eitaa logo
رصدنما 🚩
2هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
7.8هزار ویدیو
253 فایل
ˇ﷽ ما استراحت نخواهیم ڪرد این انقلاب و جامعہ آنقدر ڪار درش هست ڪه دیگر استراحت بـےاستراحت. بےآنڪه هیچ پست وسمت وحڪمے درڪار باشد. #شهید_بهشتے♥️🌱 #نَحنُ_جُنودُڪَ_بَقیَّةَ_الله³¹³ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] بعد از عملیات بود. حاج صادق آهنگران آمده بود پیش رزمندگان برای مراسم دعا و نوحه خوانی. برنامه که تمام شد مثل همیشه بچه‌ها هجوم بردند که او را ببوسند و حرفی با او بزنند. حاج صادق که ظاهراً عجله داشت و می خواست جای دیگری برود، حیله ای زد و گفت: «صبر کنید صبر کنید من یک ذکر را فراموش کردم بگویم، همه رو به قبله بنشینند، سر به خاک بگذارید و این دعا را پنج مرتبه با اخلاص بخوانید». همین کار را کردیم. پنج بار شده ده بار، پانزده بار، خبری نشد که نشد. یکی یکی سر از سجده برداشتیم، دیدیم مرغ از قفس پریده!😳😂 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک بعثی ها را درآورده بود. با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط بعثی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب بعثی ها. چه می کرد؟ بار اول بلند شد و فریاد زد:« ماجد کیه؟» یکی از بعثی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا و گفت: «منم!»😳 ترق!😢 ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد! دفعه بعد قناسه چی فریاد زد: «یاسر کجایی؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت!😏 چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از بعثی ها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد: «حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت.😡 اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین. یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد: «کی با حسین کار داشت؟»🤨 جاسم با خوشحالی، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت: «من!»😌 ترق!😅 جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید!😂😂 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] نزدیک اذان صبح بود.توی جلسه هر طرحی برای تصرف تپه می دادیم به نتیجه نمی رسید. ابراهیم رفت نزدیک تپه، رو به قبله ایستاد و با صدای بلند اذان گفت. هر چه گفتیم:"نگو! می زننت!" فایده ای نداشت.آخرای اذان بود که تیر به گلویش خورد و او را مجروح کرد. هوا که روشن شد هیجده عراقی به سمت ما آمدند و تسلیم شدند. فرمانده آن ها هم بود؛ در حین بازجویی گفت:" آن هایی را که نمی خواستند تسلیم شوند، فرستادم عقب؛ پشت تپه هیچ کس نیست". پرسیدم:چرا؟ گفت:" به ما گفته بودند شما مجوس و آتش پرستید و برای حفظ اسلام باید به ایران حمله کنیم.باور کنیم ما هم مثل شما شیعه هستیم؛ وقتی می دیدیم فرماندهان عراقی مشروب می خورند و اهل نماز نیستند؛ در جنگیدن با شما تردید می کردیم.اما امروز صبح وقتی صدای اذان رزمنده شما رو شنیدم که با صدای بلند نام امیرالمومنین _علیه السلام_ رو آورد، با خودم گفتم:داری با برادرای خودت می جنگی؛نکنه مثل ماجرای کربلا...". دیگه گریه امان صحبت به او نداد . دقایقی بعد ادامه داد:"برای همین تصمیم گرفتم تسلیم بشم و بار گناهم رو سنگین تر نکنم، حالا خواهش می کنم بگو موذن زنده است یا نه؟" گفتم:"آره زنده است". تمام هیجده اسیر عراقی آمدند و دست ابراهیم رو بوسیدند . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] حرف‌ها کشیده شد به اینکه اگر ما شهید بشویم چه می‌شود و چطور باید بشود. مثلا یکی که روزه قضا بر گردنش بود می‌گفت: «مگه شما همت کنید وگرنه من اینقدر پول ندارم کسی را اجیر کنم» بحث حلالیت طلبیدن که شد یکی گفت: «اتفاقا من هم یک سیلی به گوش کسی زده ام، دلم می‌خواست می‌ماندم و کار را با یک سیلی دیگر تمام می‌کردم!!!»😂 خلاصه شوخی و جدی قاطی شده بود تا اینکه معاون گردان هم به حرف آمد و گفت: «من اگر شهید شدم فقط غصه 35 روز مرخصیم را می‌خورم که نرفتم...» هنوز کلامش به آخر نرسیده بود که یکی پرید وسط و گفت: «قربان دستت بنویس بدهند به من!»😜 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] نمی دانم چکار کرده بودند کـه فرمانده شان بعد از کلی صغری وکبری چیدن و منبر رفـتن داشت می گفت: برادرا! دیگه تکرار نشه. یکی از آن برادرها با صدای بلند پرسید: حاجی اگه تکرار بشه چی میشه؟ و حاجی کـه لا بد تصور می کردند الان است که از کوره در برود جواب داد: هـیچی؛ با ایـن دفعه می‌شه دو دفعه!🤣🤣🤣 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] ام القصر که بودیم بعثی ها گاهی بی اندازه خمپاره ۶۰ می زدند؛ آنقدر که ما دیگر به ام القصر می گفتیم «ام الشـصت»! خمپاره شـصت هـم خیلی اسم داشت، مثل: عزرائیل، نامرد و… یک اسمش هم خمپاره جیبی بود. خمپاره ای که مثل کتاب های قطع جیبی و پالتویی راحت می رفت تو جیب اورکت یا شلوارهای کره ای. اما جیب قبای برادران روحانی که رزمی تبلیغی می آمدند جـبهه، یک چـیز دیگری بود.درست قالب خمپاره بود؛😎 البته نه یکی! فکر می کنم با اندکی گذشت راحت می شد چند تایش را آنجا جاسازی کرد. 😂 این بود که تا باران خمپاره شصت باریدن می گرفت، هرکجا که چـشممان بـه حـاج آقا می افتاد ، می گفتیم: حاج آقا در جیبت را بگیر نره توش.😯 و حاج آقا می خندید و می گفت:راه دوری نـمیره. هرچه از دوست رسد نیکوست.😅 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] 🍃پیچیده بود به پروپایش که باید در حق مـن دعـا کـنی؛ می گویند دعای مؤمن در حق برادر مؤمنش حتما اجابت می شود. هر چی او می گفت: بابا ولمان کن، چی بگویم… یعنی می فهمید که دارد سـربه سرش مـی گذارد و الا خودش می دانست که اهل هرچی باشد اهل دعا نیست. اما طرف دست بردار نبود. به ناچار دستهایش را بلند کرد و بـا یـک قـیافه عابدانه ای که اصلا به او نمی آمد😌 گفت:خدایا! این رفیق ما که خودت می دانی دیگر…آدم بشو نیست؛ پس لا اقل منو آدم کن!😅😅 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] از آن پدرها بود که وقتی منطقه که می آمد دیگر دلش نمی خواست بازگردد. همه کس و کار و دار و ندارشان جنگ وجبهه بود. پدرشان،مادرشان، زن و فرزند و دوست و آشنایشان، همه را با جنگ عوض کرده بود. گاهی که صحبت وام ازدواج و تهیه و تدارک مقدمات زندگی برای یکی از برادرها بود، به کسی که احیانا در صندوق قرض الحسنه دوست و آشنا داشت می گفتیم: " ببین وام طلاق نمی دن برای حاجی؟ چون ایـن خـونه بـرو و خرجی بده که نیست؛ می ترسم ما پا پیـش نگذاریم زنـش بلند شه راه بیفته بیاد اینجا و حسابی خجالتش بده! "😂 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] بیچاره تدارکاتچی ها! از شوخی های بچه ها لحظه ای در امان نبودند. امان از وقـتی کـه یکی از این برادرها مجروح می شد یا اتفاقی برایش می افتاد. هرکس از راه می رسید چیزی می گفت، از قبیل: "اینا خون نیست؛ می دونی چیه؟"😡 دیگری حرفش را تکمیل می کرد که: "معلومه؛ آب کمپوت های آلبالو و گیلاسه که خودشون می خوردند و به ما نـمی دادند!"😊 و سومی: "دیدید از کجاتون در اومد. چقدر بگیم حـق وناحق نکنید! "🤨 و مـجروح با آن حال نزار نه می توانست بخندد نه می توانست گریه کند😢😅😂🤣 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] ناسلامتی می خواست به ما التماس دعا بگوید. نمی دانم، شاید هم می دید بیش از این بار ما نـیست و تیپمان به این حرف ها نمی خورد که آن حرف ها را نثارمان می کرد. آخر مراسم بود؛موقع استغاثه و التماس دعا. هرکسی از بغل دستیش می خواست که برای او هم از خدا طلب عفو و بخشش کند؛ با عباراتی نظیر: "اگر رفتی تو حال، اگر سیمت وصل شد، اگر قبول شدی، خودت را گم نکنی! فقیرفقرا را فراموش نکنی! " و از این حرفها. او هم یک نگاه این طرف و آن طرف کرد و آهسته در گوش من گفت : "تو را خدا اگر مرغ دلت پرید…از مـن مـی شنوی بالش را قیچی کن و یک لنگه کـفش هـم ببند به پایش تا از اینجا تکان نخورد… " و ما را حسابی از خودمان ناامید کرد.😅 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] از طی دورۀ آموزش و قبل از اعزام ، به مرخصی رفتیم منزل یکی از اقوام که پسرش با من هم دوره بود. مادرش پرسید: « در آموزش به شما چه یاد داده اند؟ » گفتم: « چطور مگر؟ » گفت: « این پسر ما یک سوت دست گرفته و می گوید با یک سوت سفره را پهن می کنی، سوت دیگر را که زدم چایی می آوری و سوت سوم باید لحاف تشکم را پهن کرده باشی !😂 غیر از اینها به شما چیز دیگری یاد نداده اند! »😅 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] قسمت اول : تلطیف فضای جبهه ها باعث شده بود تا یک سری واژه های قراردادی به دایره لغات بچه های جبهه و جنگ اضافه شود. این واژه ها هم از جهتی شوخی و طنز محسوب می شد و هم به لحاظ حفاظت اطلاعات می توانست رمزی بین نیروهای خودی باشد. هرکس که به عنوان رزمنده وارد عرصه نبرد می شد خود را در دایره هزاران لفظ و لغت ناب جبهه می دید، گویش خاص بچه های جبهه و جنگ و منشی که در فضای معنویت و آرمانگرایی رزمنده ها حاکم شده بود، پایه‌گذار فرهنگی جدید، به‌عنوان «فرهنگ جبهه» می‎شد. برخی از اصطلاحات جالب جبهه های دفاع مقدس را می توانید در ادامه بخوانید: آب رشته = آش رشته واجب الحج = کسی که تازه از امور مالی برگشته و پولدار بود. آسایشگاه سالمندان = تدارکات گردان و لشکر (اشاره ای است به مسوولان تدارکات واحدها که معمولا از بین رزمندگان مسن انتخاب می شدند) مال پنجاه میلیون پیرزن = بیت المال آب اروند = آبگوشت فک و فامیل هاچ = حشرات هتل الوارثین = نقاطی از جبهه که بسیار تمیز و پاکیزه بود. . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] قسمت دوم : حاجی گلابی = پیرمردی که وظیفه گلاب پاشیدن به بچه ها را در منطقه به عهده داشت. اف 14 = نوعی مگس و پشه در منطقه چشم چران = دیده بان ترکش پلو = عدس پلو برادر عبدالله = برای صدا زدن رزمنده ای که اسمش را نمی‌دانستند. تجدیدی = مجروح شدن و به شهادت نرسیدن ایستگاه بدنسازی = ایستگاه صلواتی اوشین پلو = برنج سفید بدون مخلفات ایران تایر = پوتینهای بسیجی ایران گونی = شلوار و اورکت بسیجی ساخت وطن حلوا خور = کسی‌که هرگز شهید نمی‌شود و از همه عملیات ها سالم بازمی‌گردد. پا لگدکن = نماز شب خوان بی ترمز = بسیجی عاشق خاکریز اول (حکایت از شجاعت و به کام خطر رفتن) برادران مزدور = نیروهای عراقی و دشمن آدمکش گردان = امدادگر (کنایه از ناشی بودن نیروهای امدادرسان خصوصا در شرایط عملیاتی) برمی‌گردم، یا با رخت؛ یا با تخت یا با یخ = یا زنده می مانم، یا مجروح می شوم، یا شهید می شوم. بوی چلوکباب = بوی شب عملیات ترکش اِوا خواهری = ترکش فوق العاده ریز و ناچیز که بدن را گویی ناز می داد و اصابت آن اسباب خجالت بود! . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] می گويند جواب های، هوی است و كلوخ انداز را پاداش سنگ! وقتی مثل آدم احوالپرسی نكنی نبايد توقع داشته باشی ملاحظه ات را بكنند. ـ چطوری يا نه؟ خوب بودی بدتر شدي؟😳 ـ الحمدلله. تو چطوری؟ سرت درد می كرد پايت خوب شد؟🤣🤣 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] پيرمردی بود از تك و تا افتاده اما در قبول مسئوليت به كم تر از حضور در خط مقدم و منطقۀ عملياتی رضایت نمی داد. ـ تو بااين سن و سال می خواهی بيايی جلو كه چه بشود؟ ـ من ديگر آدم قبل نيستم بعد از اين مدت كه جبهه بوده ام ديگر مثل پسرهای چهارده ساله جوان شده ام!😅😅 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] از جمله بچه هایی بود که وقتی وضو می گرفت از شست پا تا فرق سرش را خیس آب می کرد. ای کاش فقط خودش را خیس می کرد، تا چهار نفر این طرف و آن طرف خودش را هم بی نصیب نمی گذاشت. صدای شالاپ شلوپ دست و رو شستنش را هم که دیگر نگو و نپرس.🤣 برای بچه های قدیمی این عادی شده بود ولی بچه هایی که سر زبان دارتر، وسواسی تر و ناآشنا بودند، می گفتند: " وضو می گیری یا ما را غسل می دهی؟"😂😂 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] پسر فوق‌العاده بامزه و دوست داشتنی بود . بهش می گفتند « آدم آهنی » يك جای سالم در بدن نداشت . يك آبكش به تمام معنا بود. آن‌قدر طی اين چند سال جنگ ، تير و تركش خورده بود كه كلكسيون تير و تركش شده بود. دست به هر كجای بدنش می‌گذاشتی جای زخم و جراحت كهنه و تازه بود. اگر كسی نمی‌دانست و جای زخمش را محكم فشار مي‌داد و دردش می‌آمد، نمی‌گفت مثلاً (( آخ آخ آخ آخ آخ )) يا (( درد آمد فشار نده )) بلكه با يك ملاحت خاصي عملياتی را به زبان می آورد كه آن زخم و جراحت را آن‌جا داشت. مثلاً كتف راستش را اگر كسي محكم می‌گرفت می‌گفت: « آخ بيت‌المقدس » و اگر كمي پايين‌تر را دست می‌زد، می‌گفت: « آخ والفجر مقدماتي » و همين‌طور « آخ فتح‌المبين » ، « آخ كربلاي پنج و... » تا آخر😅😅 بچه‌ها هم عمداً اذيتش می‌كردند و صدايش را به اصطلاح در می‌آوردند تا شايد تقويم عمليات‌ها را مرور كرده باشند.😂😂 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] فاو بوديم ! گفتم : احمد گلوله خورد كنارت چی شد؟ گفت : يه لحظه فقط آتيش انفجارشو ديدم وبعد ديگه چيزی نفهميدم. گفتم : خب! گفت: نمی‌دونم چقدر گذشت كه آروم چشمامو باز كردم، چشمام تار تار می‌ديد. فقط ديدم چند تا حوری دوروبرم قدم می‌زنند. يادم اومد كه جبهه بوده ام وحالا شهيد شده ام. خوشحال شدم می‌خواستم به حوری‌ها بگم بياييد كنارم ! اما صٍدام در نمی‌اومد. تو دلم گفتم : خب الحمد الله كه ماهم شهيد شديم ويه دسته حوری نصيبمون شد. می‌خواستم چشمامو بيشتر باز كنم تا حوريا رو بهتر ببينم اما نمی‌شد. داشتم به شهيد شدنم فكر می‌كردم كه يكی از حوری‌ها اومد بالا سرم .خوشحال شدم گفتم حالا دستشو می‌گيرم ومی‌گم حوری عزيزم! چرا يه خبری از ما نمي گيری؟! خدایی ناكرده ما هم شهيد شديم! بعد گفتم: نه اول می‌پرسم : تو بهشت كه نبايد بدن آدم درد كنه وبسوزه پس چرا بدن من اين قدر درد می‌كنه؟! داشتم فكر می‌كردم كه يه دفعه چيز تيزی رو فرو كرد تو شكمم. صٍدام در اومد وجيغم همه جا رو پر كرد. چشمامو كاملاً باز كردم ديدم پرستاره .خنده ام گرفت .😊 گفت : چرا مي خندی؟ دوباره خنديدم و گفتم: چيزی نيست وبعد كمی نگاش كردم وتو دلم گفتم: خوبه اين حوری نيست با اين قيافش؟!😂😂 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] شلمچه بوديم! قيصری گفت : همه جورش خوبه ! صالح گفت : نه اسير شدن بده! هركس چيزي گفت تا رسيد به شيخ اكبر. دستاشو بالا برد وگفت :خدايا !همه اش خوبه ولی من نمی‌خوام توی توالت شهيد يا مجروح بشم!😱 نزديك اذان ظهر بود كه رفتيم برای تجديد وضو. دور تانكر آب ايستاده بوديم ،حرف می‌زديم ووضو می‌گرفتيم كه خمپاره ای پشت توالت منفجر شد وتوالتو ريخت رو هم. هاج وواج، نگاه به گردو غبار انفجار می‌كرديم.كه صدای جيغ وداد كسی بلند شد.😳 دويديم طرف صدا. صدای شيخ اكبر بود. از زير گونيا وچوبای خراب شده توالت داد می‌زد ومی‌گفت : آهاي مُردم! بياييد كمك : نه!نه! نياييد كمك . من لُختم! خاك به سرم شد. همه جام پر از تركش شده. 😭 از خنده ريسه رفته بوديم وشيخ اكبر لُخت وزخمي رو از زير گونيا می‌كشيديم بيرون. 😆 كه داد زد: نامردا ! نگاه نكنيد ! مگه نمي دونيد من نامحرمم! خاك بر سرتان كنند! هنوز حرفش تموم نشده بود كه ديگه نتونستيم ببريمش . شيخ اكبر ولو كرديم رو زمين وحالا نخند وکِی بخند.😅 ما می‌خنديديم وشيخ اكبر، دم از نامحرمی می‌زد. جيغ وداد می‌كرد كه امدادگر از راه رسيد ورفت طرفش. شيخ اكبر گفت : نيا! كجا ميای؟!. امدادگر گفت : چشماتو ببند تا خجالت نكشی ! وبعد نشست كنارش😂😂 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] گاهی پیش می آمد که دو نفر در حضور بچه ها باهم بلند صحبت می کردند و کارشان به اصطلاح به" یکی به دو" می کشید. معلوم بود سوء تفاهمی شده. بچه ها به جای اینکه بنشینند و تماشا کنند یا حتی دو طرف را تحریک کنند هر کدام سعی می کردند به نحوی قضیه را فیصله بدهند، مثلاً می گفتند :" مواظب باش نخندی."😊 به هین ترتیب می گفتند تا جایی که خود آنها هم به خودشان و به کار خودشان می خندیدند و شرمنده و متنبه به کنجی می نشستند.😅😅 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] غذا می خورد . جویده و نجویده لقمه اول را که می گذاشت سر دهانش لقمه دوم در دستش بود . پشمک را به این سرعت نمی خوردند که او غذا می خورد . با هم رفیق بودیم ، گفتم :" اگر وقت کردی یک نفس بکش ، هواگیری کن دوباره شیرجه برو تا ما مطمئن بشویم که زنده ای و خفه نشده ای ." 😢 سری تکان داد و به بغل دستی اش اشاره کرد : " چه می گوید؟ " 🤨 اوهم با دست زد روی شانه اش که کارت را بکن ، چیز مهمی نیست ، بیخودی دلش شور می زند . 😂😂 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] یکی از رزمنده های تازه وارد از بچه های قدیمی پرسید :" این قضیه امداد های غیبی چیه؟با هر کس حرف می زنیم راجع به امدادهای غیبی می گوید. مدتهاست می خواستم این مسئله را بپرسم " رزمده قدیمی گفت :" تا آنجا که من می دونم شبها کامیون نیرو می آورند و صبح غیبشان می زند . جوان با تعجب گفت :" یعنی اینکه همه شهید و مجروح و اسیر می شوند. "😳 رزمنده پاسخ داد :" ای یک همچین چیزی."🤣🤣 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] بعضی از مداح ها خیلی به صدای خودشان علاقه داشتند و وقتی شروع میکردند به دم گرفتن دیگر ول کن نبودند. بچه ها هم که آماده شوخی و سربه سر گذاشتن بودند ، گاهی چراغ قوه شان را برمی داشتند و آن وقت می دیدی مداح زبان گرفته ، با مشت به جان اطرافیانش افتاده و دنبال چراغ قوه اش می گردد . یا اینکه مفاتیح را از جلویش برداشته ،به جای آن قرآن یا نهج البلاغه می گذاشتند . بنده خدا در پرتو نور ضعیف چراغ قوه چقدر این صفحه آن صفحه می کرد تا بفهمد که بله کتاب روبرویش اصلا مفاتیح نیست 😅 یا اینکه سیم بلند گو را قطع می کردند تا او ادب شود و اینقدر به حاشیه نپردازد.🤣 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] زمانی كه در منطقه خرمال بودیم ؛ یكی از دوستان از جنوب كادویی برایم فرستاد كه در نوع خود بی نظیربود. چند بسته مجزا از هم كه بسیار دقیق پیچیده شده بود. هر كدام از بسته ها را برداشتیم و بازكردیم. آدم به هوس می ا فتاد ولی تصور می كنید چه چیزی می دیدیم؟ 🤨 یك بسته پوست پسته اعلاء،😏 یك بسته پوست تخم هندوانه،😒 یك كیسه پوست سیب،☺️ یك كیسه پوست خیار قلمی و یك بسته هم پوست هندوانه!😤 در میان بسته ها كاغذی بود كه روی آن نوشته شده بود : به مناسبت سالروز تولد صدام!😁😁 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] در سالهای دفاع مقدس چای مرهم خستگی جسمی رزمندگان اسلام بود. در میان لشکرها رزمندگان لشکر عاشورا انس و الفت بیشتری با چای داشتند . روزی در محضر آقا مهدی باکری و شهید حاج ابراهیم همت (فرمانده لشکر 27 حضرت محمد رسول الله « ص » ) بودیم که در آن صحبت از کنترل مناطق عملیاتی بود. حاج همت به آقا مهدی گفت : نگهبانان لشکر شما برای نیروهای سایر لشکرها سخت می گیرند و اجازه نمی دهند راحت عبور و مرور کنند مگر ترکی بلد باشند. آقای مهدی در پاسخ گفت : شما یقین دارید که آنها نگهبانان لشکر ما هستند🧐 حاج همت گفت : من نه تنها نگهبانان لشکر شما را می شناسم حتی حد خط لشکر عاشورا را هم می شناسم . آقا مهدی با تعجب پرسید چطور چگونه می شناسید؟😳 حاج همت گفت : شناختن حد و حدود لشکر شما کاری ندارد اصلاً مشکلی نیست هر خطی که از آن دود به هوا بلند شده باشد آن خط لشکر عاشوراست چون همیشه کتری های چای لشکر شما روی آتش می جوشد. 😂😂😂 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama