✨﷽
✨
گروهی منتظران مهدی(عج) اند...
گروهی فکر گناه بعدی اند...
#کانالِ_منتظران_منجی⛅️
@Montazeran_monji313
✨﷽
✨
#کانالِ_تربیتِ_نسلِ_سلیمانی_ها_خانواده_ی_بهشتی🎁
بانو ! همچون مرواریدی در صدف 💎💍 #دُردانه بمان تا بتوانی #نسل_سلیمانی_ها تربیت کنی😉
#خود و #خانواده ات را به #خدا بسپار همه چی حل میشه 😉
@BaArzesh_Manande_Dor
✨﷽
✨
#کانالِ_سردار_حاج_قاسم_سلیمانی☘
کلامی از حاج قاسم:
همه رفتن افسوس که جامانده منم💗
حسرتا این گل خارا خورده منم 💗
@Haj_Ghasem_Solaimany
﴾﷽﴿
#رمان_آیه_های_جنون 🍃
#پارت_19
چشمانم را باز ڪردم،قلبم هنوز با شدت مے تپید.
نفس عمیقے ڪشیدم.
شروع ڪردم بہ تڪان دادن دستانم،میخواستم دستانم را باز ڪنم؛با چند تقلا دستانم باز شد!
از قصد محڪم نبستہ بود!
بوے عطرش هنوز در اتاق ماندہ بود،مخلوط بوے شڪلات تلخ و سیگار!
سرم داشت منفجر میشد،آب دهانم را با شدت قورت دادم.
دستانم را جلوے قفسہ ے سینہ ام گرفتم و شروع ڪردم بہ ماساژ دادن.
حس میڪردم هنوز در خانہ است!
سریع از روے تخت بلند شدم و وارد پذیرایے شدم،با احتیاط اطراف را نگاہ ڪردم.
ڪسے نبود،در ورودے نیمہ باز ماندہ بود!
وارد حیاط شدم،سرم را بلند ڪردم و بہ بالا پشت بام چشم دوختم،ڪسے نبود!
وارد پذیرایے شدم،رفتم ڪنار میز تلفن.
موهاے آشفتہ ام را از مقابل صورتم ڪنار زدم،خواستم شمارہ ے صد و دہ را بگیرم ڪہ یاد اخلاق پدرم افتادم،بهتر بود اول پدر و مادرم را خبر ڪنم!
با اخلاقے ڪہ پدرم داشت اگر پلیس را زودتر خبر میڪردم سڪتہ میڪرد!
لبم را بہ دندان گرفتم و با پایم روے زمین ضرب میزدم.
ڪسے ڪہ آمد دزد نبود!
پس ڪہ بود و چہ میخواست؟!
زنگ آیفون بہ صدا در آمد،میدانستم همسایہ ها هستند؛تصمیم گرفتم اول پدر و مادرم را خبر ڪنم.
گوشے تلفن را برداشتم و شروع ڪردم بہ گرفتن شمارہ ے همراہ مادرم.
هنوز شوڪہ بودم،بہ زور سر پا ایستادہ بودم.
بعد از پنج بوق مادرم جواب داد:بلہ!
با شنیدن صداے مادرم آرام گرفتم،بغضم را آزاد ڪردم:الو۰۰۰ما۰۰۰مان۰۰۰
مادرم انگشتر طلایش را درآورد و داخل لیوان آب انداخت،با عجلہ ڪنارم روے مبل نشست و گفت:بخور،رنگت عین گچ دیوار شدہ!
لیوان را از دستش گرفتم و یڪ نفس سر ڪشیدم.
پدرم با اخم در خانہ راہ مے رفت،نزدیڪ من و مادرم ایستاد و گفت:تو روے من وایمیسے تنها میمونے خونہ همین میشہ!
با فریاد ادامہ داد:آخہ دخترہ ے ڪلہ شق اون مرتیڪہ ے دزد یہ غلطے میڪرد من چے ڪار میڪردم؟! چرا بہ حرف بزرگترت گوش نمیدے؟!
مادرم با چشم و ابرو بہ پدرم اشارہ ڪرد چیزے نگوید.
چیزے نگفتم،لیوان را روے میز گذاشتم.
پدرم عصبے تر شد،دستانش را در هوا تڪان داد و رو بہ مادرم گفت:چرا ساڪت شم؟! آبرومون تو محل رفت!
مادرم با تعجب بہ پدرم زل زد و گفت:خونہ ے هرڪے دزد بیاد آبروش میرہ؟!انقد همہ چیزو گندہ نڪن!
یاسین آرام ڪنارم نشستہ بود و دستم را مے فشرد،تنها برادر شش سالہ ام آرامم میڪرد و پشتم بود۰
چشمان قهوہ اے درشتش را از من گرفت و رو بہ پدرم با عصبانیت گفت:بابا خودم دزدہ رو پیدا میڪنم میڪشم!
مادرم با لبخند یاسین را نگاہ ڪرد و گفت:قوربون پسر غیرتیم بشم.
یاسین دستم را رها ڪرد و از روے مبل بلند شد،همانطور ڪہ بہ سمت در مے دوید گفت:بابا بیا بریم پیش پلیس!
پدرم آنقدر عصبانے بود ڪہ بر سر یاسین هم فریاد زد:تو دیگہ رو عصاب من راہ نرو بچہ!
یاسین آرام ڪنار در ایستاد.
پدرم دوبارہ شروع ڪرد بہ راہ رفتن،دستانش را درهم قفل ڪردہ بود و مدام لبش را مے جوید!
همانطور ڪہ راہ میرفت زیر لب گفت:پیش عسگرے ڪہ آبروم رف،از فردام تو محل میگن دخترِ مصطفے شب خونہ ش پسر میارہ!
مات و مبهوت بہ پدرم نگاہ ڪردم،چطور درمورد ناموسِ خودش اینگونہ صحبت میڪرد؟!
مادرم با چشمان گرد شدہ بہ پدرم زل زد خواست لب باز ڪند ڪہ پیش دستے ڪردم.
مثل فنر از روے مبل پریدم،همانطور ڪہ دندان هایم را از شدت حرص روے هم فشار میدادم رو بہ پدرم گفتم:شما چیزے نگید هیچڪس هیچے نمیگہ!
نفسم را با حرص بیرون دادم:واقعا براتون متاسفم!
لبم را گزیدم تا حرفے نزنم ڪہ بے احترامے شود.
بغضم گرفت،مگر دختر بودن جرم بود؟!
مگر تمام مردان جهان صاحب اختیار بودند؟!
پدرم با حرص گفت:من حرف مردمو میگم!
سرم را بہ نشانہ ے تاسف تڪان دادم و بہ سمت اتاقم دویدم.
با حرص در را ڪوبیدم؛خودم را روے تخت پرت ڪردم
اشڪانم جارے شدند۰۰۰
نویسنده :
#لیلی_سلطانی 💕
#من_ماسک_میزنم
@shohadarahshanedamadarad
﴾﷽﴿
#رمان_آیه_های_جنون 🍃
#پارت_20
صداے جر و بحث پدر و مادرم بلند شد.
مادرم پدرم را سرزنش میڪرد،ڪسے در اتاق را باز ڪرد؛بے توجہ صورتم را روے بالش فشار دادم.
انگار ڪسے روے تخت آمد،سرم را بلند ڪردم؛یاسین ڪنارم روے تخت نشستہ بود.
دست ڪوچڪش را بہ سمت صورتم آورد و گفت:گریہ نڪن آبجے!
چیزے نگفتم،فقط چند قطرہ اشڪ از گوشہ ے چشمانم چڪید.
یاسین ادامہ داد:من بزرگ شم پلیس میشم نمیذارم ڪسے اذیتت ڪنہ!
روے تخت نشستم،با لبخند بہ یاسین زل زدم.
روے زانوهایش بلند شد تا قدش بہ صورتم برسد.
دوبارہ دستش را روے گونہ ام ڪشید و گفت:من هیچوقت مرد نمیشم!
با تعجب گفتم:چرا؟!
_آخہ نمیخوام گریہ تو دربیارم!
محڪم در آغوشش گرفتم،چرا همہ مثل ڪودڪ ها خوب نبودند؟!
اصلا چرا بزرگ میشدیم؟!
ڪنار گوشش زمزمہ ڪردم:مرداے واقعے ڪہ گریہ ے دخترا رو درنمیارن!
آرام گفت:پس مردا چے ڪار میڪنن؟!
چشمانم را بستم و ڪنار گوش مردے ڪہ میخواستم بزرگ ڪنم گفتم:مَردا مراقبتن!
لبانش را روے موهایم گذاشت:من مراقبتم آبجے!
من هم لبانم را روے گونہ اش گذاشتم:تو بزرگ شدے مرد باش،باشہ یاسین؟!
مردانہ و محڪم گفت:چشم!
روے تخت دراز ڪشیدم،یاسین هم در آغوشم بود.
چشمانم را بے توجہ بہ صداے بحث پدر و مادرم دوبارہ بستم.
در حالے ڪہ عطر تلخے ڪہ در اتاق ماندہ بود را نفس میڪشدم گفتم:بالاخرہ یہ مرد میاد!
از بچہ ها خداحافظے ڪردم و از ڪلاس خارج شدم.
دوهفتہ از ماجراے شب دزدے میگذشت،رابطہ ے من و پدرم هم سردتر از همیشہ شدہ بود.
ڪسے پلیس را در جریان نگذاشت،مهم این بود صدمہ اے بہ جان و مالمان نرسیدہ!
مطهرہ ڪنارم راہ مے آمد با خجالت گفت:آیہ میشہ از این بہ بعد باهم بیایم مدرسہ و برگردیم؟!
با لبخند نگاهش ڪردم و گفتم:آرہ چرا ڪہ نہ؟!منم تنها میام.
با لبخند جوابم را داد و چیزے نگفت.
از سالن خارج شدیم،خیلے خجالتے بود.
شروع ڪردم بہ تعریف ڪردن خاطرات خندہ دار بچہ ها،اول فقط لبخند میزد ڪم ڪم یخش باز شد و همراہ من خندید.
از مدرسہ خارج شدیم،از ڪوچہ ے رو بہ رو باید میرفتیم.
مطهرہ نگاهے بہ ڪوچہ انداخت و گفت:آیہ من باید برم خونہ مادربزرگم،امروز راهمون بہ هم نمیخورہ!
#ادامہ_دارد...
نویسنده :
#لیلی_سلطانی 💕
#من_ماسک_میزنم
@shohadarahshanedamadarad
*شنبه*
۴ مرداد ۱۳۹۹ شمسی
۴ ذی الحجه ۱۴۴۱ قمری
۲۵ جولای ۲۰۲۰ میلادی
..............
۱۴ روز تا عید غدیر خم
۲۶ روز تا محرم
۷۵ روز تا اربعین حسینی
💢بزودی امام زمان (عج) ظهور خواهد کرد”
🔹خوابی که پدر شهید از پسرش می بیند؛ تو خواب به من گفت: آقا بزودی امام زمانمون ظهور میکنه، بهش گفتم: پسرم شرایط ظهور هنوز فراهم نیست در پاسخ به من گفت: شما نمیدونی ان شاءلله به همین زودی ها آقامون ظهور میکنن
@shohadarahshanedamadarad🌸
از اون عکس ها که باید قاب کنی بزنی گوشه دلت ❤️
@shohadarahshanedamadarad🌸
🍀🍀
#طنز_جبهه😉😄😄
#شیمیایی_ایرانی
توے خط مقدم فاو بودیم
بچه ها سرآرپی جی رو باز میڪردند و داخلش سیر میریختند
شلیڪ ڪه میڪردیم براثرانفجار و گرما،بوے تند سیر فضا رومےپوشاند
بیچاره عراقے ها فڪر میڪردند ایران شیمیایے زده!
یه ترسے وجودشون رو مےگرفت ڪه بیا و ببین😂😂
@shohadarahshanedamadarad