eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
8.2هزار ویدیو
301 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین https://eitaa.com/harfhamon کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
نماز الفبای زندگی است 📿📿📿 نماز نشا نه ی قدرت اسلام است 📿📿📿 نماز حق الله است   📿📿📿 نماز بی نیازی از مخلوق خداست 📿📿📿 نماز ستون دین است  📿📿📿 براهمه ┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄ @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
زینب در #دفتر #خودسازی خود #جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت؛  از #نماز_به_موقع #یاد_مرگ #همیشه_با_وضو_بودن #خواندن_نمازشب #نماز_غفیله و  #نماز_امام_زمان(عج)،  #ورزش_صبحگاهی  #قرآن_خواندن_بعد_از_نما_صبح، #حفظ_کردن_سوره‌های #قرآن_کریم، #دعا کردن در #صبح و #ظهر و #شب، #کمتر_گناه_کردن تا #کم‌خوردن_صبحانه، #ناهار و #شام. دخترم جلوی این موارد #ستون‌هایی کشیده بود و هر شب بعد از #محاسبه کارهایش #جدول را علامت می‌زد؛ من وقتی جدول را دیدم به یاد سادگی زینب در پوشیدن و خوردن افتادم به یاد آن #اندام #لاغر و #نهیفش که چند تکه استخوان بود، به یاد آن روزه‌های مداوم و افطارهای ساده، به یاد نماز شب‌های طولانی و بی‌صدایش، به یاد گریه‌های او در سجده‌هایش و دعاهایی که در حق امام خمینی(ره) داشت.
به سیزده ساله علیه السلام که ایشان در روز به رسیدند. شب ششم ماه محرم بنام قاسم بن حسن مجتبی علیه السلام است که در آنتوان و در سن 13 سالگی در کنار عموی خود، ع به مقام شهادت رسید. او که با و در راه با و را داشت، در هنگامی که عمویش از او پرسید که مرگ را چگونه می بینی، قاسم بن حسن پاسخ داد که مرگ در راه خدا برای من از تر است عمو جان! شب ششم محرم برای قاسم بن حسن علیه السلام که در واقعه عاشورا توسط عمر بن سعد به شهادت رسید و با اینکه سن کمی نسبت به سایر یاران باوفای امام حسین علیه السلام داشت برای رسیدن به شهادت در راه اسلام از خود گذشت. شما عزیزان می توانید قاسم بن الحسن را در شب ششم محرم بخوانید و در شرکت کنید. قاسم بن حسن شهید شب ششم محرم در شهر منوره چشم به جهان گشود و در زمانی که فقط 2 سال سن داشت پدرش حسن بن علی علیه السلام را از دست داد. از آن سن تا روز شهادت قاسم بن حسن در واقعه و در کربلا، او در پر عموی خویش امام حسین ع بود و در ظهر روز عاشورا به دستور ابن زیاد و بدست عمر بن سعد به مقام شهادت نائل آمد. قاسم بن حسن که شب ششم محرم به نام او نیز هست پسر نوجوان برومندی بود که سوار بر اسب تازه نفس خود شد، و به دلیل سن کم و با ریزی که داشت پایش به سختی به رکاب می رسید.
📿ـنماز° اولین سوال در قیامت است... 📿ـنماز° سرود وحدانیت است... 📿ـنماز° جلوه حق پرستی است... 📿ـنماز° وصل عاشقانه است... 🔅علت وجوب نمازهای روزانه از زبان رسول خدا‌‌(صلی الله علیه و آله) ✅چرا می خوانیم ؟ 🌞ـصبح آغاز فعالیت شیطان است هرکه در آن ساعت نماز بگذارد و خود را در معرض نسیم الهی قرار دهد از شر شیطان در امان می ماند. ‌✅چرا می خوانیم ؟ ☀️ـظهر، همه عالم تسبیح خدا می گویند زشت است که امت من تسبیح خدانگوید و نیز وقت به رفتن جهنمیان است لذا هر که دراین ساعت مشغول شود از جهنم می شود. ✅چرا می خوانیم ؟ 🌄ـعصر زمان و حواست و ما شدیم در این ساعت بخوانیم و بگوییم ما خداییم. ✅چرا می خوانیم ؟ 🌆ـمغرب لحظه پذیرفته شدن است و ما همه به آن نماز می خوانیم. ✅چرا می خوانیم ؟ ❤️ـخداوند متعال نماز عشا را برای روشنایی و راحتی قبر امتم قرار داد. 📚علل الشرایع شیخ صدوق،ص ۳۳۷📚 http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
خاطره ای از  دست نوشته های شهید درباره و  روز آزاد سازی ارتفاعات مشرف به خان طومان علی که تو مخابرات کار میکرد تحمل نکرده بود و به قول خودش با و تجهیزاتش فرار کرده بود اومده بود تو روستای حمره روز پر تلاطمی بود ما جلو بودیم به دستور مسلم برگشتم یه تعداد نیرو ببرم تزریق کنم روی تپه ای که روبروی قراصی بود. اون تپه مشرف به خان طومان بود و ما به سختی تونستیم تصرفش کنیم و بمونیم. وقتی برگشتم (به همراه یه ماشین دیگه و یکی دیگه از دوستان) دیدم علی وایساده  سر دوراهی.  تا مارو دید گفت کجا میری داداش؟ گفتم میریم سمت خان طومان گفت میشه منم ببرید؟ گفتم بچه ی کجایی؟گفت من ام.گذاشتنم مهابرات. فهمیدم عملیاته و بچه ها دارن اون جلو عرق میریزن و خون میدن نتونستم بمونم اونجا و فرار کردم اومدم. بهش گفتم مسئولتون اذیتت نکنه. گفت مهم نیست حالا شما منو ببرید یه کمکی بهتون کنم گفتیم پس بشین تو ماشین عقب هم نزدیک ده تا سوری نشستن و رفتیم تو راه تیراندازی زیادی بود رسیدیم نیروها رو از تپه کشوندیم بالا و به علی گفتم نیروها رو از فلان جا بچین تک تک پشت یه موضع مناسب آماده باشن.واقعا با دل و جرأت بود و ترسی نداشت از گوله تیراندازی خیلی زیاد بود. به نحوی که نمیشد تکون بخوریم. تو اون شرایط با فریاد گفتم داداش اسمت چیه؟ گفت علی.گفتم بچه هم داری؟ گفت إره اسمش امیره. گفتم پس ابوامیر صدات میکنیم.خیلی هم خوشحال شد شد و وقت زیر و و دشمن یه نماز با و و نشسته ی مشتی خوندیم هممون تا عصر درگیری ادامه داشت و یکی از بچه هامون بصورت معجزه آسا تیر خورد از پشت سر و از زیر گونه ش اومد بیرون و الانم سالمه.ولی خداروشکر تلفات دیگه ای ندادیم شب که شد هوا خیلی سرد بود. روی اون تپه غیر از یک اتاقک خرابه چیزی نبود برای استراحت. مه همه جارو گرفته بود یه ماشین داشتیم تویوتای تک کابین که جای دونفر بود. سید و من و علی ایرانی بودیم و چهل تا سوری حدودا سید قبلا مجروح شده بود و سرما براش زجراور بود گفتیم نشست تو ماشین به علی گفتم تو هم برو هر دوساعت جابجا میکنیم . هرکاری کردم قبول نکرد. یه بخاری بنزینی جیبی داشت و کیسه خوابم ازم گرفت و رفت زیر ماشین خوابید تا صبح. دیگه دوسه روز دیگه موندیم اونجا و مقاومت کردیم تا خان طومان بطور کامل آزاد شد و وارد خان طومان شدیم. اونجا هم خط تحویلمون دادن و نیرو گذاشتیم و هر شب سرکشی میکردیم با علی چند شب علی رفت توی اتاق دوربین از اونجا آتیش رو هدایت میکرد بعد چند شب اومد گفت إقا من از یجا موندن تنفر دارم نمیرم دیگه تو اتاق دوربین و دوست دارم برم تو خط کار کنم با صحبت حلش کرد خلاصه و دوباره با هم میرفتیم تو خط یه بار بهش گفتم تو هم داغون دنبال شهادتیا گفت نه. من برا شهادت نیومدم.اومدم خدمت کنم تا جایی که میتونم یه بار به خونه زنگ زد گفتم به امیر سلام برسون ابوامیر گفت خیلی دلم براش تنگ شده تازه زبون باز کرده دوسه بار مشت و مالم داد تمام خستگی از تنم رفت بیرون.بچه ی ایثارگر و فدا کاری بود. دم از خستگی نمیزد یه بار بهم گفت فلانی چرا انقد لباسات کثیفه. گفتم کثیف بهتره و اصلا وقت نکردم لباس بشورم به زور لباسامو دراورد انداخت تو لباسشویی دستی و برام شستشون خیلی شرمنده ش شدم اون روز تا یه مدت هم باهم بودیم تا اینکه بچه های اطلاعات شناسایی میگشتن دنبال نیروی جوون ما دوتا رو درخواست دادن که بریم برای کار گشتی شناسایی خوشحال بودیم جفتمون که مسئول لشگر اومد و با رفتن جفتمون مخالفت کرد بار دوم که درخواستمون اومد علی رو موافقت کرد ولی منو نذاشت برم و اون روز جدایی خیلی بد بود. یه شب اومد پیشمون دیدم لباساش تا کمر گلی شده فهمیدم شب قبل رفته بود شناسایی پوتینشم داغون شده بود بهم گفت هروقت رفتی شهر یه پوتین خوب برام بخر پولشو میدم بعد دوروز رفتیم برای نیروها وسیله بگیریم و رفتم مغازه نظامی فروش ئ پوتیناش همه چینی بود و نگرفتم خلاصه مجبور شد از پشتیبانی پوتین بگیره و بپوشه(ناگفته نماند که از قیافه پوتینای پشتیبانی بدش میومد. هم علی و هم من. جفتمونم از تهران پوتین خودمونو برده بودیم) http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
4 دقیقه تا به افق ساعت به وقت ❤️ـالله
2دقیقه تا به افق ساعت به وقت ❤️ـالله
6دقیقه تا به افق ساعت به وقت ❤️ـالله