eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
469 دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
باسلام هر روز را با یاد شهدا آغاز کنیم 🌷 پاسدار شهید نصرالله حیدرخانی 🌷 تولد ۱۸ اردیبهشت ۱۳۴۱ تاکستان استان قزوین - ساکن کرج 🌷 شهادت اول اسفند ۱۳۶۴ منطقه عملیاتی فاو 🌷 سن موقع شهادت ۲۳ سال 🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز می‌باشد ✍ بخش‌هایی از وصیتنامه این شهید عزیز ✅ حمد و ستایش خداى را که در زمان غیبت حضرت ولى عصر (عج) روحى له الفدا، نائب بر حقش امام امت، ولایت فقیه، خمینى کبیر را براى ما برگزید تا استمرار حرکت انبیاء و اولیاء در این زمان نیز باشد ✅ و بالاخره حمد و ستایش خداى بزرگ عالم را که بر ما منت نهاد و نظام جمهورى اسلامى و اجراى دستورات آن را در این کشور برقرار نمود. ✅ برادرانم توصیه مى کنم که طریق اسلام را با استفاده از قرآن و نهج البلاغه و فرمایشات ائمه معصومین بیابید و طبق آن پیش بروید و تقواى الهى را پیشه کنید ✅ و از خواهرانم نیز میخواهم که بیش از پیش رعایت اصول اسلامى و اخلاق اسلامى را بنمایند 🤲 هدیه به ارواح طیبه شهدا، امام شهدا و شهدایی که امروز سالگرد شهادتشان می‌باشد و این شهید عزیز فاتحه با صلوات 🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله ♦️ نکته قابل توجه 👈 شهدای عزیزمان برای بقای اسلام و انقلاب اسلامی و عظمت و شکوه ایران جانشان را تقدیم کردند، من هم به پیروی و ادامه دادن راه شهدا، برای بقای اسلام و انقلاب اسلامی و عظمت و شکوه ایران . https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
به روایت از همسر : – پنج سال بود که همسایه دیوار به دیوار بودیم ولی همدیگر را یک بار هم ندیده بودیم. مادرشوهرم برای خواستگاری به منزل ما آمدند و گفتند که مرا در راه رفتن به مدرسه دیده اند، وقتی هادی را دیدم و با هم صحبت کردیم به دلم نشست، بیشتر از همه چیز شان   کرد، مرا در جریان همه ها و قرار دادند و من با اطلاع از همه شرایط به ایشان پاسخ مثبت دادم، مردادماه ۱۳۹۳ نامزد شدیم. من متولد ۷۶ هستم و همسرم ۶۹؛ آن موقع من هفده ساله بودم و هادی ۲۴ ساله. 🍃⚘🍃 روز کردیم😔 – موقع خواستگاری ایشان سرباز بودند. بعد از عقد از شغل و شان به این شغل گفتند و ؛ یک ماه گذشته بود که به او گفتم: هادی! ممکنه شغلت ان را عوض کنید؟ ایشان هم بدون تعارف گفتند: « نه! من به این دارم.» 🍃⚘🍃 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
هروقت شان را به می انداختند و می‌گفتند” من حتماً می شوم” من می ترسیدم واضطراب داشتم که نکند ایشان را از دست بدهم، ولی ایشان با احساس و با منطق من رو مجاب کردند، می گفتند: « من نیت کرده ام که نگذارم حضرت زینب(س)⚘ به دست داعشی ها بیافتد.” من هم وقتی فهمیدم به خاطر زینب (س)⚘ می روند شدم اما به زبان نیاوردم.» 🍃⚘🍃 خیلی دوست داشتند بروند طوری که می دیدم آرام و قرار ندارند ولی نشد. همیشه می گفتند که من به می روم و سعی می کردند ما را آماده کنند. روز بعد از به رفتند ، پنجم مهر ۱۳۹۴عروسی کردیم و ایشان پانزدهم شدند. 🍃⚘🍃 بار که در شهرمان آوردند رو کردند به من و گفتند: «فاطمه جان! بعدی إن شاءالله.» همان موقع فهیمدم که را از دست می دهم.😭 همان هم شد و بعدی هادی شجاع بود.😭 🍃⚘🍃 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
در خانواده هم من شاهد بودم که چقدر از هستند، در خیلی از کارهای شان را قرار می دادند، زیباتر از همه رفتن شان بود. اینکه می دیدم کارهای شان را طوری تنظیم می کنند که با ، برای نماز جماعت به مسجد بروند، برایم بود. 🍃⚘🍃 پنجم مهر ماه عروسی بود؛ ما فقط یک جشن عروسی داشتیم و خیلی هم به هر دونفرمان خوش گذشت. بودم. من از همان موقعی که هادی به خواستگاری آمدند توقع مالی زیادی نداشتم و اعتقادی هم ندارم که می آورد، حتی عروسی هم ، مهم داشتن است. دانش آموز دوره پیش دانشگاهی هستم در رشته علوم انسانی، هدفم قبولی در دانشگاه است تا با این ادامه تحصیل و پیشرفتم روح هادی را شاد نگه دارم و از من راضی باشند. خودشان هم مدرک کاردانی نقشه کشی داشتند . هادی و ای که بین مان بود، ما همدیگر را درک می کردیم. خیلی پذیر بود، تمام را می کرد که را از روی خانواده اش بردارد. 🍃⚘🍃 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
همه را به و خلقی دعوت می کنم، خودم که فکر می کردم بعد از همسرم زنده نمی مانم ولی خیلی به من داد. البته بدون آقا سخت می گذرد😔 این روزها؛ خیلی از شب ها با می خوابم،😭😭😭 اما هرچقدر فکر می کنم می بینم باید باشم به خداوند و آنچه خدا به آن هست. احساس می کنم بعد از شان به نزدیکتر شدم، خیلی شدم، هادی بودم ولی الان به این رسیدم که واقعی .♡ خواندن و خواندن می کند و به من می دهد. اگر باز هم به آن روزها برگردم و بدانم کسی را که به همسری قبول می کنم فقط قرار است روز در اش باشم، بازهم هادی را انتخاب می کنم. 🍃⚘🍃 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
شاید الان روحیه خیلی بدی داشتم😔 اما چون به زینب (س)⚘ رفته اند و شده اند، ترهستم. همین که به خاطر شان به خاطر و فقیه♡ رفته اند من خیلی هم را می کنم. می کنم به . 🍃⚘🍃 در این دو ماه و نیمی که از شان می گذرد چندبار خواب دیدم، یک بار از ایشان پرسیدم را می کنید؟ مهربانانه نگاهم کردند و گفتند:« بله، حتماً شما را می کنم.» یک بار دیگرهم درعالم خواب پرسیدم: هنوزهم مرا دوست دارید؟ گفتند: « بله، هنوزم دوستتان دارم و دلتنگ تان می شوم.» 🍃⚘🍃 در این چند روز سه بار تلفنی باهم صحبت کردیم در همین حد که از سلامتی همدیگر خبر بگیریم و صدای هم را بشنویم. بارآخر زدم زیر گریه😭 و گفتم: شما را به خدا مواظب خودتان باشید و زود برگردید من دوست تان دارم😭، هادی هم جواب دادند: « من هم تان دارم فاطمه جان! چشم زود بر می گردم خداحافظ.»😭 🍃⚘🍃 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 بسم الله الرحمن الرحیم 💚 🕊️🌷🕊 ❤️ سه‌شنبه ۱ اسفند ۱۴۰۲❤️ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💐 💐 🌷 شهید والامقام 🌷 💠 لبیک حق : ۲۴ سالگی 💠 مزار : گلزار شهدای مالیچه،تویسرکان، همدان 💠 معرف : دختر شهید گرانقدر «» https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا