eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
8.2هزار ویدیو
301 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین https://eitaa.com/harfhamon کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
خودم پسرم را به سپردم ا می‌گوید: «وقتی را آوردند، سه روز در در مانده بود. سه روز هم در نگه داشته بودند تا پدرش از برگردد. یک روز هم طول کشید تا کارهای و انجام شود. یعنی جمعاً 7 روز از شهادتش می‌گذشت. سر محمد خالی بود و فقط داشت. توی کاسه خالی سرش، پر بود از که و لابه‌لای پنبه‌ها بود. جنازه را خودم توی گذاشتم و خودم تلقینش را خواندم. وقتی دستم را از زیر سرش برداشتم، تازه دستم را رنگین کرد. دستم را نشان جمعیت دادم و گفتم: ببینید بعد از هفت روز خون تازه از سر محمدم جاری است. اما نکردم. محکم و استوار همه کارهایش را انجام دادم و آمدم بیرون. بعد هم که شد، روی قبر ایستادم و با از سلام‌الله علیها، سخنرانی کردم. به این که در ساعات آخر عمر ما خانم از ما راضی باشد.» جالب اینجاست که خودش قبل از آخر به گفته بود که این من است و دقیقا در همان نقطه به خاک سپرده شد http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
🌹ـسرخیـ🌹 ❤️ـخونـ❤️ تو ـسیاهیـ ـچادر من چــٰادُرم قِیـمَتــِــ خُــونِ شُـهَــدٓا دارَدُ پَس😌🍃 زِ سَــرَم بـُگـذَرَم اَز ـچـادُرِ بَــر سـَـر ❌ـهــرگــز❌ #چادر #مشکی #حجاب #عشق #خون #شهید #سرخ #کپی_مطالب_با_هدیه_صلوات_نثار_شهدا_آزاد http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
بسمه تعالی گفتم کجا...؟ گفتا به خون گفتم چرا...؟ گفتا جنون گفتم که کی...؟ گفتا کنون... گفتم مرو... خندید و رفت خندید و رفت...
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
سال 61 .... سه شنبه سال 61 هجری قمری تعداد که و و از گرفته و به (ع) آمده بودند را، بالغ بر 30 هزار جنگجو نوشته اند. عمر بن سعد ای بدین مضمون از دریافت کرد که: با سپاهیان خود بین امام حسین(ع) و اصحابش و آب فاصله بینداز، به طوری که حتی قطره ای به امام(ع) نرسد، همان گونه که از دادن آب به : خودداری شد! عمر بن سعد 500 را در کنار مستقر کرد. یکی از آنها فریاد زد: ای حسین!... به که قطره ای از این آب را نخواهی آشامید تا از عطش جان دهی! فرمود: « خدایا! او را از کن و هرگز او را مشمول رحمتت قرار مده.» می گوید به چشم خود دیدم که نفرین امام(ع) عملی گشت. * امام حسین(ع) سپاه دشمن را چنین نفرین کرد: بار خدایا! را از اینان کن، و بر ایشان و !قحطی( همچون سالهای قحطی یوسف در مصر) پدید آور و آن ( ) را بر ایشان بگمار تا به ایشان بچشاند. زیرا آنها به ما گفتند و ما را خوار ساختند و خداوند( به توسط آن غلام) من و و و مرا از اینان بگیرد. وقتی از آب جدا می شود شروع می کند به بالا و پایین پریدن ، بعد از لحظاتی خودش را آرام حرکت می دهد . لحظات بعد فقط لب هایش را تکان می دهد لذا حرمله با تیری گلوی کوچک (علیه السلام) را نشانه رفت . اصغر را به سوی آسمان بلند کرد و گلویش را به بخشید و چشم از خنده او بست . با کوچک در پشت کند تا او را در میانش بگذارد که ناگاه صدایی حزین آمد ... آقا ... بگذار یکبار دیگر روی کودکم را ببینم .
#زندگی #زندگینامه شهید عبدالرحمان رحمانیان در سال ۱۳۴۲ش در سال‌‏های #خون و #حماسه سال‌‏های #افتخار و #شهادت و در روزهایی که موج اعتراضات مردم، سرآغاز تحولات انقلابی به‌‏شمار می‌‏رفت، در #شهرستان_جهرم در #استان_فارس چشم به جهان هستی گشود. عبدالرحمان، دوران کودکی را تحت حمایت پدر و مادری مهربان و زحمت‌‏کش، به کسب #معارف_دینی و #مذهبی پرداخت و از‌‌ همان سنین کودکی، روح بی‌تاب خود را در #چشمه‌‏سار #نماز و #نیایش تطهیر داد. پس از پشت سر نهادن دوران کودکی و آغاز بهار علم و دانش، راهی مدرسه شد و تحصیلات خود را در #هنرستان_فنی و #حرفه‌ای تا سال سوم در رشته #راه_و_ساختمان ادامه داد. با اوج‌‏گیری #مبارزات_انقلابی مردم علیه #رژیم #سفاک_پهلوی او نیز در صفوف انقلابی سربازان روح‌‏الله (ره) قرار گرفت و با حضور فعالش در اکثر #راهپیمائی‌ها و #تظاهرات و #پیروزی نهائی انقلاب #دین خود را ادا نمود و پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی نیز با حضور سبزش در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل چون سرپل ذهاب و گیلانغرب، حماسه‌ها و رشادت‌‏های فراوانی از خود نشان داد. 〰➰➿🥀🌷🥀➿➰〰 @Refighe_Shahidam313 〰➰➿🥀🌷🥀➿➰〰
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
۲۸ دیماه در سوریه می باشد . رشته مدیریت دردانشگاه آمریکایےبیروت،یکےاز بهترین دانشگاه های خاورمیانه بود وتنهایڪ درسش باقے مانده بودکہ در ،عنوان چهارمین خانواده را از آن خود کرد. ،همان مردی که سال ها از دست جوخه های ترور صهیونیست ها پنهان شده بود اما سرانجام توسط همین ایادی کفر در دمشق و در سال 1386 به رسید، بسیار ناراحتمان کرد نه از این بابت که ناراحت باشیم از اینکه سرانجام زندگی این مرد جوان با پایان یافته نه،به قول مرگی چونین، برای اولیای خاص خداست و هر مدعی لاف زن،لیاقت پوشیدن ردای را ندارد ناراحتی از این باب بود که غبطه خوردیم به حال پسر جوان که دانست چطور حاجتش را از درگاه حضرت حق بگیرد و راهی را برود که خود اراده کرده بود نه سرنوشتی که حتی بادها هم می توانند برای انسانی تصمیم گیری کنند اما جهاد عماد مغنیه،معروف به جواد در سال 1991 در لبنان و در خانواده ای مبارز متولد شد پدرش،عماد مغنیه،نام برادر در مبارزه با صهیونیست ها برا برای وی انتخاب کرد وی همواره در کنار پدرش که از فرماندهان ارشد حزب الله لبنان بود،حضور داشت و پس از پدرش،رابطه ی تنگاتنگی با سیدحسن نصرالله و سردار سلیمانی داشت،به طوری که برخی این دو بزرگوار را به عنوان پدران معنوی جهاد می دانند. پدر او عماد مغنیه معروف به حاج رضوان بود، کسی که 23 سال قوی ترین سرویس های جاسوسی اسرائیل را به سخره گرفت و آن ها نتوانستند او را پیدا کنند. شهید جهاد، چهارمین شهید از خانواده ی مغنیه می باشد. او تحصیلات عالیه را در رشته ی مدیریت در دانشگاه آمریکایی بیروت ، شروع کرد. تنها یک درس باقی مانده بود تا مدرکش را بگیرد که به مقام والای شهادت نائل شد. : من یک زن فوق العاده است وقتی خبر بابا رسید،رفت دو رکعت خواند همه ما را مادرمان آرام کرد بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند،وقتی دید در مواجه با پیکر بابا بی تاب شده ایم خطاب به بابا گفت:الحمدالله که وقتی شدی، کسی خانوادت را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نکردند همین که یک جمله ما را آن قدر خجالت داد که آرام شدیم بعد خودش رفت و وقتی مراسم تشییع برگزار می شد،یک ساعت در قبری که برای بابا آماده کرده بودند ماند و و خواند خبر جهاد را هم که شنید همین طور دلم سوخت وقتی پیکر جهاد را دیدم مثل بابا شده بود. ها را شسته بود ولی جای زخم ها و پارگی ها بود جای کبودی و مردگی ها تصاویر بابا و جهاد با هم یکی شده بود یک لحظه به نظرم رسید من دیگر نمی توانم تحمل کنم باز مادر غیرمستقیم ما را آرام کرد وقتی صورت جهاد را بوسید، گفت:ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده البته هنوز به اربا اربا نرسیده لایوم کیومک یا اباعبدالله (ع) ما هم از خجالت آرام شدیم بعد هم مادرم خودش توی قبر جهاد رفت همان قبر! سه ساعت و و دعا در قبر خواند.
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
خادم الحسین مدافع حرم #شهید_امیر_سیاوشی که در وصیتنامه اش نوشته بود: "در تشییع جنازه ام همه زنان
🌷 🔸 سنــگــرے اســٺ آغــشــٺہ بــہ مَــن 💘 ڪــہ اگــر آن را نَــڪُــنـیـد ❌ 🍃بــہ خــون مَــݩ ڪـرده ایــد..😔 🕊رفیق شهیدم🕊 @Refighe_Shahidam313 ┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
شهید 16 ساله تاریخ تولد: 12 / 1 / 1348 تاریخ شهادت: 22 / 12 / 1363 محل شهادت: عملیات: سعید در سال 1342 در شهر متولد شد. از کودکی با هدایت پدر و عمویش در جعفری به پرداخت و در سن 7 سالگی در جشن هنر نشان و بازوبند طلای کشور را به دست آورد(سال 1356). در بخشی از کتاب مربوط زندگینامه سعید در اینباره آمده است: «سعید هفت ساله وارد شد و با اجرای حرکات نمایشی بسیار خوش درخشید، به طوری که فرح از جا برخاست و به طرف او رفت بازوبند طلای پهلوانی را به بازوی او بست» با اوج گرفتن حرکت مردم به رهبری (ره) علیه حکومت ، سعید نیز همراه بزرگترهای خانواده خود در آن شرکت کرد. نامه‌ای به امام نوشت و به نشانه اعتراض و به خاطر ظلم ستم های شاه ملعون دست از ورزش باستانی کشید. بعد از به همراه گروهی از ورزشکاران و پهلوانان ورزش باستانی به دیدار حضرت امام (ره) رفت. در سال 1358 طی حکمی توسط مرحوم پهلوان مصطفی طوسی "رئیس وقت فدراسیون ورزش های باستانی" سرپرست نوجوانان باستانی کار کشور می‌شود. پهوان سعید بعد از شهادت برادر بزرگش محمد در عملیات ، در سال 1362 تلاش زیادی برای اعزام به جبهه کرد که موفق نشد. در آخر با گرفتن موافقت پدر و دستکاری در شناسنامه به جبهه اعزام شد و با حضور در ، به همراه شهید "" توانست رزمندگان را به ورزش باستانی جذب کند. بعد از حضور چند ماهه در جبهه، در اسفند سال 1363 در عملیات بدر دوستانش متوجه شدند که سعید از ستون نیروها جدا شده. فرمانده گروهان که به او نزدیک شد، متوجه شد سنگین دوشکا شکم او را دریده است و لحظه‌ای بعد سعید در شرق به نزد برادر خود شتافت و پیکرش بعد 14 سال به خانه برگشت و در ورزشگاه شهیدان در کاشان به خاک سپرده شد شعبان جعفری ملقب به شعبون بی مخ در سال 1378 نوار ویدئویی را برای پدر سعید ارسال کرد که در آن ضمن تسلیت شهادت سعید گفته بود چرا اجازه دادید پهلوان سعید به جبهه برود و کشته شود. حاج اکبر پدر شهیدان طوقانی برای شعبان پیام فرستاد که: «حضور در جبهه و جنگ بر همه واجب بود. سعید که هیچ، حتی اگر لازم بود بچه های دیگرم را نیز می فرستادم جبهه تا از انقلاب و کشور دفاع کنند.» دست‌نوشته آیت‌الله بر روی تصویر شهید سعید: «درود بر عزیزانی که با درخشش جوانی خود، این فصل از تاریخ کشور را درخشان کردند و با شجاعانه خود، آن را در رگ این و این دواندند» جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀 صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
شهادت مرگ نیست،بی مرگی است! شهیدان به درد بخور ترین موجودات هستند! هر که بیشتر به بخورد؛ به او درد بیشتری میدهند... . اگر کسانی نبودند که بتوانند شوند، هیچ سنگی بر سنگی بند نمیشد... و هرکس که نتواند در پای حرف خود بمیرد، در حقیقت، بی دین است! . شهید پرده ی شهود را به کناری میزند تا آشکارا شهادت دهد: به هر چیز که باید گفته و دیده شود!! . شهادت است... دین، شهادت را به دنیا آورد؛ تا بی غیرتی فرصت نیاورد که جهان را، پر بلا کند! دین، محمد صلی الله علیه و آله است؛ و شهادت، حسین علیه السلام... «حسین منی، و انا من حسین» . شهادت، است! این سرخی، لهجه ی خونین سر بریدگی و دل بریدگی و به راه افتادگی است؛ قنوتی عاشقانه با دلی موج خیز،در دستانی فرا گرفته؛ سفری خیزرانی با درک ؛ افشای و انتشار کربلا... . اگر شهادت نبود، (مشهد)خراب میشد... اگر شهادت نبود، آینه ی شهود، ترک بر میداشت؛ اگر شهادت نبود، تشهد به جایی نمیرسید... اگر شهادت نبود، دین خانه نشین میشد... اگر شهادت نبود، هیچ کس غیرت نداشت! اگر نبود؛ انقلاب را،شهادت کرد... . اگر کبریت شهادت نبود! تکلیف مرد و را چه کسی روشن میکرد؟! اگر شهادت نبود، انقلاب نبود... و اینک ماییم، در حضور شهیدان! پنجره ی انسان، دیدگاه و نگاه اوست... . بدون ای روشن و باز، روبه روی خدا، نمیتوان، حرفی روشن و ای گویا، رو به مردم داشت... . راستی! ما میخواهیم بگوییم و بکنیم؟! آیا این، درست همان چیزی است که قادریم با تمامی استعداد و توان خویش از پنجره ی رو به خدا، که شهیدان برایمان گشوده اند،دریافت کنیم؟! . راستی! اگر نبود... . . ابوالقاسم حسینجانی
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت بیست ونه: حلال مشکلات ✔️ راوی : یکی از دوستان شهید 🔸از پيامبر سؤال شد:
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت سی : شهادت اصغر وصالی ✔️ راوی : علی مقدم 🔸محرم سال 1359 اتفاق مهمي رخ داد. اصغر وصالي و علي قرباني با نيروهايشان از سرپل ذهاب به گيلانغرب آمدند. قرار شد بعد از شناسايي مواضع ، از سمت شمال شهر، عملياتي آغاز شود. آن ايام روزهاي اول تشكيل گروه اندرزگو بود. قسمتي از مواضع دشمن شناسايي شده بود. 🔸شب عاشورا همه بچه ها در مقر سپاه جمع شدند. با شكوهي برگزار شد.مداحي ابراهيم در آن جلسه را بسياري از بچه ها به ياد دارند. او با شور و حال عجيبي ميخواند و اصغر وصالي مياندار عزادارها بود. 🔸روز عاشورا اصغر به همراه چند نفر از بچه ها براي شناسايي راهي «برآفتاب » شد. حوالي ظهر خبر رسيد آ نها با نيروهاي كمين عراقي درگير شد هاند. بچه ها خودشان را رساندند، نيروهاي دشمن هم سريع عقب رفتند اما... 🔸علي قرباني به شهادت رسيد. به خاطر شدت جراحات، اميدي هم به زنده ماندن اصغر نبود. اصغر وصالي را سريع به عقب انتقال داديم ولي او هم به خيل شهدا پيوست.بعد از شهادت اصغر، ابراهيم را ديدم كه با صداي بلند گريه ميكرد. ميگفت: هيچكس نميداند كه چه فرماند هاي را از دست داده ايم، انقلاب ما به امثال اصغر خيلي احتياج داشت. 🔸اصغر در حالي كه هنوز چهلم بردار شهيدش نشده بود توفيق شهادت را در ظهر عاشورا به دست آورد. براي تشييع به تهران آمد و اتومبيل پيكان اصغر را كه در گيلانغرب به جا مانده بود به تهران آورد. در حالي كه به خاطر اصابت تركش، تقريباً هيچ جاي سالم در بدنه ماشين نبود! پس از تشييع پيكر شهيد وصالي سريع به منطقه بازگشتيم. 🔸ابراهيم ميگفت: اصغر چند شب قبل از ، برادرش را در خواب ديد. برادرش گفته بود: اصغر، تو روز در گيلان غرب شهيد خواهي شد. روز بعد بچه هاي گروه، براي اصغر مجلس ختم وعزاداري برپا كردند. بعد بچه ها به هم قول دادند كه تا آخرين قطره در جبهه بمانند و خون اصغر را بگيرند. جواد افراسيابي و چند نفر از بچه ها گفتند: مثل آدمهاي عزادار خودمان را كوتاه نميكنيم تا را به سزاي اعمالش برسانيم. 📚 منبع : جهت تعجیل در فرج آقا و شادی روح شهدا 🥀 صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰❄️➰✌️❁═┅┄