eitaa logo
رفاقت با شهدا
687 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
6 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
Ehsan Be Pedar Va Madar.mp3
4.42M
🌸 با صدای شيخ احمد كافے با اشتراک این لینک ما را به دوستان خود معرفی کنید
عیبـے ندارد خاڪ هم باشے قبول است... یڪ چفیہ و یڪ ساڪ هم باشے قبول است... برگرد تنھا یڪ بغل باباے من باش ... ‌‌‌
امام‌ علی{ع}: دوستانِ صمیمی جانِ واحدی هستند در بدن‌هایِ پراکنده .. 🌷
🌷 🔅 سـربـاز صـاحب زمـان|عج| بودن یعنی همه جـوره خـودت را خـرجـش ڪنی ... 🔻مثـل همیشـه می‌گفت : 🔅 باید صـددرصـد وجـودت را بـرای امـام زمـان|عج|خـرج کنی که او یـار نیمـه تمـام نمی‌پسنـدد همیشه سخت‌ترین کارها را برمیگزید.
🌷پيامبر خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله: ماه شعبان، ماه عمل است. در اين ماه، كار نيک، هفتاد برابر مى‌گردد. 📗ثواب الأعمال ص۸۷
درست است خونت در رگ من نیست اما 40 سال است در حق یک ملت پدری کردی.. یک ملت فرزندان تو بودند باهر عقیده و باور.. و امروز تو نیستی یک ملت یتیم شدند و پدر خود را از دست دادند.. اما امروز روز توست.. روزت مبارک بزرگ مــرد ‌‌‌
عیبـے ندارد خاڪ هم باشے قبول است... یڪ چفیہ و یڪ ساڪ هم باشے قبول است... برگرد تنھا یڪ بغل باباے من باش ... ‌‌‌
نگاه دریایی‏‌شان نهیب‌مان می‏‌ زند که نشستن ؛ قانون تبار ما نیست به یادمان می‏‌آورد که به رسم آفتاب، در رگ درختان حماسه جاری باشیم ...
اسطوره دفاع‌ مقدس از مربیان ممتاز تخریب فرمانده عملیات سپاه اهواز فرمانده طرح و عملیات قرارگاه کربلا معاونت عملیات ستاد مشترک سپاه مسئول‌دانشکده‌فرماندهی و ستادسپاه(دافوس) از علمداران روایت تاریخ دفاع‌مقدس و آموزش روایتگران راهیان‌نور دریافت مدال فتح از فرمانده معظم کل‌قوا و .... در اول بهمن ۱۳۹۰ براثر عوارض شیمیایی به همرزمان شهیدش پیوست . "روحش‌شاد‌‌باذکرصلوات" عکاس: شهید حسن باقری
🙃🍃 روز عقد هم ، حمید آقا یک آئینه دور فلزی و یک قوطی شیرینی و یک جعبه سیب از باغ‌شان آورد😊 دو اتاق بیشتر نداشتیم ، یک اتاق آقایان و یک اتاق خانم‌ها بودند ، مراسم خیلی ساده بود. عاقد و چند نفر از طرف خانواده😇 چند نفر از طرف خانواده باکری و چند نفر هم از طرف ما در مراسم بودند بعد از عقد همه رفتند. یکی به من گفت فقط یک جفت پوتین مانده گمانم آقا مهدی تنهاست ، رفتم اتاق دیدم تنها نشسته بود☺️ بلند شد سلام کردیم و بعد دوباره نشستیم ، اما خیلی با خجالت ، راستش برای اولین بار بود که مهدی را به خوبی می‌دیدم😌 سرش پائین بود ، وقتی همدیگر را نگاه می‌کردیم آن یکی سرش را پایین می‌انداخت☹️ تازه شروع کرده بودیم به حرف زدن ، که حلقه را از جیبش درآورد و جلوی من گذاشت💍 چند لحظه بعد شاید نیم ساعت نشد درِ خانه به صدا درآمد و آمدند دنبالش ، معذرت‌خواهی کرد و رفت و گفت فردا عازم آبادان هستیم ، اصرار کردم که حداقل برای شام بیاید ، آمد😃 اما از شانس ما برق منطقه رفته بود😅 با چراغ دورسوز سر سفره همه با هم نشستیم و شام خوردیم و بعد از شام تا کوچه به بدرقه‌اش رفتم.🍃
- بچه‌ها قرآن بزارید جیبتون؛ نگفتم قرآن تو موبایلت! قرآن بزارید جیبتون اذیت شدی قرآن بخون خسته شدی قرآن بخون غصه‌دار شدی قرآن بخون کلافه شدی قرآن بخون وقتی قرآن میخونی انگار خدا داره با تو حرف میزنه... _حاج‌حسین‌یکتا