‹🧡🍊›
-
-
میـــگمقبولدارۍ!
هیچڪسنمیتونـهمثـلخـ،♡،ـدا
اینقـدر زیبا
وآروم آدمـوببخشـه؟
تـازهبهروتھمنمیـآره. . .🕊
ڪهگاھـۍکۍبودۍوچـۍشـدۍ!
هیچوقـتاز توبـه نتـرس... 🙂
@omid_aramesh114
انالله و انا الیه راجعون 🖤
ادمین محترم خانم رحیمی غم از دست دادن دایی بزرگوارتان جانباز شهید را تسلیت عرض میکنیم .
انشاءالله که قرین رحمت الهی قرار بگیرند و همنشین آقا رسول الله و آقا امام صادق باشن 🥀
*#رمان_بدون_تو_هرگز💌*
#پارت_سی_و_سوم
نغمه اسماعیل
این بار که علے رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ...
دلم پیش علے بود اما باید مراقب امانتے هاے توے راهے علے مے شدم ...
هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوے احدے پایین مے رفت؟ ...
اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا مے رفت ...
عروسک هاش رو چیده بود توے حال و یه بساط خاله بازے اساسی راه انداخته بود ...
توے همین حال و هوا بودم که صداے زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بے خبر اومد خونه مون ...
پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیرے الکے نمے کرد ...
دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایے بریم ...
علے، روے اون هم اثر خودش رو گذاشته بود...
بعد از کلے این پا و اون پا کردن ...
بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود ...
- هانیه ... چند شب پیش توے مهمونی تون ...
مادر علے آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده مے خواد دامادش کنه ...
جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو ڪنترل کردم ...
- به ڪسی هم گفتے؟ ...
یهو از جا پرید ...
- نه به خدا ... پیش خودمم خیلے بالا و پایین ڪردم ...
دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینے ڪشید ...
- تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم ...
@omid_aramesh114
*#رمان_بدون_تو_هرگز💌*
#پارت_سی_و_چهارم
دو اتفاق مبارک
با خوشحالے پیشونیش رو بوسیدم ...
- اتفاقا به نظر من خیلے هم به همدیگه میاید ... هر ڪارے بتونم مے ڪنم ...
گل از گلش شڪفت ... لبخند محجوبانه اے زد و دوباره سرخ شد ...
توی اولین فرصت ڪه مادر علے خونه مون بود ... موضوع رو غیر مستقیم وسط ڪشیدم و شروع ڪردم از ڪمالات خواهر ڪوچولوم تعریف ڪردن ...
البته انصافا بین ما چند تا خواهر ... از همه آرام تر، لطیف تر و با محبت تر بود ...
حرڪاتش مثل حرڪت پر توے نسیم بود ...
خیلی صبور و با ملاحظه بود ...
حقیقتا تڪ بود ... خواستگار پر و پا قرص هم خیلے داشت...
اسماعیل، نغمه رو دیده بود ...
مادرشون تلفنے موضوع رو باهاش مطرح ڪرد و نظرش رو پرسید ...
تنها حرف اسماعیل، جبهه بود ... از زمین گیر شدنش مے ترسید ...
این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت ...
اسماعیل ڪه برگشت ...
تاریخ عقد رو مشخص ڪردن ...
و ڪمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن ...
سه قلو پسر ... احمد، سجاد، مرتضی ... و این بار هم علے نبود ...
@omid_aramesh114
*#رمان_بدون_تو_هرگز💌*
#پارت_سی_و_پنجم
براے آخرین بار
این بار هم موقع تولد بچه ها علي نبود ...
زنگ زد، احوالم رو پرسید ... گفت؛ فشار توے جبهه سنگینه و مقدور نیست برگرده ...
وقتی بهش گفتم سه قلو پسره ... فقط سلامتے شون رو پرسید ...
- الحمدلله ڪه سالمن ...
- فقط همین ... بے ذوق ... همه کلے واسشون ذوق کردن...
- همین ڪه سالمن ڪافیه ... سرباز امام زمان رو باید سالم تحویل شون داد ...
مهم سلامت و عاقبت به خیرے بچه هاست ... دختر و پسرش مهم نیست ...
همین جملات رو هم به زحمت مے شنیدم ...
ذوق ڪردن یا نڪردنش واسم مهم نبود ...
الڪی حرف مے زدم ڪه ازش حرف بڪشم ...
خیلے دلم براش تنگ شده بود ...
حتی به شنیدن صداش هم راضے بودم ...
زمانی ڪه داشتم از سه قلوها مراقبت مے ڪردم ...
تازه به حڪمت خدا پے بردم ...
شاید ڪمڪ کار زیاد داشتم ...
اما واقعا دختر عصاے دست مادره ...
این حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود ...
سه قلو پسر ... بدتر از همه عین خواهرهاشون وروجڪ ...
هنوز درست چهار دست و پا نمے ڪردن ڪه نفسم رو بریده بودن ...
توی این فاصله، علے ... یڪی دو بار برگشت ...
خیلی ڪمڪ ڪار من بود ...
اما واضح، دیگه پابند زمین نبود ... هر بار ڪه بچه ها رو بغل مے ڪرد ... بند دلم پاره مے شد ...
ناخودآگاه یه جورے نگاهش مے ڪردم ...
انگار آخرین باره دارم مے بینمش ...
نه فقط من، دوست هاش هم همین طور شده بودن ...
براے دیدنش به هر بهانه اے میومدن در خونه ...
هے مے رفتن و برمے گشتن و صورتش رو مے بوسیدن ...
موقع رفتن چشم هاشون پر اشڪ مے شد ... دوباره برمے گشتن بغلش مے ڪردن ...
همه ... حتے پدرم فهمیده بود ...
این آخرین دیدارهاست ...
تا اینڪه ... واقعا براے آخرین بار ... رفت ...
#ادامه_دارد
*نویسنده متن👆*
*همسر وفرزند شهید سید علي حسینے*
@omid_aramesh114
3.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽...
#تَــلَنـگـر... ⃠🚫
°-{💖}-°
استادمگفت:
وابستہخدابشید
گفتم:
چجوری؟
گفت:
چجورےوابستہیہنفرمیشۍ؟
گفتم:
وقتےزیادباهاشحرفمیزنم
زیادمیرم،میام..
تویہجملہگفت:
رفتوآمدتوبا خدا #زیادڪن..🙃🦋✨
@omid_aramesh114
-آروزت چیھ😃
+شـهادت🙂
-خیلـیخوبھ☺
امامیدونستی☝🏻
طبق کلامامیرالمومنین🌺
مقاموپـاداشکســیکهمــیتــونہ🙂
گناهکنه🔥
ولــی آلودهنمیشه🤚🏻
ازشهیدکمترنیست؟!
🌿نهجالبلاغهحکمت۴۷۴🌿
♥️⃟⃟⃟⃟🥀¦⇢ #شهیدانه
@omid_aramesh114
↻🍯💛••|
𝑰𝒇 𝒚𝒐𝒖 𝒉𝒂𝒗𝒆 𝒂 𝒈𝒓𝒆𝒂𝒕 𝒅𝒆𝒔𝒊𝒓𝒆 𝒊𝒏 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕, 𝒔𝒖𝒓𝒆𝒍𝒚 𝑮𝒐𝒅 𝒅𝒆𝒔𝒆𝒓𝒗𝒆𝒔 𝒊𝒕 𝒕𝒐 𝒃𝒆 𝒈𝒊𝒗𝒆𝒏 𝒕𝒐 𝒚𝒐𝒖 𝒂𝒏𝒅 𝒏𝒐𝒘 𝒊𝒕 𝒊𝒔 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒅𝒓𝒆𝒂𝒎 !!
اَگِهآرزویۍبزࢪگـۍتودِلِتِھ💛🌱
حَتماخدالیاقتࢪسیدَنِشبِهِتداده🦋
ڪھ الان ࢪویاتھ!!🍫☕️
.
.
⛓⃟🚕¦⇢ #انگیزشے🍓
@omid_aramesh114
✨🌸✨
✍چنتا توصیهی ساده دربارهی فضای مجازی🙏
میدونم همهتون خوب هستید، ولی اینا رو از برادر کوچکترتون قبول کنید:
🔻نامحرم رو مفرد خطاب نکنید
🔻استیکر قلب و گل براش نفرستید
🔻سعی کنید صمیمیتی ایجاد نشه
🔻شوخی و خنده رو کنترل کنید
🔻از کلمات محترمانه استفاده کنید
🔻مراقب پاکی قلبتون باشید
💠 @omid_aramesh114