اعتقاد عجیبِ شهید صیاد شیرازی به ولایتِ امام خامنهای ...
یڪ روز صبح رفته بودم به ملاقاتِ امام خامنهای... عصر ڪه رفتم محل ڪار،
آقای صیادشیرازی پرسید: ڪجا بودی؟
گفتم: خدمتِ حضرت آقا بودیم ...
تا این را گفتم، آقای صیاد شیرازی از جای
خود بلند شد و آمد پیشانی مرا بوسید...
با تعجب پرسیدم: اتفاقی افتاده؟!
ایشان گفتند: این پیشانی بوسیدن دارد،
تو امروز از من به ولایت نزدیڪتر
بودی ...
خاطره ای از زندگی امیر سپهبد
#شهید_علی_صیاد_شیرازی ...
منبع: کتاب یادگاران ۱۱ «ڪتاب شهیدصیاد»، صفحه۴۳
#سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
@shohadarahshanedamadarad
#خاطرات_شهید
پدرش براش بارانے خریده بود.اماعلے نمے پوشید. هرڪارے ڪردم نپوشید.... مے گفت: این پسر بیچاره نداره ، منم نمے پوشم...
پسرهمسایه مون رو مے گفت. پدرش رفتگر بـود ونداشت بـراے بچه هـاش بارانے بخره. علے هم نمے پوشید.....
#شهید_علی_صیاد_شیرازی🌷
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
📌 توصیه های شهید صیاد شیرازی به دخترش
🔹 بابا در استفاده از وقـت خیلی منظـم بود و خساست به خرج می داد. مثلا شب ها از ساعت ۹:۴۵ تا ۱۱:۲۲ مطالعه میکرد. بماهم توصیه میکرد:
«دوسـت دارم صبـح ها ورزش کـنید و همـه کارهاتون مرتب و منظم باشه و وقت تون را هدر ندید.» اما هیچ گاه وادارمان نمی کرد مثل خودش باشیم.
🔸 روی همین حساب، تلویزیون خیلی کم می دید. بیشتر اخبار و تحلیل های سیاسی را دنبال می کرد و بعضی سریال هایی مثل امام علی (ع) و مردان آنجلس.
🔹 حسرت به دلم مانده بود یکبار بیاید و همپای ما بنشیند فیلـمی، سریـالی نگاه کند. یکبار خیلی اصرارش کردم و قربان صدقه اش رفتم که بیاید همراه ما تلویزیون ببیند. بالاخره آمد و نشست. اما چه نشستنی؟! مثل اینکه روی میخ نشسته باشد. بعـد از یک ربـع گفـت:
«ببخشـید! نمی خـوام ناراحـت تون کنم. امـا وقتی پـای تلویـزیون می نشینم انگـار وقتـم داره تلـف میشه؛ باید اون دنیا جواب بدم که وقتـم را بـرای چـی مصـرف کـردم. نمی تونم بنشینم و این برنامه را نگاه کنم!
میشـه مـن بــرم؟!»
.. معذرت خـواهی کـرد و رفت به اتاقـش!
🎙راوی: مریم صیاد شیرازی؛ دختر شهید
📚 «خدا می خواست زنده بمانی»
بقلـم فاطمه غفاری / نشر روایت فتـح
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
#از_شهدا_بیاموزیم
htps://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🌷بعد از فرماندهی پشتیبانی، اولین نفری بود که وارد ستاد کل میشد؛ رأس ساعت. طوری قدم برمیداشت که وقتی وارد راهرو میشد، میفهمیدیم تیمسار آمده است. یک صلابتی داشت. راه که میرفت، مستقیم حرکت میکرد؛ نه یک سانت این طرف، نه یک سانت آن طرف. به دفتر که میرسید، با همه دست میداد. بدون استثنا؛ از مسئول دفتر گرفته تا ارباب رجوع و سرباز. با همه سلام و احوالپرسی میکرد. وارد هم که میشد، بلافاصله کارش را شروع میکرد.
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
#طوفان_الاقصى
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
پدرش براش بارانی خریده بود.اما علی نمیپوشید. هرکاری کردم نپوشید ... میگفت: این پسر بیچاره نداره ، منم نمی پوشم.. پسرهمسایه مون رو میگفت. پدرش رفتگر بـود ونداشت بـرای بچه هـاش بارانی بخره.علی هم نمیپوشید.....
#شهیدانه
#امام_زمان
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
«دنیا آدم را آهسته آهسته
در کام خود فرو می برد؛
قدم اول را که برداشتی
تا آخر میروی باید مواظبِ
همان قدم اول باشی»
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋