eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
281 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
بارها شده بود برای تهذیب نفسش ، ده روز ، ده روز ، روزه می‌گرفت. ✅مشهد که میرفت ، با پای برهنه میرفت زیارت گاهی هم از حرم تا محل اسکانش رو کفش هم نمی‌پوشید ، حتی مسیر دانشگاه تا خونه رو هم پیاده میومد. بدن و نفسش رو آماده می‌کرد برای روزهای سخت. ✅خونشون لواسون بود.مسیرش هم طولانی بود و هم کوهستانی سربالایی‌هاش نفس گیر بود. با اینکه خیلی بدنش ورزیده بود ، آخرها نفس کم میاورد. ✅یه بار دو نیمه شب بود که رسید خونه تازه فهمید کلید یادش رفته سه ساعت تا اذان صبح مونده بود. با خودش گفت: اگه الان زنگ بزنم بابام از خواب می ‌پره ، می‌ترسه ، فکر میکنه چی شده؟؟ ✅ همونجا جلوی در نشست. سرما تا مغز استخونش رو می‌سوزوند جزوهای دانشگاه رو درآورد و خوند گاهی هم از سوز سرما بلند میشد و کمی ورزش می‌کرد. ✅اذان رو که گفتن دید چراغ اتاق پدرش روشن شده. در زد رفت تو ، ولی به پدرش نگفت تمام شب رو بیرون بود. @Revayate_ravi
❤️ و همسرش هر دو برای ازدواجشون به مشهد رفتن و از امام رضا(ع) خواستن کسی رو تو مسیر زندگیشون قرار بده که باهاش عاقبت بخیر بشن. ❤️روز خواستگاری پدر و مادر همسرش بهش گفتن: آقا ما ازت نپرسیدیم خونه داری؟؟؟ ماشین داری؟؟؟ چقدر پول داری؟؟؟ این چیزا برامون مهم نیست اما دوست داریم دامادمون سرباز (عج) باشه. ❤️ یه وقتایی که دلش می‌گرفت ، زنگ میزد به و می‌گفت برای من قرآن بخون. می‌گفت : اگه تو بخونی حالم خوب میشه!!! @Revayate_ravi
❤️تولد آخر صفر بود. چند روز قبل رفته بود و کادوی تولدش خریده بود‌. ❤️ روز تولدش خونه‌ی مادرش بود. زنگ زد به و گفت:داری میای کیک تولد بگیر. گفت:محرم و صفر چه کیکی بخرم؟؟؟؟ ❤️ گفت:جشن نداریم ، خودمون هستیم. هر چی اصرار کرد گفت:،نمی خرم. هم به شوخی گفت: کیک نگرفتی خونه نیا!!! ❤️ که به خونه برگشت یه تی‌تاب دستش بود. گفت: این چیه؟؟؟ گفت: کیکه دیگه!! گفتی کیک بگیر من هم گرفتم روی همین شمع میگذاریم و تولد می‌گیریم. ❤️ با دلخوری رفت روی مبل نشست. بعد از چند لحظه رفت و کیک تولد رو از پشت در آوردو غافلگیرش کرد.😉 گفت: سال دیگه جبران میکنم اما سال بعد.....تولد دقیقا چهلم بود.😔 @Revayate_ravi
❤️ وقتی از سوریه اومد انتظار سوغاتی نداشت. چون بارها از شنیده بود: ((بازاری که حضرت زینب (س) رو توش گردوندن ، خرید کردن نداره. من از اونجا هیچی خرید نمی‌کنم.)) @Revayate_ravi
❤️ سال ۹۳ برای سال تحویل و زینب رفتن وسایل سفره هفت سین بگیرن و ماهی برای سبزی پلو و ماهیِ روز عید ❤️ که از ماهی بدش میومد ، کیسه ماهی رو با نوک انگشتاش گرفت گفت:چرا این جوری می‌گیری؟؟؟ گفت:خیلی چندشم میشه تازه ماهی پاک کردن هم بلد نیستم گفت: یاد می‌گیری با هم پاکش می‌کنیم😉 ❤️وقتی رسیدن خونه گفت:تو برو سر ماهی رو بکن تا من بیام پولکاشو بکنم گفت: تو چه توقعی از من داری؟؟چه جوری کله‌ی اون رو بکنم😳 ❤️ دست رو گرفت و به آشپزخونه برد و گفت: ما که میریم اردوهای آبی/خاکی این طور نیست که بهمون غذای شیک و با کلاس بدن برای ۵ یا ۶ نفر آدم گنده یه مرغ زنده میدن.میگن این غذاتون🙃 خودمون باید سر ببریم پرهاش رو بکنیم بشوریم آتیش درست کنیم بپزیمش تازه این میشه ناهارمون😎 ❤️ ماهی رو گذاشت روی ظرفشویی چاقو رو داد دست و بهش یاد داد چه طوری ماهی رو تمییز کنه. @Revayate_ravi
🦋یه بار دوستش ازش سوال کرد تقوا دقیقا یعنی چی؟؟؟ 🦋 گفت: یعنی (ایمان مستمر_ عمل مکرر) 🦋آدم با یک شب ، دو شب به جایی نمی‌رسه ، باید ایمانت دائم و عملت مدام باشه. 🦋این همیشه تیکه کلامش بود: ( خوبه ولی از اون بهتره) @Revayate_ravi
🦋 هر دفعه که میخواست بره سرویس بهداشتی لباس فرم سپاه رو درمیاورد .. دوستش ازش سوال میکرد: چرا لباستو درمیاری و با زیرپیراهن میری دستشویی؟ روح الله به آرم سپاه که روی لباسش خورده بود اشاره کرد و گفت: آیه ی قرآن نوشتع : و اَعدّوا لهم ما استطعتم من قوه من رفتم پرسیدم ، گفتن اشکال داره. 🦋دوستانش بارها میدیدن وقتی نماز رو به جماعت تو مسجد دانشکده میخونه ، یک بار هم جدا در اتاقش فردی میخونه ازش سوال کردند چرا این کارو میکنی؟ در جواب گفت : احساس کردم آن نمازم برای خدا نبود.. توی دلم گفتم الان فلانی داره منو میبینه که دارم نماز جماعت میخونم.. اومدم دوباره برای خود خدا نماز بخونم😊 🦋 روی حجاب خیلی حساس بود .. تو خیابون خانم های بدحجابی که خیلی افتضاح بودند همراه زینب به اونها محترمانه تذکر میداد .. همیشه هم کتکش رو میخورد ولی دست از نهی منکر برنمیداشت. 🦋حتی یک بار فحاشی کردند و به سمت زینب حمله کردند اگر دستش را جلوی زینب حایل نمیکرد حتما زینب را میزدند. 🦋 دختر دوچرخه سواری که وضع نامناسبی داشت ، زینب به سمتش رفت و آرام به او تذکر داد ؛ اون دختر محکم به کاپوت ماشین زد و شروع به فحاشی کرد.. و از ماشین پیاده شد و به فحش هایی که میداد اعتراض کرد ؛ دختر به سمت او هجوم برد و محکم زد توی گوشش ... نفش عمیقی و کشید و چیزی نگفت .. سعی کرد با لحن آرام او را نصیحت کند.. زینب دلش بیشتر از مردمی گرفت که اونجا جمع شده بودن و به جای اون دختر اونها رو سرزنش میکردن .. @Revayate_ravi
🦋 به زبان انگلیسی و عربی تسلط کامل داشت. درسهای سنگینی که استاداش تو دانشکده سر کلاس میدادند همزمان ترجمه میکرد و به انگلیسی می‌نوشت.. دوستانش اگر از جزوه میخواستند نمیتوانستند بنویسند چون همه را به انگلیسی می‌نوشت. 🦋 در مراسم عاشورا هیچوقت کفش نمیپوشید. یک بار روز عاشورا تو ماموریت بود .. او پابرهنه دنبال انجام ماموریتش رفته بود. 🦋دوستانش با تعجب پرسیدند: چرا پوتین نپوشیدی؟؟؟ 😳 زمین پر از خار و ریگ داغِ پات زخمی میشه ! با صدای گرفته ای گفت عیبی نداره بزار زخمی بشه .. من نمیتونم روز عاشورا کفش پام کنم.😔 @Revayate_ravi
🍃🍂 مُحرم تُرک اولین شهید مدافع حرم ایران بود تمام جزوهای مُحرم تُرک ، دست رسول خلیلی بود. می‌گفت: تو تخریب ما دیگه مثل رسول خلیلی نداریم. 🍃🍂 هم حین تخریب تو سوریه به رسید. وقتی از مراسم ختم رسول میومدن یه برونشور به نشون داد و گفت: ببین نوشته :وقتی می‌خواست بمب رو خنثی کنه به شهادت رسید. 🍃🍂 گفت: کار ما همینه اولین اشتباه / آخرین اشتباهه۰ @Revayate_ravi
🍃🍂 ماموریت آخرش تو سوریه تمام شد.با رفتن تو مقر وسایلشون رو بردارن و برگردن ایران. 🍃🍂یکی از بچه‌ها رو صدا کردو گفت: تو قرار بود بشی!!! چی شد؟؟ داری برمی گردی!! گفت:اگه خدا بخواد همین جا جلوی مقر شهیدم می‌کنه پاش رو داخل ماشین گذاشت صدای انفجار مهیبی اومد. 🍃🍂بچه‌ها با چشم خودشون سوختن و تیکه تیکه شدن رفیقاشون رو می‌دیدن رو از روی دندونای سفیدش شناختن و قدیر سرلک رو از روی تی‌شرتش 🍃🍂فرماندشون محمد حسین محمدخانی بود رفت دو تا پتو آورد و به کسی اجازه نداد کمکش کنن. تکه های بدنشون رو جمع کرد و داخل پتو گذاشت. محمدخانی مثل گل اونها رو بو می‌کرد و می بوسیدوقتی خواست اونها رو داخل آمبولانس بگذاره اونقدر بار این غم براش سنگین بود که دولا ، دولا راه می‌رفت. @Revayate_ravi
🍃🍂تو معراج الشهدا وقتی اومد بالای سر و وقتی بدن سوخته‌ی رو دید گفت: تو اگه با یه تیر شهید می‌شدی میگفتم حیف شدی!!!باید اینجوری میرفتی. 🍃🍂قبل از چهلم ساکش رو از سوریه آوردن سه تا چیز با ارزش داشت: اول: سجاده‌ی مادرش دوم: چادر نماز که همرا خودش به سوریه برده بود که شب‌ها روی متکاش پهن می‌کرد و می‌خوابید و قبل از عملیات به کمرش می‌بست. سوم: چفیه خود 🍃🍂 رو تو قطعه ۵۳ بهشت زهرا ، بالا سر رسول خلیلی دفن کردن. 🍃🍂 بعد از شهادت یه روز که خیلی دلش هوای رو کرده بود به اتاقش رفت و از بین اون همه کتاب و جزوه نگاهش رفت روی کتاب (هشت بهشت) سهراب سپهری 🍃🍂 کتاب رو باز کرد دید گلبرگ خشک شده داخل کتاب هست که روی اون با خط خودش نوشته : 🍃🍂 همیشه می‌گفت: خوش به حال پدر و مادر (ره) که چنین فرزندی داشتن ،که باقیات و صالحات اونها شده بود و حالا خودش باقیات و صالحات پدر و مادرش شده بود. @Revayate_ravi
🥀 ازدواج کرد و پس از مدتی خداوند به آنها فرزندی عطا کرد که به عشق پاک‌ترین بانوی عالم اسم آن را گذاشت.. 🥀اما بعد از چند ماه زهرا کوچولوی آنها از دنیا میرود... 🥀بعد از مدتی خداوند دوباره در رحمتش را به روی آنها باز میکند و دختر دیگری به آنها میدهد.. اسم اورا میگذارند .. زهره متولد ۱۳۵۹... 🥀یک سال بعد از به دنیا آندن خداوند فرزند دیگری به آنها عطا میکند.. 🥀و وصیت کرده بود که اگر پسر بود اسمش را بگذارند... 🥀 سال ۱۳۶۰ چند ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمد و هیچگاه لذت داشتن پدر را تجربه نکرد... @Revayate_ravi