eitaa logo
شهیدجمهور«رئیسی»
416 دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
3.4هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطره ای در مورد مهمان بانوی دو عالم چند روز قبل از شهادت علیرضا من كه در خارج از كشور به سر می‌بردم، خواب عجیبی دیدم. درخواب دیدم كه تمام كوچه‌مان را چراغانی كرده و دیوارهایش را از پرچم پوشانده‌اند. خانم فاطمه زهرا (س) جلوی در خانه ایستاده‌اند و مردم بین خودشان نقل پخش می‌كنند. دریافتم كه شاید برای علیرضا اتفاقی افتاده است و همینطور هم بود. چند روز بعد همسرم از ایران تماس گرفتند و خبر شهادت او را به من رساند. سیزدهم مرداد سال 1362 و عملیات والفجر 2 بود. علیرضا كه زخمی شده بود، در آخرین لحظات به سختی خودش را به بیسیم عراقی‌ها رسانده، سیم آن را با دندان جوید تا مانع ارتباط آنان با عقبه گردد. پس از قطع سیم كه دشمن متوجه این كار علی شد، او را به رگبار بسته، راهی دیار بهشت گرداند . پیكرش، همانطور كه آرزو داشت پس از مدتها، به وطن باز گشت و در گلزار شهدا به خاك سپرده شد. راوی : 🌹http://eitaa.com/joinchat/1248526358C7ff8e8a58b
3.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☆∞🦋∞☆ فراموش نڪنیم مادرے روڪه هرروز قابـــــ عڪس پسرش رو بوس میڪنه.. فراموش نکنیم مادری روکه رفتـــــ مزار پسرش روبغل کرد گفتـــــ فداتـــــ شم دلم واستـــــ یه ذره شده فراموش نڪنیم مادرے رو ڪه بچش مفقود بود گفتـــــ بعد مرگم رو قبرم ننویسید مادر شهیدا پسرم برمیگرده ناراحتـــــ میشه به یادهمون مادرے ڪه حتے پسرش مزارے هم نداره که بخاد بغلش بڪنه به یاد مادری ڪه تڪ پسرش رو روانه جبهه حق ڪرد به یاد به یادمادران به یاد به یاد... @Ravie_1370🌷
•••🌱••• اوایل که تازه با شهید رسول خلیلی آشنا شده بود، با کلی ذوق و شوق عکس‌هایش را به من نشان می‌داد و می‌گفت: ببین ما چقدر شبیه هم هستیم. خیلی جدی نمی‌گرفتم. حتی عکس این شهید را روی صفحه کامپیوترش گذاشته بود. یکبار آن را دیدم و گفتم که تو چقدر خود خواهی! عکس خودت را گذاشتی اینجا! خندید و گفت: دیدی نتوانستی تشخیص بدهی من نیستم، شهید رسول خلیلی است.
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 هیچی نداشت ... نه نه هیچ جای لباسش هم نوشته ای به چشم نمی خورد که بشود اش کرد. واسه همین تمام لباساش رو درآوردن بلکه جاییش و مشخصاتش رو نوشته باشه. فقط معلوم بود از کربلای پنجی بوده. بالاجبار به عنوان ، در بهشت زهرا (س) دفن شد. چند سال که گذشت، برحسب اتفاق، که دنبال مفقودش می گشت، عکس او را دید و را شناسایی کرد. از آن روز به بعد روی سنگ مزار، بجای نوشتند : و از آن روز تا امروز، خانواده از مشهد الرضا، برای زیارت مزار به بهشت زهرای تهران می آیند . ═✧❁🌷یازینب🌷❁✧┄ 🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 https://eitaa.com/Ravie_1370
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 ما در طول این هشت سال دفاع مقدّس و بعد از آن، از مادران، گِله نشنفتیم، بلکه به ‌عکس، مادرها را حماسى‌تر از بسیارى از پدرها یافتیم. من این توفیق را داشته‌ام که با بعضى از خانواده‌هاى روى فرششان، زیر سقفشان، بنشینم و صمیمانه با آنها حرف بزنم، تا الان ندیده‌ام و هیچ یادم نمى‌آید، حتّى یک مورد هم در بین شاید هزاران مورد، که فرزندش گِله کرده باشد، نه، به‌عکس، مادرها افتخار می کنند، اظهار سربلندى میکنند، اظهار سرافرازى می کنند، این خیلى مهم است. شادی روح و و روح مادران و همسران که آسمانی شده اند و سلامتی و طول عمر مادران و همسران که همچنان برکات زندگی ما هستند . اَلَّلهُم‌عجِّل‌‌لِوَلیِڪَ‌‌الفرَج»🌤 🇮🇷 مقدمه عشق به مهدی فاطمه🌟 محبت و عشق به نائب امام زمان است💖 سلامتی و طول عمر رهبر# سیدعلی خامنه‌ای https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
مادر معزز شهید: بارها از او خواستیم لباس مشکی خود را از تن در آورد اما او قبول نمیکرد.میگفت تا دنیا دنیاست ما عزادار حضرت زهرا هستیم یک روز زن همسایه که با یک جعبه شیرینی برای عیادت آمده بود گفت خوبیت ندارد شما مریض هستید و مهدی مشکی پوشیده به مهدی گفتم اقا مهدی مردم فکر میکنند تو همیشه عزادار هستی اما مهدی گفت کی گفته ما عزادار نیستیم ما تا قیام قیامت عزادار حضرت زهرا و بچه هاشیم فقط دو پیراهن طوسی و قهوه ای داشت که ایام میلاد به تن میکرد . #زینبیه •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
۱۶ سال بیشتر نداشت که شد💞 و حالا این پسرک، نه تنها فرزند بلکه هم بازی و همه وجودش شده بود...💚 احمد قد کشید و بزرگ شد و حالا از مادر اجازه مےخواست♦️ این با جنگ بیگانه نبود ، سرزمینی نیست که به چشم استعمارگران نیاید... اما سلام بدرالدین به پسر اجازه رفتن داد... پسر رفت و به چشم خود مےدید که پسرش دوستش هم بازی اش پاره تنش دارد مےرود💔 اما سر بلند کرد و گفت عجب دارند این ... عجب دل بزرگی دارند ... 😭😭😭😭😭😭😭 هیچ تیری،بر پیکر اصابت نمی کند مگر آنکه اول... از  قلب مادرش گذشته باشد همیشه "قلب " ، زودتر شهید می شود ! •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
💔 پنج‌شنبه‌ها برای برخی هنوز بوی دلتنگی می‌دهند “پنج‌شنبه” برای ما یک روز عادی‌ست اما برای دل‌های عاشق، وقتِ قرار است؛ قراری با قاب عکسی که نفس نمی‌کشد، اما جان می‌دهد دل‌شان را به همین قرارها خوش کرده‌اند؛ به فاتحه‌ای آرام، به شاخه‌گلی خاموش، به دلی که هنوز در سنگ مزار می‌تپد... 🔸 مادر، عصا به دست آرام چادر گل‌دارش را مرتب می‌کند 🔹 همان چادری که سال‌هاست وقتِ نماز و دعا، رو به آسمان، اشک‌هایش را پنهان می‌کرد ▪️حالا این پدر و مادر، دست می‌کشند روی مزار و قاب عکس پسرشان، انگار دارند صورتش را نوازش می‌کنند همان صورتی که دیگر فقط در خواب‌های آشفته‌شان پیداست ▫️کنار مزار می‌نشینند و با او حرف می‌زنند، مثل همان روزهایی که پسر، هنوز گوش می‌داد □ حالا سال‌ها گذشته صدای مادر لرزان شده، قامت پدر خمیده، اما دل‌هایشان هنوز ایستاده‌اند ● و پسر؟ همان‌طور در قاب مانده با همان لبخند، با همان چفیه خاکی جوان، ساکت، عاشق 🔻 آن روزها پدر و مادر، دل‌شان شور بازگشت می‌زد حالا دل‌شان را به همین پنج‌شنبه‌ها خوش کرده‌اند؛ به همین چند لحظه کنار "فرزند شهیدشان"، در دل سنگ، در آغوش سکوت ◾️ پدر، با پسرش در جبهه‌ها بود فقط یک عکس به یادگار مانده و حالا همان عکس، همیشه همراه پدر است. قامتش خم شده، اما دلش با پسرش گره خورده هر پنج‌شنبه، با همان عکس کنار پسرش می‌نشیند و با مادر، او را صدا می‌زنند https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 با مجروح شدن پسرم محمّدحسین، برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم؛ نمی دانستم در کدام اتاق بستری است. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا. وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند! بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟ امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد. راوی :       ‌‌اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج https://eitaa.com/Ravie_1370