eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰خلاصه ی کتاب پا برهنه در وادی مقدس ( زندگی و خاطرات شهید سید حمید میرافضلی ) 💠قسمت چهارم ( جوانی ) 🔷تغييرات کوچکي کرده بود، ولي کماکان همان حميد سابق بود. همان پسر خوش تيپ و خوش گذران و ... در همين دوران اتفاقي افتاد که نور اميد را در دلمان روشن کرد. هنوز ويژگي خوبي در درون حميد مشاهده مي شد. صفاتي مثل مردم دوستي و غيرت و لوطي گري در رفتار سيد حميد ديده مي شد. يك بار با دوستانش در مکاني که اکنون ايستگاه امام حسين علیه السلام ناميده مي شود نشسته بودند. ناگهان يک مغازه ي بقالي در مقابل آن ها آتش گرفت و به سرعت خانه ي صاحب مغازه نيز شروع به سوختن کرد! صداي زن و بچه از داخل خانه به گوش مي رسيد و هيچ کس جرئت نزديک شدن به آتش را نداشت. آتش گرم بود و سوزان. ممکن بود هر کس که اقدامي براي نجات کند، طعمه ي حريق شود. حميد به محض ديدن اين وضعيت نتوانست تحمل کند. با شجاعت به درون آتش و به داخل خانه رفت زن و بچه را نجات داد. تازه مقداري از اثاثيه ي درون مغازه را هم بيرون مي آورد، البته خودش هم دچار سوختگي شد. من آمدم خانه، ديديم قسمتي از لباس ها و بدنش سوخته است. هر چه مي گفتيم نمي گفت سوختگي به خاطر چيست؟ تا اينکه بعدها که دستش خوب شد، براي ما تعريف کرد که چه کاري انجام داده. مي گفت اگر زن و بچه ي آن بيچاره طوري شان مي شد من تا آخر عمر خودم را نمي بخشيدم. فهميديم روحيه ي جوانمردي و ايثار هنوز در حميد زنده است و اين نقطه ي روشني براي ما بود. در همه ي اين سال ها ناآرام بود. اما حميد از عاق والدين شدن مي ترسيد. به بي بي قول داد درس بخواند و خواند و ديپلم رشته انساني گرفت. بعد از انقلاب درسش را ادامه داد و فوق ديپلم تربيت معلم را در سال ۱۳۵۹ از دانشگاه كرمان گرفت. ادامه دارد ... با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی ) 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁_به یاد خانه نشینان با غیرت... ✍توی ‏این روزگاری که بیشتر ماها با وجود این همه امکانات حوصلمون سر رفته، یادمون نره که یه عده‌ برای دفاع از خاک وطن، سال‌های ساله که خونه‌نشین شدند و بیرون نرفتند... ...🌷🕊 جانباز قطع نخاع که ۳۶ سال بعد از مجروحیتش را به سینه بر روی تخت بود و تمام دوران مجروحیت و جانبازی‌اش را با زخم بستر به‌همراه درد و رنج جسمی گذراند، در تمام لحظات فقط شکر‌گزار خدا بود _تا ابد مدیون شما هستیم...🥺 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺 نگرانی نماینده ضد ایرانی پارلمان اروپا از نفوذ باورهای امام خمینی در اروپا و هشدار به سران اروپایی: " آنچه که در خیابانهای اروپا از بروکسل تا منچستر رخ می‌دهد دقیقا همان چیزی است که آیت‌الله خمینی ۴۴ سال پیش وعده‌اش را داده بود اینکه آنها اسلام را به سراسر جهان صادر می‌کنند" 💥 : 🔹حالا باید حل این معما آسان شود که راز حمله به باورهای دینی حسینی، ارزش های انقلابی خمینی و هتاکی نسبت به ساحت قران کریم چیست؟ 🔹حالا فهمیدیم چرا سیبل جنگ شناختی دشمن شده ایم؟ فهمیدیم راز اسلام هراسی ؟ فهمیدیم چرا باید همزمان با جسارت به قران شاهد جسارت به تصویر رهبر عزیز انقلاب در شمال اروپا باشیم؟! 🖌 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
16.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شاهکار حاج مهدی رسولی 🌺 دلم پرواز میخواد 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰خلاصه ی کتاب پا برهنه در وادی مقدس ( زندگی و خاطرات شهید سید حمید میرافضلی ) 💠قسمت پنجم ( اعزام ) 🔷 روزهاي اول جنگ بود. آن روزها بسياري از دوستانش توصيه مي كردند كه مدرسه برود و تدريس كند. سيد حميد روزها غرق در تفكر خودش بود. تنها پناه او دوستانش بودند. اما سيد در کنار آن ها هم احساس غريبي مي کرد. ديگر تاب خنده ها و شوخي هاي آن ها را هم نداشت. حس مي کرد در ميان جمع غريبه ها نشسته. خلأ دروني سيد، هر روز بيشتر مي شد. بايد کاري مي کرد. احساس مي كرد بايد شجاعت از نوع ديگر را تجربه کند؛ اما چگونه؟ دوست داشت به جبهه برود. اما فكر مي كرد با ذهنيتي که از او دارند شايد او را نپذيرند!؟ در همين دوران اولين پيشنهاد، هرچند به شوخي، به او شد. حاج آقا آذين يکي ازکاميون دارهاي رفسنجان بود که کاروان کمک هاي مردمي به جبهه را بار زده بود. حالا چند روزي از شروع جنگ مي گذشت. او سيد حميد را دور ميدان شهر مي بيند. به شوخي به او مي گويد: تو نمي خواي آدم بشي؟ سيد مي گويد: چه جوري؟ ايشان هم مي گويد: چه جوريش با من، فردا صبح زود، قبل از ساعت هشت از جلوي هلال احمر حرکت مي کنيم براي جبهه، بيا اونجا. سيد حميد خيلي خوشحال شد. براي اينكه از قافله عقب نماند، شب رفت و پشت در هلال احمر توي سرما خوابيد! آقاي آذين بعدها مي گفت: آقا سيد حميد اولين بار با من به جبهه رفت. من فكر نمي كردم بيايد. براي همين ساعت حرکت را به او عقب تر گفتم؛ مثلاً، ساعت هفت را هشت گفتم. ولي ديدم ساعت چهار صبح آمده پشت در هلال احمر منتظر من نشسته! ما از آنجا با ماشين باري كه داشتيم وسايل را به جبهه برديم. با اينکه سابقه ي ذهني خوبي از سيد حميد نداشتم و مي ترسيدم که در جبهه آبروريزي کند اما با هم عازم جبهه شديم ادامه دارد ... با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی ) 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا