eitaa logo
رسانه‌ و خانواده
3.5هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
77 فایل
موسسه فلق رایانه اصفهان با مدیریت حامد کمال تولید کننده:کتاب،فلش‌کارت ومحصولات رسانه‌ای برگزار کننده دوره‌های تربیت رسانه وهوش‌مصنوعی ارتباط با ادمین @Fatemehz1369 تعرفه تبلیغات @Resanehkhanevadeh_tabligh پیام ناشناس https://daigo.ir/secret/3603904478
مشاهده در ایتا
دانلود
💢💥 گفــــ😡ــــت: هیچ جا نیست، این همه کشور .😕 گفــــ😊ـــتم: بله هیچ جا اجباری نیست، مثل ایران.🇮🇷 گفــــ😮ــــت: وااااا❗️تو حجاب اجباریه⁉ گفــــ😊ـــتم: شما تو خونه تون، تو مهمونی تون دارید؟⁉ گفــــ😒ــــت: معلومه که نه، وااااا خونه مونه ها. به کسی چه مربوط.😐 گفـــــــ😊ــــتم: احسنت، خونه تون به کسی مربوط نیست ولی پوششتون تو به همه مربوطه، پوششِ جامعه ی ما هم همسان با شده که با حجابی که تو دینمون همخونی داشته باشه ☝پس شما باید طبق «» یک پوشش خاص داشته باشی و این به معنای اجبارِ حجاب نیست.😉🙂😇 💥💢💥 خودمون که معنی رو می فهمیم، لااقل با خودمون باشیم.
+ میگفت ببین وابستگیت چیه ؟! مطمئن باش خدا همونُ ازت میگیره 🖐🏾 پس قبل اینکه کلا از دستش بدی تعلقت رو کم کن ☝️🏻🌱 تعلقاتت که کمتر شه ارتباطت با خدا بیشتر میشه 😇 ارتباطت که با خدا بیشتر شه هم دنیا رو داری هم آخرت و ... 👌🏻😉
🌸✨🌸✨🌸✨ داستان کوتاه دو تا بچه بودن توی شکم مادر، اولی میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟ دومی: آره حتما یه جایی هست که می‌تونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم. اولی: امکان نداره، ما با جفت تعذیه می‌شیم، طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی‌رسه، اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تا حالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده. دومی: شاید مادرمونم ببینیم، ولی مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی‌بینیمش؟ دومی: به نظرم مامان همه جا هست، دور تا دورمونه. اولی: من مامانو نمی‌بینم پس وجود نداره. دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می‌شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می‌کنی. مثل دنيای امروز ما و خدايی كه همين نزديكيست 🌸 @omid_aramesh114 🌸
*💌*  طلسم عشق بیست و شش روز بعد از مجروحیت علے، بالاخره تونستم برگردم ...  دل توے دلم نبود ...  توی این مدت، تلفنے احوالش رو مے پرسیدم ... اما تماس ها به سختے برقرار مے شد ... کیفیت صداے بد ... و کوتاه ... برگشتم ... از بیمارستان مستقیم به بیمارستان ...  علے حالش خیلے بهتر شده بود ...  اما خشم نگاه زینب رو نمے شد ڪنترل کرد ... به شدت از نبود من ڪنار پدرش ناراحت بود ... - فقط وقتے مے خواے بابا رو سوراخ سوراخ ڪنے و روش تمرین ڪنے، میاے ...  اما وقتے باید ازش مراقبت کنے نیستے ... خودش شده بود پرستار علے ... نمے گذاشت حتے به علے نزدیڪ بشم ...  چند روز طول ڪشید تا باهام حرف بزنه ...  تازه اونم از این مدل جملات ... همونم با وساطت علے بود ... خیلی لجم گرفت ... آخر به روے علے آوردم ... - تو چطور این بچه رو طلسم کردے؟ ...  من نگهش داشتم... تنهایے بزرگش ڪردم ... ناله هاے بابا، باباش رو تحمل ڪردم ...  باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا مے ڪنه ... و علے باز هم خندید ... اعتراض احمقانه اے بود ... وقتی خودم هم، طلسم همین اخلاق با محبت و آرامش علے شده بودم ... @omid_aramesh114
*💌*  مهمانی بزرگ بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون ...  علے هم تازه راه افتاده بود و دیگه مے تونست بدون ڪمڪ دیگران راه بره ... اما نمے تونست بیڪار توے خونه بشینه ...  منم براے اینڪه مجبورش ڪنم استراحت ڪنه ...  نه مے گذاشتم دست به چیزے بزنه و نه جایے بره ... بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش ... قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده ...  همه چیز تا این بخشش خوب بود ...  اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن ...  هم ناغافلی سر و ڪله چند تا از رفقاے جبهه اش پیدا شد ... پدرم ڪه دل چندان خوشے از علے و اون بچه ها نداشت ...  زینب و مریم هم ڪه دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش ...  دیگه نمے دونستم باید حواسم به ڪی و ڪجا باشه ... مراقب پدرم و دوست هاے علے باشم ... یا مراقب بچه ها ڪه مشڪلے پیش نیاد ... یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو ڪنترل ڪنم ... و زینب و مریم رو دعوا ڪردم .... و یڪی محکم زدم پشت دست مریم... نازدونه هاے علی، بار اولشون بود دعوا مے شدن ...  قهر ڪردن و رفتن توے اتاق ... و دیگه نیومدن بیرون ... توی همین حال و هوا ... و عذاب وجدان بودم ...  هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علے اومد ...  قولش قول بود ... راس ساعت زنگ خونه رو زد ... بچه ها با هم دویدن دم در ... و هنوز سلام نکرده ... @omid_aramesh114
*💌*  تنبیه عمومی علے به ندرت حرفے رو با حالت جدے مے زد ...  اما یه بار خیلے جدے ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نڪنم...  به شدت با دعوا ڪردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه ڪارش رو با صبر و زیرڪی پیش مے برد ... تنها اشڪال این بود ڪه بچه ها هم این رو فهمیده بودن ...  اون هم جلوے مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم ... علے با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمے نگاهے بهم انداخت ...  نیم خیز جلوے بچه ها نشست و با حالت جدے و ڪودڪانه اے گفت ... - جدے؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟ ... بچه ها با ذوق، بالا و پایین مے پریدن ...  و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف مے ڪردن ... و علے بدون توجه به مهمون ها ... و حتي اینڪه ڪوچڪ ترین نگاهے به اونها بکنه ...  غرق داستان جنایے بچه ها شده بود ... داستان شون ڪه تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت ... - خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با ڪدوم دستش مریم رو زد ... و اونها هم مثل اینڪه فتح الفتوح ڪرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ... با دست چپ ... علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ... خم شد جلوے همه دست چپم رو بوسید ... و لبخند ملیحے زد ... - خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت مے خوام ... و بدون مڪث، با همون خنده براے سلام و خوشامدگویے رفت سمت مهمون ها ...  هم من، هم مهمون ها خشڪ مون زده بود ... بچه ها دویدن توے اتاق و تا آخر مهمونے بیرون نیومدن ... منم دلم مے خواست آب بشم برم توے زمین ...  از همه دیدنے تر، قیافه پدرم بود ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون مے زد ... اون روز علے ... با اون کارش همه رو با هم تنبیه ڪرد ...  این، اولین و آخرین بار وروجڪ ها شد ... و اولین و آخرین بار من... @omid_aramesh114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ای احمدیان به نام احمد صلوات🌸 🌸هر دم به هزار ساعت از دم صلوات🌸 🌸از نور محمدی دلم مسرور است🌸 🌸پیوسته بگو تو بر محمد صلوات🌸 💕ولادت حضرت محمد(ص) بر همه شما عزیزان مبارک باد 💕 @omid_aramesh114
بـہ‌نام‌خالـق‌آسمان‌و‌زمیـن🌨💕 - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - ⇇میخوام‌چنلےࢪوبھتون‌معࢪفـےکنم‌کہ‌پستھاش‌ حرف‌ندارھ‌ها ...😁🍓 ⇇محتـوا؎ڪانالمۅݩ عبارت‌انداز🧐⇊ ⇇چـادࢪانھایِ‌حضرت‌زهرا<س>🙂♥️ ⇇دختـࢪانگـےها‌‌؎ِ‌مان😉🍑 ⇇ٺلنگراݩھ هامون😃☕️ ⇇استـوࢪۍ‌ها؎مذهبـے💫🎬 ⇇بـدون‌تعاࢪف هایےبۍجواب😌💪🏻 ⇇پࢪوفایل ھاے دختࢪانھ ۅ پسࢪانھ مذهبے🤭🚌🧡 بیا‌باهمـ‌خادمـے‌حضرتـ زھرا را ڪنیم ࢪفیق😌♥️ https://eitaa.com/joinchat/3920166961Cbb7b075a63
سلام برای یکی از بستگان دوستم که جانباز هستن و حالشون خوب نیست لطفاً دعا کنید تا هرچه زود تر سلامتی شون رو به دست بیارن🙏 اللهم اشف کل مریض 🤲 @omid_aramesh114
😴 اعمال وقت خوابیدن 😴 وضو گرفتن 👈 ثواب شب زنده داری 💢 برابر با هزار رکعت نماز، به گفته مولاء علی 💢 ⤵ يَفْعَلُ اللّه ما يَشاءُ بِقُدْرَتِه، وَ يَحْكُمُ ما يُريدُ بِعِزَّتِه 🔸سه مرتبه🔸 ↩ سوره ى تكاثر به سفارش امام صادق (ع)، هرکس سوره تکاثر را قبل هنگام خوابیدن بخواند از عذاب قبر در امان باشد. 🌷✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم✨🌷ِ 💠أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ. حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ. ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ💠 🎁 هدیه پیامبر (ص) به حضرت فاطمه (س) در روز تولدش در هنگام خواب این بود که حضرت فاطمه (س) فرمودند این بهترین هدیه تمام عمرم بود.🎁 1⃣ سه مرتبه خواندن سوره توحید (قل هو الله احد... ) برابر با ختم قرآن است. 2⃣ صلوات بر من و پیامبران پیش از من سبب شفاعت خواهد شد (اللهم صل علی محمد و آل محمد و علی جمیع الانبیاء و المرسلین) 🔸یک مرتبه🔸 3⃣ استغفار برای مومنین سبب خشنودی آنها از تو خواهد شد اللهم اغفرللمومنین والمومنات 🔸یک مرتبه🔸 4⃣ ذکر (سبحان الله والحمدلله ولااله الاالله والله اکبر) 👈 ثواب حج و عمره را دارد. 🔸یک مرتبه🔸 5⃣ خواندن آیت الکرسی قبل از استراحت،فرشته ها تمام شب را محافظتان خواهند بود 🔸یک مرتبه🔸 *بسم الله الرحمن الرحیم* ✨الله لا اله إ لاّ هوَ الحیُّ القیُّومُ لا تَا خذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَومٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرضِ مَن ذَا الَّذی یَشفَعُ عِندَهُ إلا بِإذنِهِ یَعلَمَ ما بَینَ أَیدِیهمِ وَ ما خَلفَهُم وَ لا یُحیطونَ بِشَی ءٍ مِن عِلمِهِ إلا بِما شاءَ وَسِعَ کُرسِیُّهُ السَّماواتِ و الأرض وَ لا یَؤدُهُ حِفظُهُما وَ هوَ العَلیُّ العَظیم✨ لا إکراهَ فِی الدَّین قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیَّ فَمَن یَکفُربِالطَّاغوتِ وَ یُؤمِن بِالله فَقَد استَمسَکَ بِالعُروَةِ الوُثقی لاَنفِصامَ لَها و الله سَمِیعٌ عَلِیمٌ ✨ الله وَلِیُّ الَّذین آمَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلی النُّوروَ الُّذینَ کَفَروا أولیاؤُهُمُ الطَّاغوتُ یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّور إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أصحابُ النَّارِ هم فیها خالِدُون✨ @omid_aramesh114
بہ وقٺ[یاعلـے!]•🌙• شبـٺون خدایـــے•✨🌿• حلالـ ڪنید خسٺٺونـ ڪردیمـ:)!•♥🔗• وضـوقبڵ‌خوابـ فراموشـ نشہ ـہآ•🌱🕊• یہ ایٺ الڪرسے همـ بزنـ ٺنگشـ:)!•💛• یـاعلے مددۍ!⛅🌻
•°~🍊🍂 اگرچه ریشه دَر این دشت بَسته‌ام ، باید به جای خاک گِرفتارِ آسِمان باشم ..☁️ .فاضل نظری @omid_aramesh114
« مهربانی » باغ سبزی است که از روزنه پنجره ها باید دید مهربانم نگذار لحظه ای روزنه ی پنجره ها بسته شود ❤️صبح تون سرشار از شادی و شادابی❤️ @omid_aramesh114
👀📿 🌸|•°وقتۍ میگۍ: سپردم به تو🗳😍 ـ پس‌اون‌صدایی‌ڪه ته‌ دلت میگه: ـ نڪنه فلان اتفاق بیفته...🔎😟 ـ چۍ میگه؟! 💡 ـ اینڪه‌بتونی‌جلوی این‌صداروبگیرۍ⚔ خودش یه پا ها...😇 🌺 @omid_aramesh114 ‌‌‎‎‎‎‎‎
👰🏼نماز عروس👰🏼 این ﺩﺍﺳﺘﺎﻥرا بخوانید ﺩﺧﺘﺮﻣﺴﻠﻤﺎنی ﺷﺐ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺍﺵ ﺑﻮﺩ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﺳﻔﯿﺪ ﻋﺮﻭﺳﯽﺍﺵ ﺭﺍﺑﻪ ﺗﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺍﺵ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪ! ﺩﺭﻫﻤﯿﻦ ﻭﻗﺖ اذان ﻧﻤﺎﺯ مغرب ﺑﻪ ﮔﻮﺷﺶ ﺭﺳﯿﺪ ﺍﻭ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪﻭﺿﻮ ﻧﺪﺍﺭﺩ . ﺩﺧﺘﺮبه ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﺩﺭﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﻭﺿﻮ بگیرم ﻭﻧﻤﺎﺯ مغرب و عشاء ﺧﻮﺩ ﺭﺍ بخوانم ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪ،ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ؟ ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻨﺪ!! ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ !! ﺑﺎ ﺁﺏ ﮐﻪ ﻭﺿﻮ میگیری ﺁﺭﺍﯾﺸﺖ ﺷﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ!! ﻣﻦ ﻣﺎﺩﺭ تو ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻣﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺣﺎﻻ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ ﺍﮔﺮﺣﺎﻻ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ با تو ﻗﻬﺮ میکنم !! ﺩﺧﺘﺮﮔﻔﺖ: ﻗﺴﻢ ﺑﻪ الله ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﺭﺍﻧﺨﻮﺍﻧﻢ ﺍز اﯾﻦ ﺟﺎ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﻤﯽ ﺭﻭﻡ !ﻣﺎﺩﺭﺟﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ....... نباید ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯﻣﺨﻠﻮﻕ ﻧﺎﻓﺮﻣﺎﻧﯽﺧﺎﻟﻖ ( ﺍﻟﻠﻪ ) ﺭﺍ بکنیم ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﺭﻋﺮﻭﺳﯽ ﺍﺕ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ چه ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ؟؟ ﻋﺮﻭﺱ ﺑﯽ ﺁﺭﺍﯾﺶ!!! ﺗﻮﺩﺭﻧﻈﺮﺷﺎﻥ ﻣﻘﺒﻮﻝ ﻧﻤﯽﺷﻮﯼﻭ ﺁﻧﺎﻥ مسخره ﺍﺕ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ... ﺩﺧﺘﺮﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﺒﺴﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭﺟﺎﻥ! شما نگران این هستید ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﺭﻧﻈﺮ ﻣﺨﻠﻮﻕ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻡ و حال آنکه در نظر خالق زشت معلوم شوم ؟ ﻣﺎﺩﺭﺟﺎﻥ ﺑﺎ این ﺑﯽ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺖ الله بی نصیب شوم ؟؟ ﻣﻦ نگران ﺍﯾﻦ ﻫﺴﺘﻢ که ﺍﮔﺮ ﺑﯽ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﻗﻀﺎ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ نگاه ﺭﺣﻤﺖ الله ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻢ ! ﺩﺧﺘﺮﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﺑﻪ ﻭﺿﻮ گرفتن ﻭﺑﻪ ﺁﺭﺍﯾﺸﺶ ﻫﻢ فکر نکرد ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺧﺘﺮﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻣﻮﻣﻨﻪ ﺑﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﺭﻓﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺳﺠﺪﻩ ﺍﻭﺳﺖ!!! ﺑﻠﯽ ! بانوی ﻣﻮﻣﻨﻪ ﺩﺭﻭﻗﺖ ﺳﺠﺪﻩ ﺟﺎﻥ ﺭﺍﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺁﻓﺮﯾﻦ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﻧﻤﻮﺩ ... @omid_aramesh114
🌿💗 رفیق.. یه‌ وقت ‌فکر نکنیم‌ که‌..' خدا‌ غمامونو نمی‌دونه.. یه‌ وقت ‌فکر ‌نکنیم ‌که‌..' خدا‌ از‌ دلمون ‌خبر ‌نداره‌.. یه‌ وقت ‌فکر‌ نکنیم ‌که‌..' خدا‌ حواسش ‌بهمون ‌نیست.. خدا اصلا‌ قبل ‌از اینکه بریم ‌پیشش ‌درد و دل‌ کنیم..' تو ‌آغوشمون ‌کشیده‌‌ و کنارمونه..💕 همیشه‌ هست ‌و‌..' هیچوقت ‌تنهامون ‌نمیزاره‌..✋🏻 پس‌ غمت ‌نباشه‌‌ رفیق‌..' که‌ خدا‌ هست..❤ @omid_aramesh114
••• گفت‌🌱 خوش‌ بہ‌ حالت‌ ڪہ‌ اینقدر دنبال‌ ڪننده‌ داری!🙄 گفتم‌ امام‌ زمانم‌ هست؟!😞 گفت‌ چی‌ بگم‌ والا ..🚶‍♂ گفتم‌ شاید‌ امام‌زمان‌﴿عج﴾تو‌ اون ڪانالِ‌ دو‌نفره‌ای‌ باشن‌ کہ‌ نویسنده‌اش برایِ‌ خدا‌ مینویسہ؛حتی‌ اگہ‌ خواننده‌ای نداشتہ‌ باشہ!- +درگیر‌ارقام‌نباشیم!🙃🌿 :)♥️ @omid_aramesh114
‹🧡🍊› - - میـــگم‌قبول‌دارۍ! هیچڪس‌نمیتونـه‌مثـل‌خـ،♡،ـدا‌ اینقـدر‌ زیبا و‌آروم‌ آدمـو‌ببخشـه؟ تـازه‌به‌روت‌ھم‌نمیـآره. . .🕊 ڪه‌گاھـۍکۍبودۍو‌چـۍشـدۍ! هیچوقـت‌ا‌‌ز توبـه نتـرس... 🙂 @omid_aramesh114
انالله و انا الیه راجعون 🖤 ادمین محترم خانم رحیمی غم از دست دادن دایی بزرگوارتان جانباز شهید را تسلیت عرض میکنیم . انشاءالله که قرین رحمت الهی قرار بگیرند و همنشین آقا رسول الله و آقا امام صادق باشن 🥀
*💌*  نغمه اسماعیل این بار که علے رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ...  دلم پیش علے بود اما باید مراقب امانتے هاے توے راهے علے مے شدم ...  هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوے احدے پایین مے رفت؟ ... اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا مے رفت ...  عروسک هاش رو چیده بود توے حال و یه بساط خاله بازے اساسی راه انداخته بود ... توے همین حال و هوا بودم که صداے زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بے خبر اومد خونه مون ... پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیرے الکے نمے کرد ... دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایے بریم ... علے، روے اون هم اثر خودش رو گذاشته بود... بعد از کلے این پا و اون پا کردن ... بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود ... - هانیه ... چند شب پیش توے مهمونی تون ... مادر علے آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده مے خواد دامادش کنه ... جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو ڪنترل کردم ... - به ڪسی هم گفتے؟ ... یهو از جا پرید ... - نه به خدا ... پیش خودمم خیلے بالا و پایین ڪردم ... دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینے ڪشید ... - تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم ... @omid_aramesh114
*💌* دو اتفاق مبارک با خوشحالے پیشونیش رو بوسیدم ... - اتفاقا به نظر من خیلے هم به همدیگه میاید ... هر ڪارے بتونم مے ڪنم ... گل از گلش شڪفت ... لبخند محجوبانه اے زد و دوباره سرخ شد ... توی اولین فرصت ڪه مادر علے خونه مون بود ... موضوع رو غیر مستقیم وسط ڪشیدم و شروع ڪردم از ڪمالات خواهر ڪوچولوم تعریف ڪردن ... البته انصافا بین ما چند تا خواهر ... از همه آرام تر، لطیف تر و با محبت تر بود ...  حرڪاتش مثل حرڪت پر توے نسیم بود ...  خیلی صبور و با ملاحظه بود ... حقیقتا تڪ بود ... خواستگار پر و پا قرص هم خیلے داشت... اسماعیل، نغمه رو دیده بود ...  مادرشون تلفنے موضوع رو باهاش مطرح ڪرد و نظرش رو پرسید ... تنها حرف اسماعیل، جبهه بود ... از زمین گیر شدنش مے ترسید ... این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت ...  اسماعیل ڪه برگشت ...  تاریخ عقد رو مشخص ڪردن ...  و ڪمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن ...  سه قلو پسر ... احمد، سجاد، مرتضی ... و این بار هم علے نبود ... @omid_aramesh114
*💌* براے آخرین بار این بار هم موقع تولد بچه ها علي نبود ...  زنگ زد، احوالم رو پرسید ... گفت؛ فشار توے جبهه سنگینه و مقدور نیست برگرده ... وقتی بهش گفتم سه قلو پسره ... فقط سلامتے شون رو پرسید ... - الحمدلله ڪه سالمن ... - فقط همین ... بے ذوق ... همه کلے واسشون ذوق کردن... - همین ڪه سالمن ڪافیه ... سرباز امام زمان رو باید سالم تحویل شون داد ...  مهم سلامت و عاقبت به خیرے بچه هاست ... دختر و پسرش مهم نیست ... همین جملات رو هم به زحمت مے شنیدم ... ذوق ڪردن یا نڪردنش واسم مهم نبود ... الڪی حرف مے زدم ڪه ازش حرف بڪشم ... خیلے دلم براش تنگ شده بود ...  حتی به شنیدن صداش هم راضے بودم ... زمانی ڪه داشتم از سه قلوها مراقبت مے ڪردم ... تازه به حڪمت خدا پے بردم ...  شاید ڪمڪ کار زیاد داشتم ... اما واقعا دختر عصاے دست مادره ...  این حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود ... سه قلو پسر ... بدتر از همه عین خواهرهاشون وروجڪ ... هنوز درست چهار دست و پا نمے ڪردن ڪه نفسم رو بریده بودن ... توی این فاصله، علے ... یڪی دو بار برگشت ...  خیلی ڪمڪ ڪار من بود ...  اما واضح، دیگه پابند زمین نبود ... هر بار ڪه بچه ها رو بغل مے ڪرد ... بند دلم پاره مے شد ... ناخودآگاه یه جورے نگاهش مے ڪردم ... انگار آخرین باره دارم مے بینمش ...  نه فقط من، دوست هاش هم همین طور شده بودن ... براے دیدنش به هر بهانه اے میومدن در خونه ...  هے مے رفتن و برمے گشتن و صورتش رو مے بوسیدن ...  موقع رفتن چشم هاشون پر اشڪ مے شد ... دوباره برمے گشتن بغلش مے ڪردن ... همه ... حتے پدرم فهمیده بود ... این آخرین دیدارهاست ...  تا اینڪه ... واقعا براے آخرین بار ... رفت ... *نویسنده متن👆* *همسر وفرزند شهید سید علي حسینے* @omid_aramesh114