eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
✅متولد۱۳۶۸/۳/۱ ، اهل تهران ✅اسمش رو اول میگذارن ولی چون همون سال چهارده خرداد حضرت امام (ره)رحلت میکنن ، مادرش اسمش رو میگذاره ✅پدرش از سرداران سپاه بود ولی حتی هم‌خوابگاهی‌های هم تو دانشگاه امام حسین نمی‌دونستن اون پسر سردار داود قربانیه ✅با اینکه پدرش سردار بود به سختی در گزینش سپاه پذیرفته شد. نه خودش از موقعیت پدرش استفاده می‌کرد و نه پدرش اهل این کار بود. ✅پدرش ماموریت‌های برون مرزی زیاد می‌رفت. یک سال پاکستان دو سال افغانستان در حالیکه خونوادش هیچ خبری ازش نداشتن دو، سه سالی با خونواده بوسنی هم رفتند و زندگی کردن. @Revayate_ravi
✅مادر همراه خانم دباغ(مرضیه حدیدچی) به عنوان جهادگر به مناطق محروم میرفتن. ✅اونجا همه کاری میکردن: از آموزش اسلحه تا کارهای فرهنگی برای اول مهر مدرسه‌ی اونجا رو تعمیر و تمییز می‌کردن. ✅مادرش وقتی از اردوهای جهادی برمی‌گرده ، معلم پرورشی میشه. ✅در زمان جنگ ، بعد از مدرسه خونه نمیومد. می‌موندن مدرسه ، یا غذا درست می‌کردن برای رزمنده‌ها ،یا پتو می‌شستن، خلاصه کارهای پشت جبهه رو انجام میدادن. ✅مادرش همیشه دوست داشت یا طلبه بشه و یا گاهی هم اون رو صدا می‌کرد. ✅ تو ۱۵ سالگی مادرش بر اثر بیماری از دست میده. به خاطر آرزوی مادرش دو سالی میره پیش آیت‌الله و درس طلبگی میخونه. بعد اون تو سپاه پذیرفته میشه و میره دانشگاه امام حسین(ع). @Revayate_ravi
بارها شده بود برای تهذیب نفسش ، ده روز ، ده روز ، روزه می‌گرفت. ✅مشهد که میرفت ، با پای برهنه میرفت زیارت گاهی هم از حرم تا محل اسکانش رو کفش هم نمی‌پوشید ، حتی مسیر دانشگاه تا خونه رو هم پیاده میومد. بدن و نفسش رو آماده می‌کرد برای روزهای سخت. ✅خونشون لواسون بود.مسیرش هم طولانی بود و هم کوهستانی سربالایی‌هاش نفس گیر بود. با اینکه خیلی بدنش ورزیده بود ، آخرها نفس کم میاورد. ✅یه بار دو نیمه شب بود که رسید خونه تازه فهمید کلید یادش رفته سه ساعت تا اذان صبح مونده بود. با خودش گفت: اگه الان زنگ بزنم بابام از خواب می ‌پره ، می‌ترسه ، فکر میکنه چی شده؟؟ ✅ همونجا جلوی در نشست. سرما تا مغز استخونش رو می‌سوزوند جزوهای دانشگاه رو درآورد و خوند گاهی هم از سوز سرما بلند میشد و کمی ورزش می‌کرد. ✅اذان رو که گفتن دید چراغ اتاق پدرش روشن شده. در زد رفت تو ، ولی به پدرش نگفت تمام شب رو بیرون بود. @Revayate_ravi
ادامه دارد......
❤️ و همسرش هر دو برای ازدواجشون به مشهد رفتن و از امام رضا(ع) خواستن کسی رو تو مسیر زندگیشون قرار بده که باهاش عاقبت بخیر بشن. ❤️روز خواستگاری پدر و مادر همسرش بهش گفتن: آقا ما ازت نپرسیدیم خونه داری؟؟؟ ماشین داری؟؟؟ چقدر پول داری؟؟؟ این چیزا برامون مهم نیست اما دوست داریم دامادمون سرباز (عج) باشه. ❤️ یه وقتایی که دلش می‌گرفت ، زنگ میزد به و می‌گفت برای من قرآن بخون. می‌گفت : اگه تو بخونی حالم خوب میشه!!! @Revayate_ravi
❤️تولد آخر صفر بود. چند روز قبل رفته بود و کادوی تولدش خریده بود‌. ❤️ روز تولدش خونه‌ی مادرش بود. زنگ زد به و گفت:داری میای کیک تولد بگیر. گفت:محرم و صفر چه کیکی بخرم؟؟؟؟ ❤️ گفت:جشن نداریم ، خودمون هستیم. هر چی اصرار کرد گفت:،نمی خرم. هم به شوخی گفت: کیک نگرفتی خونه نیا!!! ❤️ که به خونه برگشت یه تی‌تاب دستش بود. گفت: این چیه؟؟؟ گفت: کیکه دیگه!! گفتی کیک بگیر من هم گرفتم روی همین شمع میگذاریم و تولد می‌گیریم. ❤️ با دلخوری رفت روی مبل نشست. بعد از چند لحظه رفت و کیک تولد رو از پشت در آوردو غافلگیرش کرد.😉 گفت: سال دیگه جبران میکنم اما سال بعد.....تولد دقیقا چهلم بود.😔 @Revayate_ravi
❤️ وقتی از سوریه اومد انتظار سوغاتی نداشت. چون بارها از شنیده بود: ((بازاری که حضرت زینب (س) رو توش گردوندن ، خرید کردن نداره. من از اونجا هیچی خرید نمی‌کنم.)) @Revayate_ravi
❤️ سال ۹۳ برای سال تحویل و زینب رفتن وسایل سفره هفت سین بگیرن و ماهی برای سبزی پلو و ماهیِ روز عید ❤️ که از ماهی بدش میومد ، کیسه ماهی رو با نوک انگشتاش گرفت گفت:چرا این جوری می‌گیری؟؟؟ گفت:خیلی چندشم میشه تازه ماهی پاک کردن هم بلد نیستم گفت: یاد می‌گیری با هم پاکش می‌کنیم😉 ❤️وقتی رسیدن خونه گفت:تو برو سر ماهی رو بکن تا من بیام پولکاشو بکنم گفت: تو چه توقعی از من داری؟؟چه جوری کله‌ی اون رو بکنم😳 ❤️ دست رو گرفت و به آشپزخونه برد و گفت: ما که میریم اردوهای آبی/خاکی این طور نیست که بهمون غذای شیک و با کلاس بدن برای ۵ یا ۶ نفر آدم گنده یه مرغ زنده میدن.میگن این غذاتون🙃 خودمون باید سر ببریم پرهاش رو بکنیم بشوریم آتیش درست کنیم بپزیمش تازه این میشه ناهارمون😎 ❤️ ماهی رو گذاشت روی ظرفشویی چاقو رو داد دست و بهش یاد داد چه طوری ماهی رو تمییز کنه. @Revayate_ravi
ادامه دارد......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋یه بار دوستش ازش سوال کرد تقوا دقیقا یعنی چی؟؟؟ 🦋 گفت: یعنی (ایمان مستمر_ عمل مکرر) 🦋آدم با یک شب ، دو شب به جایی نمی‌رسه ، باید ایمانت دائم و عملت مدام باشه. 🦋این همیشه تیکه کلامش بود: ( خوبه ولی از اون بهتره) @Revayate_ravi
🦋 هر دفعه که میخواست بره سرویس بهداشتی لباس فرم سپاه رو درمیاورد .. دوستش ازش سوال میکرد: چرا لباستو درمیاری و با زیرپیراهن میری دستشویی؟ روح الله به آرم سپاه که روی لباسش خورده بود اشاره کرد و گفت: آیه ی قرآن نوشتع : و اَعدّوا لهم ما استطعتم من قوه من رفتم پرسیدم ، گفتن اشکال داره. 🦋دوستانش بارها میدیدن وقتی نماز رو به جماعت تو مسجد دانشکده میخونه ، یک بار هم جدا در اتاقش فردی میخونه ازش سوال کردند چرا این کارو میکنی؟ در جواب گفت : احساس کردم آن نمازم برای خدا نبود.. توی دلم گفتم الان فلانی داره منو میبینه که دارم نماز جماعت میخونم.. اومدم دوباره برای خود خدا نماز بخونم😊 🦋 روی حجاب خیلی حساس بود .. تو خیابون خانم های بدحجابی که خیلی افتضاح بودند همراه زینب به اونها محترمانه تذکر میداد .. همیشه هم کتکش رو میخورد ولی دست از نهی منکر برنمیداشت. 🦋حتی یک بار فحاشی کردند و به سمت زینب حمله کردند اگر دستش را جلوی زینب حایل نمیکرد حتما زینب را میزدند. 🦋 دختر دوچرخه سواری که وضع نامناسبی داشت ، زینب به سمتش رفت و آرام به او تذکر داد ؛ اون دختر محکم به کاپوت ماشین زد و شروع به فحاشی کرد.. و از ماشین پیاده شد و به فحش هایی که میداد اعتراض کرد ؛ دختر به سمت او هجوم برد و محکم زد توی گوشش ... نفش عمیقی و کشید و چیزی نگفت .. سعی کرد با لحن آرام او را نصیحت کند.. زینب دلش بیشتر از مردمی گرفت که اونجا جمع شده بودن و به جای اون دختر اونها رو سرزنش میکردن .. @Revayate_ravi