خوش نگردد دلم از گریه، که خرم نکند
خرمنِ سوخته را قطرهی بارانی چند
- سلیم تهرانی
تو نبین ساکت و ارام نشستم کنجی
حرف نا گفته زیاد است ولی محرم نیست
- سیدتقی سیدی
شبيه شهر پس از جنگ، غرقِ اندوهم
نشسته زخم تو در تكّه تكّهی روحم
- سیدمهدی موسوی
ای كوه تو فرياد من امروز شنيدی
دردیست درين سينه كه همزاد جهان است
- هوشنگ ابتهاج
خون می چكد از ديده در اين كنج صبوری
اين صبر كه من می كنم افشردن جان است
- هوشنگ ابتهاج
تو را دوست داشتم
چنان که گویی تو آخرین عزیزان من
بر رویِ زمینی و تو رنجم دادی،
چنان که گویی من آخرین دشمنانِ تو
بر رویِ زمینم ...!
- غادة السمان
زندگی با همدم نااهل، جان فرسودن است
من چنین زندانیام با خویش در یک پیرهن
- فاضل نظری
تو تنها مى توانى آخرین درمان من باشى
و بى شک دیگران بیهوده میجویند تسكینم
- محمدعلی بهمنی
بود آیا که زِ دیوانهی خود یاد کند؟
آنکه زنجیر به پای دلِ شیدا زد و رفت
- هوشنگ ابتهاج
من آسمان پر از ابرهای دلگیرم
اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم
من آن طبیب زمین گیر زار و بیمارم
که هر چه زهر به خود می دهم نمی میرم
من و تو آتش و اشکیم در دل یک شمع
به سرنوشت تو وابسته است تقدیرم
به دام زلف بلندت دچار و سردرگم
مرا جدا مکن از حلقه های زنجیرم
درخت سوخته ای در کنار رودم من
اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم
- فاضل نظری
تمامِ شب به خیال تو رفت و میدیدم
که پشتِ پردهی اشکم سپیده سر میزد
- هوشنگ ابتهاج
غم نیز ز بیتابیِ ما روی نهان کرد
صائب به چه تسکینِ دلِ زار توان کرد
- صائب تبریزی
ميان این همه فرياد بىكسى تنها
سكوت واژه غمگين روزهاى من است
- سیدتقی سیدی