نماز
الفبای زندگی است
📿📿📿
نماز
نشا نه ی قدرت اسلام است
📿📿📿
نماز
حق الله است
📿📿📿
نماز
بی نیازی از مخلوق خداست
📿📿📿
نماز
ستون دین است
📿📿📿
#نماز
#ظهر
#اول_وقت
#نماز_اول_وقت
#دعا
#التماس_دعای_فرج
#التماس_دعا براهمه
#التماس_دعای_حقیر
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
زینب در #دفتر #خودسازی خود #جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت؛
از #نماز_به_موقع
#یاد_مرگ
#همیشه_با_وضو_بودن
#خواندن_نمازشب
#نماز_غفیله و
#نماز_امام_زمان(عج)،
#ورزش_صبحگاهی
#قرآن_خواندن_بعد_از_نما_صبح،
#حفظ_کردن_سورههای #قرآن_کریم،
#دعا کردن در #صبح و #ظهر و #شب،
#کمتر_گناه_کردن تا #کمخوردن_صبحانه، #ناهار و #شام.
دخترم جلوی این موارد #ستونهایی کشیده بود و هر شب بعد از #محاسبه کارهایش #جدول را علامت میزد؛
من وقتی جدول را دیدم به یاد سادگی زینب در پوشیدن و خوردن افتادم به یاد آن #اندام #لاغر و #نهیفش که چند تکه استخوان بود،
به یاد آن روزههای مداوم و افطارهای ساده،
به یاد نماز شبهای طولانی و بیصدایش،
به یاد گریههای او در سجدههایش و دعاهایی که در حق امام خمینی(ره) داشت.
#مناسبت
#شب_ششم_محرم
#متعلق به #حضرت_قاسم_بن_حسن #پسر سیزده ساله #امام_حسن_مجتبی علیه السلام که ایشان در #ظهر روز #عاشورا به #شهادت رسیدند.
شب ششم ماه محرم بنام قاسم بن حسن مجتبی علیه السلام است که در آنتوان #جوانی و در سن 13 سالگی در کنار عموی خود،
#حضرت_ابا_عبدالله_الحسین ع به مقام شهادت رسید.
او که با #عشق و #علاقه در راه #پیروزی #دین_اسلام #قصد #مبارزه با #عمر_بن_سعد
و #ابن_مرجانه را داشت،
در هنگامی که عمویش از او پرسید که مرگ را چگونه می بینی، قاسم بن حسن پاسخ داد که مرگ در راه خدا برای من از #عسل #شیرین تر است عمو جان!
شب ششم محرم برای قاسم بن حسن علیه السلام که در واقعه عاشورا توسط عمر بن سعد به شهادت رسید و با اینکه سن کمی نسبت به سایر یاران باوفای امام حسین علیه السلام داشت برای رسیدن به شهادت در راه اسلام از #جان خود گذشت.
شما عزیزان می توانید #روضه قاسم بن الحسن را در شب ششم محرم بخوانید و در #مراسم #سینه_زنی شرکت کنید.
قاسم بن حسن شهید شب ششم محرم در شهر #مدینه منوره چشم به جهان گشود و در زمانی که فقط 2 سال سن داشت پدرش حسن بن علی علیه السلام را از دست داد. از آن سن تا روز شهادت قاسم بن حسن در واقعه #عاشورا و در کربلا، او در #دامان پر #محبت عموی خویش امام حسین ع بود و در ظهر روز عاشورا به دستور ابن زیاد و بدست عمر بن سعد به مقام شهادت نائل آمد.
قاسم بن حسن که شب ششم محرم به نام او نیز هست پسر نوجوان برومندی بود که سوار بر اسب تازه نفس خود شد، و به دلیل سن کم و با #جثه ریزی که داشت پایش به سختی به رکاب می رسید.
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا
📿ـنماز°
اولین سوال
در قیامت است...
📿ـنماز°
سرود
وحدانیت است...
📿ـنماز°
جلوه
حق پرستی است...
📿ـنماز°
وصل
عاشقانه است...
🔅علت وجوب نمازهای روزانه از زبان رسول خدا(صلی الله علیه و آله)
✅چرا
#نماز_صبح می خوانیم ؟
🌞ـصبح آغاز فعالیت شیطان است
هرکه در آن ساعت نماز بگذارد
و خود را در معرض نسیم الهی قرار دهد از شر شیطان در امان می ماند.
✅چرا
#نماز_ظهر می خوانیم ؟
☀️ـظهر،
همه عالم تسبیح خدا می گویند
زشت است که امت من تسبیح خدانگوید و نیز #ظهر وقت به #جهنم رفتن جهنمیان است لذا هر که دراین ساعت مشغول #عبادت شود از جهنم #بیمه می شود.
✅چرا #نماز_عصر می خوانیم ؟
🌄ـعصر زمان #خطای_آدم و حواست و ما #ملزم شدیم
در این ساعت #نماز بخوانیم و بگوییم ما #تابع #دستور خداییم.
✅چرا #نماز_مغرب می خوانیم ؟
🌆ـمغرب لحظه پذیرفته شدن #توبه #حضرت_آدم است
و ما همه به #شکرانه آن نماز می خوانیم.
✅چرا #نماز_عشا می خوانیم ؟
❤️ـخداوند متعال نماز عشا
را برای روشنایی و راحتی قبر امتم قرار داد.
📚علل الشرایع شیخ صدوق،ص ۳۳۷📚
#عاشقانه
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_هدیه_نثار_شهدا_آزاد
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
خاطره ای از دست نوشته های شهید درباره #خان_طومان و#شهید #علی_آقا_عبداللهی
روز #عملیات آزاد سازی ارتفاعات مشرف به خان طومان علی که تو مخابرات کار میکرد تحمل نکرده بود و به قول خودش با #سلاح و تجهیزاتش فرار کرده بود اومده بود تو روستای حمره
روز پر تلاطمی بود
ما جلو بودیم
به دستور مسلم برگشتم یه تعداد نیرو ببرم تزریق کنم روی تپه ای که روبروی قراصی بود.
اون تپه مشرف به خان طومان بود و ما به سختی تونستیم تصرفش کنیم و بمونیم.
وقتی برگشتم (به همراه یه ماشین دیگه و یکی دیگه از دوستان) دیدم علی وایساده سر دوراهی.
تا مارو دید گفت کجا میری داداش؟
گفتم میریم سمت خان طومان
گفت میشه منم ببرید؟
گفتم بچه ی کجایی؟گفت من #عملیاتی ام.گذاشتنم مهابرات.
فهمیدم عملیاته و بچه ها دارن اون جلو عرق میریزن و خون میدن نتونستم بمونم اونجا و فرار کردم اومدم. بهش گفتم مسئولتون اذیتت نکنه.
گفت مهم نیست حالا شما منو ببرید یه کمکی بهتون کنم
گفتیم پس بشین تو ماشین
عقب #تویوتا هم نزدیک ده تا سوری نشستن و رفتیم
تو راه تیراندازی زیادی بود
رسیدیم نیروها رو از تپه کشوندیم بالا و به علی گفتم نیروها رو از فلان جا بچین تک تک پشت یه موضع مناسب آماده باشن.واقعا با دل و جرأت بود و ترسی نداشت از گوله
تیراندازی خیلی زیاد بود. به نحوی که نمیشد تکون بخوریم.
تو اون شرایط با فریاد گفتم داداش اسمت چیه؟ گفت علی.گفتم بچه هم داری؟ گفت إره اسمش امیره. گفتم پس ابوامیر صدات میکنیم.خیلی هم خوشحال شد
#ظهر شد و وقت #نماز
زیر #گلوله #خمپاره و #قناصه و #تیربار دشمن یه نماز با #پوتین و #تیمم و نشسته ی مشتی خوندیم هممون
تا عصر درگیری ادامه داشت و یکی از بچه هامون بصورت معجزه آسا تیر خورد از پشت سر و از زیر گونه ش اومد بیرون و الانم سالمه.ولی خداروشکر تلفات دیگه ای ندادیم
شب که شد هوا خیلی سرد بود.
روی اون تپه غیر از یک اتاقک خرابه چیزی نبود برای استراحت.
مه همه جارو گرفته بود
یه ماشین داشتیم تویوتای تک کابین که جای دونفر بود.
سید و من و علی ایرانی بودیم و چهل تا سوری حدودا
سید قبلا مجروح شده بود و سرما براش زجراور بود
گفتیم نشست تو ماشین
به علی گفتم تو هم برو هر دوساعت جابجا میکنیم . هرکاری کردم قبول نکرد. یه بخاری بنزینی جیبی داشت و کیسه خوابم ازم گرفت و رفت زیر ماشین خوابید تا صبح. دیگه دوسه روز دیگه موندیم اونجا و مقاومت کردیم تا خان طومان بطور کامل آزاد شد و وارد خان طومان شدیم.
اونجا هم خط تحویلمون دادن و نیرو گذاشتیم و هر شب سرکشی میکردیم با علی
چند شب علی رفت توی اتاق دوربین
از اونجا آتیش رو هدایت میکرد
بعد چند شب اومد گفت إقا من از یجا موندن تنفر دارم
نمیرم دیگه تو اتاق دوربین و دوست دارم برم تو خط کار کنم
با صحبت حلش کرد خلاصه و دوباره با هم میرفتیم تو خط
یه بار بهش گفتم تو هم داغون دنبال شهادتیا
گفت نه.
من برا شهادت نیومدم.اومدم خدمت کنم تا جایی که میتونم
یه بار به خونه زنگ زد گفتم به امیر سلام برسون ابوامیر
گفت خیلی دلم براش تنگ شده
تازه زبون باز کرده
دوسه بار مشت و مالم داد تمام خستگی از تنم رفت بیرون.بچه ی ایثارگر و فدا کاری بود. دم از خستگی نمیزد
یه بار بهم گفت فلانی چرا انقد لباسات کثیفه.
گفتم کثیف بهتره و اصلا وقت نکردم لباس بشورم
به زور لباسامو دراورد انداخت تو لباسشویی دستی و برام شستشون
خیلی شرمنده ش شدم اون روز
تا یه مدت هم باهم بودیم تا اینکه بچه های اطلاعات شناسایی میگشتن دنبال نیروی جوون
ما دوتا رو درخواست دادن که بریم برای کار گشتی شناسایی
خوشحال بودیم جفتمون
که مسئول لشگر اومد و با رفتن جفتمون مخالفت کرد
بار دوم که درخواستمون اومد علی رو موافقت کرد ولی منو نذاشت برم و اون روز جدایی خیلی بد بود.
یه شب اومد پیشمون دیدم لباساش تا کمر گلی شده
فهمیدم شب قبل رفته بود شناسایی
پوتینشم داغون شده بود
بهم گفت هروقت رفتی شهر یه پوتین خوب برام بخر پولشو میدم
بعد دوروز رفتیم برای نیروها وسیله بگیریم و رفتم مغازه نظامی فروش ئ پوتیناش همه چینی بود و نگرفتم
خلاصه مجبور شد از پشتیبانی پوتین بگیره و بپوشه(ناگفته نماند که از قیافه پوتینای پشتیبانی بدش میومد. هم علی و هم من. جفتمونم از تهران پوتین خودمونو برده بودیم)
#خاطره
#دستنوشته
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_هدیه_نثار_شهدا_آزاد
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4