7.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فیلمشهید
🎥 پیام تصویری شهید کایدخورده و نوری برای همهی مردم ایران
همه تون رو دوست داریم و جونمون رو فداتون میکنیم؛ چه مخالف ما باشید چه موافق
🔸 ۲۸ آبان؛ سالروز شهادت مدافعانحرم بابک نوری هریس و عارف کایدخورده [ که در کنار همدیگر به شهادت رسیدند] گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم
●واژهیاب:
#شهیدنوریهریس #شهیدکایدخورده #شهدای_گیلان #شهدای_اهواز #شهدای_مدافعحرم
#خاکریزخاطرات ۹۰
🔸فرار از گناه ...
#متن_خاطره|دور و برِ بابک پُر بود از گناه؛ اما از گناه فراری بود. دو ماه مونده به شهادتش بهم زنگ زد و گفت: بیا بریم قم. گفتم: من وقت ندارم و نمیتونم بیام. اما بابک گفت: نه! یه مشکلی پیش اومده؛ امشب حتماً باید بریم قم... خلاصه راضی شدم و باهاش رفتم. بعد که علتِ سفر ناگهانی به قم رو ازش پرسیدم، فهمیدم برا فرار از گناه بوده... تا این حد مراقب بود
که در جمعها و محیطِ آلوده به گناه قرار نگیره...
👤خاطرهای از زندگی مدافعحرم شهید بابک نوری هریس
📚منبع: مستند “ از آسمان ” ؛ به نقل از دوست شهید
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم
●واژهیاب:
#گناه_گریزی #شهدای_مدافعحرم #تقوا #مراقبه #خاکریز_خاطرات #شهید_نوریهریس #شهدای_گیلان
#روایتشهید
🔸خوابِ عجیبی که باعثِ رضایتِ مادر، برای رفتنِ امیر به سوریه شد
#متنخاطره| خیلی تقلّا کرد که بره سوریه، اما میگفتند اینجا بهت نیاز داریم و نمیشه. آخرین بار که فرمانده بهش گفت نه، گریهش گرفت. فرمانده هم دلش نرم شد و گفت: امیر! تو عاشق شدی، ما هم نمیتونیم به زور نگهت داریم؛ برو
وقتی اومد خونه بهم گفت: مامان! میخوام برم سوریه، اما به جان حضرت زینب(س) اگه راضی نباشی نمیرم.
تصمیم برام سخت بود و ازش خواستم بذاره تا فردا فکر کنم.
تا فردا توی خونه راه رفتم و با خدا حرف زدم. گفتم: خدایا! خودت کمکم کن؛ منو پیش خانم شرمنده نکن.
فردای این اتفاق دخترم سرزده اومد خونه و گفت: دیشب یه خواب عجیب دیدم. خواب دیدم توی خونه مجلسِ روضه امام حسین(ع) گرفتیم. حاجآقا عالی روضه میخوند و مردم زیادی مثل ابر بهار اشک میریختند. رفتم جلوی در، دیدم بابا دم در نشسته. هوا هم صاف بود، اما قطرههای آب از آسمون میچکید. به بابا گفتم: بابا چه خبر شده؟ چرا آسمون اینطوری شده؟ این قطرهها چیه که میریزه پایین؟ گفت: اکرم! اینا بستگی به نظر مادرت داره...
با این خواب دخترم فهمیدم باید اجازهی رفتن امیر رو بدم. اما حالا که من راضی شده بودم، خواهرش که جانش به جانِ امیر بند بود، مخالفت کرد. خلاصه تصمیم گرفتیم استخاره بگیریم. قرآن رو که باز کردیم، آیهی و لا تحسبن الذین قتلوا اومد؛ همون آیهی شهادت. همین باعث شد اکرم مخالفتش بیشتر بشه. گفتیم دوباره استخاره میگیریم. اما باز هم همون صفحه و آیه اومد.
لبخندی بر لب امیر نشست و خواهرش چارهای جز رضایت نداشت
#خاکریز_خاطرات #شهیدلطفی #شهدای_مدافعحرم
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#معرفیشهید
🎥 فرماندهی که تا زمان شهادت در هیچ عملیاتی شکست نخورد
شیر سامرا را بیشتر بشناسیم
🔸 ۲۰دیماه؛ سالروز شهادت مدافعحرم مهدی نوروزی گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهیدنوروزی #شجاعت #شهدای_کرمانشاه #شهدای_مدافعحرم
#چند_روایت
🔸 چند بُرش کوتاه از زندگی طلبهی شهید مدافعحرم محمدعلی قلیزاده
🌼 #دستگیری|زمستون بود و خانوادگی خونهیِ بندهخدایی توی روستا مهمان بودند. آقا محمدعلی وقتی متوجه میشه صاحبخونه یه بخاری داره و برا گرم کردن خونهشون کافی نیست؛ همون روز میره بروجن، از دوستش پول قرض میکنه، و یه بخاری به عنوان هدیه برای اون خانواده میخره...
🌼 #اخلاص|مسئول حوزهی نمایندگی ولی فقیه توی یگان امنیتی سپاه قم بود؛ اما من كه يكى از دوستان نزديكش بودم، به والله از مسئولیت ایشون توی سپاه، اطلاعی نداشتم. يكى دو بار هم كه سؤال كردم، ايشون در كـمال تـواضع و فـروتنى میگفت: "سرباز كوچکِ امام زمان عج هستم" و بحث رو عوض مىكردند...
🌼 #رویای_صادقه| حاجآقا خادم حرم حضرت معصومه( س) بودند. بعد از شهادتش یکی از خادمان حرم ایشون رو خواب دید و ازشون پرسید: اونجا به شما سخت نمیگذره؟ شهید هم جواب میده: نه! اینجا با همهی شهدا جمع میشم و میرسیم خدمتِ امام زمان(عج) ...
📚 منابع: کتاب شیدای حرم | خبرگزاری حوزه
🔸۱۳بهمن؛ سالروز شهادت طلبهی مدافعحرم، محمدعلی قلیزاده گرامیباد
_____________________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
#شهيد_قلیزاده #شهدای_مدافعحرم #شهدای_روحانیت #تواضع #شهدای_چهارمحال #امام_زمان #حضرت_معصومه
#خاکریزخاطرات ۱۳۰
🔸شهیدی که دوران ابتدایی به معلمش درس زندگی داد
#متن_خاطره|کلاس سوم یا چهارم ابتدایی معلّمِ ایشون بودم. هر وقت بچهها تکلیفشون رو انجام نمیدادند، به تندی باهاشون برخورد میکردم. اما آقا محمد علی همیشه تکالیفش رو به خوبی انجام میداد. یه روز بهش گفتم: کاش یه بار شما هم تکالیفت رو انجام ندی؛ تا حسابی تنبیهات کنم... فردای اون روز دیدم محمدعلی روی یه تکه کاغذِ کوچیک برام نوشته:
درس معلم اَر بود زمزمه ی محبتی
جمعه به مکتب آورد طفلِ گریزپای را...
اینکارِ شهید توی خردسالی؛ بسیار در من اثر گذاشت و تصمیم گرفتم تا آخر خدمتم، هم به بچهها درس بدم؛ هم بهشون محبت کنم...
👤خاطرهای از کودکی روحانی شهید محمدعلی قلیزاده
📚منبع: کتاب شیدای حرم؛ صفحه ۱۱۰
🔰
#شهیده_قلیزاده #شهدای_مدافعحرم #نوجوان #شهدای_چهارمحال #خوشاخلاقی #شهدای_روحانی