و هر سه پتوي خود را، روي بچه‌ها كه از شدت سرما مچاله شده و به خواب رفته بودند، انداخت. من نيز بي‌نصيب نماندم. يك پتو هم روي من انداخت. فكر كردم صبح شده كه حاجي از خواب برخاسته و ديگر قصد خواب ندارد ولي او وضو ساخت و به نماز ايستاد. او آن شب مثل همه شب‌ها تا اذان صبح به تهجد و راز و نياز مشغول بود. ‌🍃🍃🌸🌸🌸🍃🍃 🌷 کانال رهروان شهدا🌷 🕊@Rahrovanaeshohadaa🕊
همیشه بعد از با حال و هوای خاصی می خوند. نماز مستحبی زیاد می خوند، اما به این دو رکعت خیلی مقید بود. وقتی پرسیدم این نماز چیه؟ اول از جواب دادن طفره رفت. اصرار که کردم گفت : اگر قول بدی تو هم بخونی می گم. قول دادم و گفت : من هر روز این رو می خونم، اونم به نیت سلامتی و ظهور امام زمان علیه السلام. أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
گفتم کجا گفتا به خون گفتم چه وقت گفتا کنون گفتم سبب گفتا جنون گفتم نرو خندید و رفت... خندید و رفت... خندید و رفت😔💔 🥀 🌹 🕊
در تاریخ ۹۲/۱۲/۱۳ یکی از بسیجیان دانشگاه پیام نور سرخس شب قبل از اعزام کاروان راهیان نور به مناطق عملیاتی در خواب می بیند که با یک کاروان که به نام «شهید خادم الشریعه» مزین شده است عازم مناطق هستند؛ صبح روز ۹۲/۱۲/۱۴ وقتی کارت های شناسایی توزیع می شود، ایشان می بیند که بر روی کارت ها نوشته شده است «کاروان راهیان نور شهید محمد مهدی خادم الشریعه».
یک شب همرزم و دوست شهیدم مجید حجتی را در خواب دیدم که یک منطقه عملیاتی را به من نشان می داد و می گفت :مواظب جناح چپ خود باش . منظور اورا نفهمیدم تا اینکه بعد از چند وقت از شهادت او عملیات کربلای 9 را در منطقه شهر چوارته عراق در استان سلیمانیه این کشور در حال انجام بودیم این منطقه در عمق 70 کیلومتری خاک عراق بود من هر چه جلوتر می رفتم این منطقه بیشتر به چشمم آشنا می آمد تا اینکه یکدفعه خوابی که دیده بودم یادم آمد به جناح چپی که گفته بود نیرو فرستادم و بعد از شناسایی به من خبر دادند که در این جناح نیروهای منافقین مستقر شده اند و اگر ما مواظب آن منطقه نبودیم احتمال دور زدن ما توسط آنها بود و ما همگی در خاک عراق به شهادت می رسیدیم ما ماموریت خود را در آنجا انجام دادیم وپس از مدتی عملیات کربلای 10 در آنجا انجام شد و نیرو های منافقین در آنجا به درک واصل شدند و این راهنمایی شهید کمک بزرگی به ما کرد .   تربت حیدریه
✍ مـگـه احـتـرام بــه مـادر از این شگفــت انــگـیـزتـر هم هســت؟ منتظر بودم مجتبی از جبهه برگرده. اما شب شد و هر چه انتظار کشیدم نیومد و خوابم برد. صبحِ زود پا شدم تا برم نون بگیرم. همه جا رو برف پوشانده بود. دربِ خونه رو که باز کردم ، دیدم پسرم توی کوچه رویِ برف نشسته و به خواب رفته. بیدارش کردم و گفتم: کی از جبهه برگشتی مادر؟!!! سلام کرد و گفت: نصف شد رسیدم. گفتم: پس چرا در نزدی تا بیام باز کنم و بیای داخل؟ گفت: مادر جان! ترسیدم نصف شب با در زدنِ من هُل کنید و از خواب بپرید، واسه همین دلم نیومد بیدارتون کنم. پشت در خوابیدم که صبح بشه... 📌خاطره‌ای از زندگی شهید مجتبی صالحی خوانساری 📚راوی: مادر شهید ‌🍃🍃🌸🌸🌸🍃🍃 🌷 کانال رهروان شهدا🌷 🕊@Rahrovanaeshohadaa🕊