رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
📽 #پادکست 💠 نماز اول وقت بر سایر کارها حتی زیارت نیز اولویت دارد. 🔷 گزیده سخنرانی حجت الاسلام و ال
اکنون اذان ظهر به افق تهران
التمـاس دعا 🌹
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
🍃ما را نگاهی از تو،
تمام است، اگر کنی...
ای آنکه بر بساط "عِندَ ربّهِم یُرزَقون" نشستهای!
دستی برار و ما دلمردگانِ دنیایی را بیرون بکش!
تیپیکال باباها
تو ماه رمضون
😅🌙😅🌙😅🌙😅
#ماه_مبارک_رمضان #زنگ_تفریح
#طنز_حلال
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
نمازت رو همیشه اول وقت بخون...اگه نخونی شیاطین بهت حمله میکنن...
اگرم خدایی نکرده از عمد نخونی...بد پدری ازت در میارن.
نماز یه سنگره.
باور کن شیاطین وجود دارن.
من قشنگ حس میکنم ...
بعضی فکرا حقیقتا از من نیست...اینا القا میکنن...
قشنگ میفهمم حضورشونو.
همه ما تا لحظه مرگ شیاطین ول کن ما نیستن...
خیلی به ما حسودی میکنن...خیلی...
چون خدا مارو دوست داره به ما حسودی میکنن.
حسودیشونم قسنگ آشکار میکنن و بهت حمله میکنن تا جهنمیت کنن.
خلاصه حواست باشه.
اذان مغرب به افق تهران
20:06
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
نمازت رو همیشه اول وقت بخون...اگه نخونی شیاطین بهت حمله میکنن... اگرم خدایی نکرده از عمد نخونی...بد
اکنون اذان مغرب به افق تهران
التمـاس دعا 🌹
نیمه ماه رمضان شد
حسن بن علی آمد و ضیافتمان کامل شد
رطب افطارمان به نامش
زیباتر از زیبا متبرک شد
ولادت امام حسن (ع) تبریک باد
#ماه_مبارک_رمضان
#امام_حسن_مجتبی
#امام_حسن
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
نیمه ماه رمضان شد حسن بن علی آمد و ضیافتمان کامل شد رطب افطارمان به نامش زیباتر از زیبا متبرک شد
✨🌺حسن یعنی
تمام هست زهرا
🍃حسن یعنی
کریم هر دو دنیا
🌺حسن یعنی
سکوت و رازداری
🍃حسن یعنی
شب و دل بی قراری
🌺حسن یعنی
غروری که شکسته
🍃حسن یعنی
شهود دست بسته
🌺حسن یعنی
غروب و رنگ نیلی
🍃حسن یعنی
دوشنبه ضرب سیلی
🌺حسن یعنی
بقیع تیره و تار
🍃حسن یعنی
در وتیزیِ مِسمار
🌺حسن یعنی
نه شمعی نه مزاری
🍃حسن یعنی
نداری گریه داری
🌺حسن یعنی
به رنگ ارغوانی
🍃حسن یعنی
شکسته درجوانی
🌺حسن یعنی
شهید زهر کینه
🍃حسن یعنی
غریب اندر مدینه
🌺حسن یعنی
تمام عشق مادر
🍃حسن یعنی
عزیز قلب حیدر
✨ولادت با سعادت کریم اهل بیت امام حسن مجتبی (ع) بر ساحت مقدس امام عصر و تمام شیعیان تبریک و تهنیت باد✨
#میلاد_امام_حسن_مجتبی
#ماه_مبارک_رمضان
#امام_حسن
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#نسل_سوخته براساس داستان واقعی به قلم #شهید_مدافع_حرم #سید_طاها_ایمانی #رمان_واقعی #رمان #قسمت
#نسل_سوخته براساس داستان واقعی به قلم #شهید_مدافع_حرم #سید_طاها_ایمانی
#رمان_واقعی
#رمان
#قسمت_157
#قسمت_158
#قسمت_159
#قسمت_160
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#نسل_سوخته براساس داستان واقعی به قلم #شهید_مدافع_حرم #سید_طاها_ایمانی #رمان_واقعی #رمان #قسمت
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_هفتم_نسل_ سوخته: چند مرده حلاجی
حدود ساعت 8 شب، بررسی افراد مصاحبه شده تمام شد... دو روز دیگه هم به همین منوال بود ...
اصلا فکر نمی کردم بین اون افراد، جایی برای من باشه ... علی الخصوص که آقای افخم اونطور با من برخورد کرده بود ... هر چند علی رغم رفتارش با من، دقت نظر و علمش به شدت من رو تحت تاثیر قرار داد ... شیوه سوال کردن هاش و برخورد آرام و دقیق با مصاحبه شونده ها ...
از جمع خداحافظی کردم، برگردم ... که آقای افخم، من رو کشید کنار ...
- امیدوارم از من ناراحت نشده باشی ... قضاوت در مورد آدم ها اصلا کار ساده ای نیست ... و با سنی که داری ... نمی دونستم به خاطر توانایی اینجا بودی یا ...
بقیه حرفش رو خورد ...
- به هر حال می بخشی اگر خیلی تند برخورد کردم ... باید می فهمیدم چند مرده حلاجی ...
خندیدم ...
- حالا قبول شدم یا رد؟ ...
با خنده زد روی شونه ام ...
- فردا ببینمت ان شاء الله ...
از افخم دور شدم ... در حالی که خدا رو شکر می کردم ... خدا رو شکر می کردم که توی اون شرایط، در موردش قضاوت نکرده بودم ... آدم محترمی که وقتی پای حق و ناحق وسط می اومد ... دوست و رفیق و احدی رو نمی شناخت ... محکم می ایستاد ...
روز آخر ... اون دو نفر دیگه رفتن ... من مونده بودم و آقای علیمرادی ... توی مجتمع خودشون بهم پیشنهاد کار داد ... پیشنهادش خیلی عالی بود ...
- هر چند هنوز مدرک نگرفتی ولی باهات لیسانس رو حساب می کنیم ... حیفه نیرویی مثل تو روی زمین بی کار بمونه ...
یه نگاه به چهره افخم کردم ... آرام بود اما مشخص بود چیزهایی توی سرش می گذره ... که حتما باید بفهمم ... نگاهم برگشت روی علیمرادی ... با احترام و لبخند گفتم ...
- همین الان جواب بدم یا فرصت فکر کردن هم دارم؟ ...
به افخم نگاهی کرد و خندید ...
- اگه در جا و بدون فکر قبول می کردی که تشخیص من جای شک داشت ...
از اونجا که خارج می شدیم ... آقای افخم اومد سمتم ...
- برسونمت مهران ...
- نه متشکرم ... مزاحم شما نمیشم ... هوا که خوبه ... پا هم تا جوانه باید ازش استفاده کرد ...
خندید ...
- سوار شو کارت دارم ...
حدسم درست بود ... اون لحظات، به چیزی فکر می کرد که حسم می گفت ...
- حتما باید ازش خبر دار بشی ...
سوار شدم ... چند دقیقه بعد، موضوع پیشنهاد آقای علیمرادی رو کشید وسط ...
- نظرت در مورد پیشنهاد مرتضی چیه؟ ... قبول می کنی؟...
- هنوز نظری ندارم ... باید روش فکر کنم و جوانب رو بسنجم... نظر شما چیه؟ ... باید قبول کنم؟ ... یا نه؟ ...
.
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_هشتم_رمان_ نسل_سوخته: خارج از گود
حس کردم دقیق زدم وسط خال ... می خواستم مطمئن بشم در همون جهت، بحث ادامه پیدا می کنه ...
- در عین اینکه پیشنهاد خوبیه ... فکر می کنم برای من که خیلی بی تجربه ام ورود تو این زمینه کار درستی نباشه ...
ماشین رو کشید کنار و خاموش کرد ...
- من بیست ساله مرتضی رو می شناسم ... فوق العاده قبولش دارم ... نه همین طوری کاری می کنه نه همین طوری تصمیم می گیره ... نقاط ضعف و قوت افراد رو می سنجه ... و اگر طرف، پتانسیل داشته باشه دستش رو می گیره ... اینکه بهت چنین پیشنهادی داده، شک نکن که مطمئنه از پسش برمیای ...
سکوت کرد ...
- به نظر حرف تون اما داره ...
چند لحظه بهم نگاه کرد ...
- ولی تو به درد اونجا نمی خوری ... نه اینکه پتانسیل و استعدادش رو نداشته باشی ... اتفاقا اگر بخوای کار کنی جای خیلی خوبیه ... ولی استعدادت مهار میشه ... تو روحیه تاثیرگزاری جمعی داری ... می تونی توی محیط و اطرافت تغییر ایجاد کنی و اون رو مدیریت کنی ... بودن کنار مرتضی بهت جسارت و قدرت عمل میده ... مخصوصا که پدرانه حواسش به همه هست ... اما بازم میگم اونجا جای تو نیست ...
خیلی آروم به تک تک جملات و حرف هاش گوش می کردم...
- قاعدتا انتخاب همیشه بین دو گزینه است ... فکر می کنید کجا جای منه؟ ...
- فقط با بچه مذهبی ها می پری؟ ... یا سابقه فعالیت با همه قشری رو داری؟ ...
ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
- رزومه ای بهش نگاه کنید؛ نه ... سابقه فعالیت با همه قشر رو ندارم ... مثل همین جا که عملا این اولین سابقه رسمی مصاحبه من بود ... اما نبوده که فقط با بچه مذهبی و هیئتی هم صحبت باشم ... نون گندم هم خوردیم ...
بلند خندید ...
- اون رو که می گفتی صفر کیلومتری ... این شد ... این یکی رو که میگی خارج از گود هم نبودی ...
حالا مرد و مردونه ... صادقانه می پرسم جواب بده ... وضع مالیت چطوره؟ ...
چند لحظه جدی بهش نگاه کردم ... مغزم داشت همه چیز رو همزمان محاسبه می کرد ... شرایط و موقعیت ... چیزهایی رو که ممکن بود ندونم ... و ...
اونقدر که حس کردم الان می سوزه ... داشتم قدم هایی بزرگ تر ظرفیتی که فکرش رو می کردم برمی داشتم ...
- بستگی داره ... به اینکه سوال تون واسه کار فی سبیل الله باشه ... یا چیزی که من اهلش نباشم ...
.
ادامه دارد...
?
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_هفتم_نسل_ سوخته: چند مرده حلاجی حدود ساعت 8 شب، بررسی افراد مصاحبه شده تمام شد..
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_نهم_رمان_ نسل_سوخته: جوان ترین چهره
لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد ...
- پس اینطوری می پرسم ... حاضری یه موقعیت عالی کاری رو ... فدای کار فی سبیل الله کنی؟ ...
نگاهم جدی تر از قبل شد ...
- اگر فقط ادا و برگه و رزومه پر کردن نباشه ... بله هستم ... دستم به دهنم می رسه ... به داشته هامم راضیم ... ولی باید ببینم کاری که می گید مثل خیلی چیزها ... فقط یه اسم رو یدک نکشه ... موثر و تاثیرگزار باشیم؛ چرا که نه ...
من رو رسوند در خونه ... یه آدرس روی یه برگه نوشت، داد دستم ...
- شنبه ساعت 4 بیا اینجا ... بیا کار و موقعیت رو ببین ... بچه ها رو ببین ... خوشت اومد، قدمت روی چشم ... خوشت نیومد، بازم قدمت روی چشم ...
شنبه، ساعت 4 ... پام رو که گذاشتم ... آقای علمیرادی هم بود ... تا سلام کردم با خنده به افخم نگاه کرد ...
- رو هوا زدیش؟ ...
خندید ...
- تو که خودت هم اینجایی ... به چی اعتراض می کنی؟ ...
آقای افخم حق داشت ... اون محیط و فعالیتش و آدم هاش ... بیشتر با روحیه من جور بود ... علی الخصوص که اونجا هم ... می تونستم از مصاحبت آقای علمیرادی استفاده کنم و چیزهای بیشتری یاد بگیرم ...
بودن توی اون محیط برکات زیادی داشت ... و انگیزه بیشتری برای مطالعه توی تمام مسائل و جنبه های مختلف بهم می داد ... تا حدی که غیر از مطالعه دروس دانشگاه و سایر فعالیت ها ... روزی 300 تا 400 صفحه کتاب می خوندم ... و خودم و یافته هام رو در عرصه عمل می سنجیدم ...
هر چند، حضور من توی اون محیط ارزشمند، یک سال و نیم بیشتر طول نکشید ...
نشست تهران ... و یکی از اون دعوتنامه ها به اسم من، صادر شده بود ... آقای علیمرادی، ابالفضل و چند نفر دیگه از بچه های گروه راهی شدیم ... کارت ها که تقسیم شد ... تازه فهمیدم علیمرادی، من رو به عنوان مسئول جوانان گروه مشهدی، اعلام کرده بود ... با دیدن عنوان بدجور رفتم توی شوک ...
- خدایا ... رحم کن ... من قد و قواره این عناوین نیستم ...
وارد سالن که شدم ... جوان ترین چهره ها بالای سی و چند سال داشتن ... و من ... هنوز 23 نشده بودم ...
#قسمت_صد_و_شصتم_رمان_نسل_ سوخته: حرف هایی برای گفتن
برنامه شروع شد ... افراد، یکی یکی، میکروفون های مقابل شون رو روشن می کردن ... و بعد از معرفی خودشون ... شروع به رزومه دادن می کردن ...
و من، مات و مبهوت بهشون نگاه می کردم ... هر چی توی ذهنم می گشتم که من تا حالا چه کار کردم ... انگار مغزم خواب رفته بود ... نوبت به من نزدیک تر می شد ... و لیست کارها و رزومه هر کدوم ... بزرگ تر و وسیع تر از نفر قبل ... نوبت من رسید ... قلبم، وسط دهنم می زد ... چی برای گفتن داشتم؟ ... هیچی ...
نگاه مسئول جلسه روی من خشک شد ... چشم که چرخوندم همه به من نگاه می کردن ...
با شرمندگی خودم رو جلو کشیدم ... و میکروفون مقابلم رو روشن کردم ...
- مهران فضلی هستم ... از مشهد ... و متاسفانه برخلاف دوستان، تا حالا هیچ کار ارزشمندی برای خدا نکردم ...
میکروفون رو خاموش کردم و به پشتی صندلی تکیه دادم ... حس عجیب و شرم بزرگی تمام وجودم رو پر کرده بود ...
- این همه سال از خدا عمر گرفتی ... تا حالا واسه خدا چی کار کردی؟ ... هیچی ...
حالم به حدی خراب بود که اصلا واسم مهم نبود ... این فشار و سنگینی ای که حس می کنم ... از نگاه بقیه است یا فقط روحمه که داره از بی لیاقتیم زجر می کشه ...
سالن بعد از سکوت چند لحظه ای به حرکت در اومد ... نوبت نفرات بعدی بود اما انگار فشاری رو که من درونم حس می کردم ... روی اونها هم سایه انداخته بود ... یا کوله بار اونها هم مثل خالی بود ...
برنامه اصلی شروع شد ... صحبت ها، حرف ها، نقدها و بیان مشکلاتی که گروه های مختلف باهاش مواجه بودن ... و من سعی می کردم تند تند ... تجربیات و نکات مثبت کلام اونها رو بنویسم ...
هر کدوم رو که می نوشتم ... مغزم ناخودآگاه دنبال یه راه حل می گشت ... این خصلت رو از بچگی داشتم ... مومن، ناله نمی کنه ... این حدیث رو که دیدم، ناله نکردن شد سرلوحه زندگیم ... و شروع کردم به گشتن ... هر مشکلی، راه حلی داشت ... فقط باید پیداش می کردیم ...
محو صحبت ها و وسط افکار خودم بودم ... که یهو آقای مرتضوی، مسئول جلسه ... حرف ها رو برید و من رو خطاب قرار داد ...
- شما چیزی برای گفتن ندارید؟ ... چهره تون حرف های زیادی برای گفتن داره ...
شخصی که حرف می زد ساکت شد ... و نگاه کل جمع، چرخید سمت من ...
.
.ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
┄┅══••✼❣🍃🌺🍃❣✼••══┅┄
@Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
❤️❤️:❤️❤️ #استوری الی متی أحار فیڪ یا مولای... تو کجاییـ؟! 😔💔😔 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #صفرعاشقی
سلام آقای دلتنگی
سلام آقای خوبیها
تاحالاشدھ⇩
موقعِگناھڪردن!'
یادِامامزمانبیوفتے...؟💔(:
#صفرعاشقی
#امام_زمان
#تلنگر
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️✨
سلام ای ثمر کوثر خدای علی(ع)
🎊 ولادت امام حسن مجتبی (علیه السلام) مبارک باد 🎊
#استوری
#امام_حسن (ع)
#مهدی_رسولی
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
💠 تقابل شیطان با نماز
از بین بردن تسبیح دو راه دارد، یکی پس از دیگری دانه ها را شکستن و راه آسان تر نخ را پاره کردن؛ نخ که پاره شود دیگر خبری از تسبیح نیست که نیست. شیطان هم برای اینکه تسبیح دینمان را از دستمان در بیاورد، دو راه دارد: از بین بردن دانه دانه دانه ها و راه دوم پاره کردن نخ تسبیح... شیطان یک راست میرود سراغ نخ تسبیح، و آن چیزی نیست جز نماز؛ نماز است که از ما گرفته شود، دانه دانه خوبی های دیگر هم از وجود ماپر می کشند.
استاد محمد علی جابری| بررسی تقابل شیطان با نماز| صفحه ۱۳
اذان صبح به افق تهران
04:44
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
...سلام خدای خوبم...
روز خود را با سلام به
چهارده معصــوم علیهم السلام شروع کنیم..🌅
بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّحمنِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علی اِبن ابی طالب🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿن بن ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌹ِ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ🌹َ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ
سلام بر تو ای بهتریـ🌺 بندهـ🌹 خــ❤️ــدا
❤️ــمــهــــدی جان منجی عالم بشریت ظهور کن...
#سلام_برادرهاےشهیدم
#سلام_خواهرهایهاےشهیدم
🏳 زیارتنامه "شهــــــداء"
🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
یادشهداباصلوات+وعجلفرجهم
🍀🌸🍀🌸🍀🌸
🔶رفیق شهیدم🔶
#رفیق_شهیدم
#شهیدانه
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
🛑 دعای روز چهاردهم #ماه_مبارک_رمضان ✨اللهمّ لا تؤاخِذْنی فیهِ بالعَثراتِ واقِلْنی فیهِ من الخَطایا
🛑 دعای روز پانزدهم #ماه_مبارک_رمضان
✨اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ طاعَةَ الخاشِعین واشْرَحْ فیهِ صَدْری بإنابَةِ المُخْبتینَ بأمانِكَ یا أمانَ الخائِفین.
🔹خدایا روزى كن مرا در آن فرمانبردارى فروتنان و بگشا سینهام در آن به بازگشت دلدادگان به امان دادنت اى امان ترسناکان.
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
images (4).jpg
15.9K
امام حسن «علیه السلام» :
التَّبَرُّعُ بِالْمَعْرُوفِ، وَ الْإِعْطَاءُ قَبْلَ السُّؤَالِ، مِنْ أَكْبَرِ السُّؤْدَد
آغاز نمودن به نیکی و بذل و بخشش، پیش از درخواست نمودن، از بزرگترین شرافتها و بزرگی هاست.
نزهه الناظر و تنبیه الخاطر، ص71
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
1815813889_-212857.mp3
1.82M
به رسم هر روز صبح تا ظهور دعای عهد را زمزمه میکنیم🌹
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
من عاشقت شدم 1.mp3
5.4M
•°🌱
🌸 #میلادامام حسن مجتبی(ع)
💐من عاشقت شدم ساده بگم برات
💐رویای من شده گلدسته ی طلات
🎤 #حسین_طاهری
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
☘🌸☘
یادمان باشد...
انقلاب کارمند نمیخواهد
آدمهای جهادی میخواهد
فرق #حاج_قاسم با
خیلی از مدیران این مملکت همین بود..!
یادمان باشد...
باید ذوب در انقلاب بشویم نه ذوب در اشخاص؛
مثل حاج قاسم که همیشه پای کار انقلاب بود...
که اگر اینگونه شد پیروزیم.
کاش ......😔🕊
#انتخابات
#ظریف
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
🍃🌺🍃
🌺🍃
🌺
از عجایب جمهوری اسلامی اینه که
شن کویرش لشکر خداست...
ولی هیئت دولتش
لشکر شیطان...!
😐😐😐
#طبس
#ظریف
#حاج_قاسم
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈