eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
469 دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
💠حضور (سلام الله علیها) در عروسی مصطفی ردانی پور 🍂شهادت : ۱۳۶۲/۵/۱۵ - ۲ 🌸رفته بود حرم (سلام الله علیها) و برای عروسیش کارت دعوت انداخت داخل ضریح برای سلام الله علیها 🌺مادر رو خواب دید که به عروسیش اومده 🌼 گفت : مادرجان ، قصد مزاحمت نداشتم ،فقط می خواستم احترام کنم. 💠مادر پاسخ داد: 🔴👈"«مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیائیم کجا بریم"😭
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••* 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "همرزمان و خانواده شهید " 🔹صفحه۲۱۱_۲۱۰ 🦋 ((کارخانه یخ)) بچه های ماه ها پیش از هشت ،کارشان را روی منطقه آغاز کرده بودند . محدوده شناسایی، اروندرود و ساحل غربی آن بود؛ یعنی قسمتی که دست ها بود. به خاطر اهمیّت ویژه این عملیّات، تمام کارها با حساسیت خاصّی انجام می‌گرفت و تمام موارد ایمنی برای جلوگیری از لو رفتن عملیّات انجام می شد.👌 بچّه‌ها شبانه روز تلاش می‌کردند جزر و مدّ آب را بررسی کنند. آنها شب‌ها برای شناسایی به آن طرف اروند می‌رفتند و روزها هم ساحل دشمن را زیر نظر داشتند. قرارگاه نیروها ، کمی دور از اروندرود بود..؛ و نهرهای فرعی کوچکی که از اروند منشعب می شد ،راه بچه‌ها را دورتر می کرد؛ چون مجبور می شدند برای رسیدن به اروند ، این نهرها را دور بزنند. برای حلّ این مشکل پیشنهادی داد که روی نهرهای فرعی پل بزنیم. در آن محدوده، کارخانه یخی وجود داشت که بعد از تخریب شده و متروکه مانده بود . قرار شد از قالب های بزرگ یخ که آنجا بلا استفاده مانده بود برای زدن پل استفاده کنیم. آن شب همه بچّه ها شدند. هر کسی قالبی روی دوشش گذاشته بود و به طرف اروند می‌رفت . من و محمّدحسین با هم دوازده تا بردیم. در بین راه ، من دائم خسته می شدم و می نشستم، اما او همچنان کار می کرد و قالب ها را روی دوش میگرفت و میبرد. درهمین فاصله از طرف تماس گرفتند و محمّدحسین را برای شرکت در جلسه ای به قرارگاه خواندند. محمّدحسین پیغام داد که من فعلاً کار واجبی دارم شما یک ماشین بفرستید، کارم تمام شد می‌آیم و دوباره مشغول به کار شد. بچّه ها یکی یکی قالب‌ها را می آوردند و روی نهر ها می گذاشتند. همینطور که سرگرم کار خودشان بودند ،یک دفعه دشمن را زیر آتش گرفت! اتفاقاً یک گلوله خمپاره کنار محمّدحسین به زمین خورد و منفجر شد و ایشان به همراه دو نفر دیگر مجروح شدند. وقتی بالای سرش رفتم، دیدم از ناحیه پا بدجوری آسیب دیده است! خونریزی اش خیلی شدید بود، گویا یکی از شریان‌های اصلی قطع شده بود.😔 بچّه ها بلافاصله با قرارگاه تماس گرفتند و گفتند:« آقا محمّدحسین مجروح شده ، سریع یک آمبولانس بفرستید .» آنها جواب دادند :«چند دقیقه پیش یک آمبولانس برای بردن ایشان به جلسه فرستادیم، از همان استفاده کنید و او را به عقب برگردانید.» آنها برای جلوگیری از لو رفتن عملیّات، مسائل حفاظتی را خیلی رعایت می کردند؛ به همین سبب به جای ماشین معمولی، آمبولانس فرستاده بودند. ما محمّدحسین را سوار آمبولانس کردیم و به عقب فرستادیم. حتی در بیمارستان آبادان، برای اینکه کسی متوجه حضور نیروها در منطقه نشود ،محمّدحسین را به عنوان "یکی از نیروهای ناو تیپ کوثر و مسئول قبضه خمپاره انداز " معرفی کردیم . با رفتن محمّدحسین، روحیه بچه ها هم تغییر کرد. همه ناراحت بودند هیچ کس امید نداشت که او بتواند خودش را به عملیات برساند ! همه او را دوست داشتند و از این قضیّه بسیار ناراحت و نگران بودند. *•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*
پیچید عطر یاس بین هر چفیه هر کس پیِ سبقت گرفتن از بقیه آنقدر صورت ها و پهلو غرقِ خون شد تاگشت نام فاو شهر (س) شهر عراق بعد از https://eitaa.com/Ravie_1370