eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام✋ سیاوشی هستم امروز چهارمین روز که مهمان شما اعضای کانال راویان هستم یه نکته👌 لطفا🙏 از شیطنت‌های من الگو برداری نکنین اینها فقط خاطره هست دلیلی نداره چون من انجام میدادم پس.... نقطه سر خط!!! یا علی✌️ @Revayate_ravi
🌸🌼 وقتی قضیه اعزامش به سوریه رو به گفت: اون آب پاکی رو ریخت رو دستش و قبول نکرد ، غافل از اونکه وقتی حضرت کسی رو دعوت کنه ..... این اتفاق خود به خود رقم می‌خوره. 🌸🌼کارهاش جور شد که بره سوریه ولی به هیچ کس چیزی نگفت ، تا پای پرواز هم رفت ولی ماموریتش کنسل شد به زنگ زد و گفت:《راضی نبودی از پای پرواز برگشتم》 🌸🌼 گفت:کدوم پرواز؟؟؟ کجا قرار بود بری؟؟؟...... و فقط می‌خندید اون روز برای اینکه ناراحتی رو از دلش در بیاره، رفت خونشون وقتی چشم تو راه‌پله به افتاد ، مشت‌هاش رو حواله بازوی کردو گفت:.. 🌸🌼تو می‌خواستی بدون اینکه با من خداحافظی کنی بری؟؟؟!! یعنی فرصت خداحافظی رو هم نمی‌خواستی به من بدی؟؟!! فقط می خندید😂 🌸🌼بعد از دو سال نامزدی قرار شد بعد از محرم و صفر برن سفر مشهد و زندگیشون رو شروع کنن. ولی تو همین زمان خبر اومد که باید به سوریه اعزام بشن ، به خانواده و گفته بود که قراره به هند بره‌. 🌸🌼 نمی خواست یکی از بزرگ‌ترین آرزوهای زندگیش به قیمت اذیت کردن عزیز‌ترین‌هاش انجام بشه. 🌸🌼قبل از رفتن با رفت تا دوری تو خیابون بزنن و خداحافظی بکنه. 🌸🌼 رو به خونشون رسوند و رفت .بعد از چند ساعت دوباره تماس گرفت که پروازمون چند ساعت عقب افتاده . میای باز هم همدیگر رو ببینیم؟؟؟ سریع قبول کرد. از تاریکی شب استفاده کرد و همون طور که ترک موتور نشسته بود سرش رو روی کمر گذاشت دلش می‌خواست بودنش را احساس کند. 🌸🌼بعضی رفتارها برای خط قرمز بود مخصوصا در جمع ولی اون شب از این خط قرمز گذشت از تاریکی شب خلوت بودن کوچه بی‌قراری خودش استفاده کرد و قبل از خداحافظی رو بوسید بدون اینکه اعتراضی بکنه.... @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌼 حتی تو سوریه هم دست از شیطنت بر نمی‌داشت، طوری که روی و هم اتاقی‌هاش اسم رو گذاشتن. 🌸🌼بعد از رفتن به سوریه ، اولین بار بود که اونها رو برای زیارت حرم حضرت می‌بردن. اطراف زینبیه بوی‌ رو می داد که کمتر از دو ماه پیش به شهادت رسیده بود. 🌸🌼گلوله‌ها و خمپاره‌ها که گنبد طلایی حرم رو زخمی کرده بودن به چشم می‌خورد... بقیه مدافعان حرم سینه زنی و روضه رو شروع کردن ولی به ضریح قفل شده بود و بلند ، بلند تکرار می‌کرد: 《 قول میدم تا آخرین قطره خونم نذارم کسی چپ به حرمت نگاه کنه..... 🌸🌼قبل از عملیات بهشون ناهار خوبی می‌دادن ، به شوخی می‌گفتن:این ناهار رو میدن که امشب ناکام از دنیا نریم.😉 🌸🌼منطقه عملیاتی که رفته بودن به خاطر نم بارون زمینش گلی شده بود همه از فرق سر تا نوک پای‌شان گلی شده بود. عملیات کنسل شد و دستور عقب‌نشینی دادن.وقتی برگشتن صف حمام شلوغ بود ولی آروم یه گوشه نشسته بود و می‌گفت بذار بقیه خودشون رو بشورن. 🌸🌼 آخرین نفری بود که به حمام رفت وقتی اومد دید همه از خستگی بیهوش شدن ، این بهترین فرصت برای شیطنت بود.😜 🌸🌼فندک رو گرفت و ریش تک تک رفقاش رو سوزوند🙃 رفقاش هم نامردی نکردن ، دست و پای رو گرفتن تا ریشش رو کوتاه کنن. 🌸🌼 که روی ریشش حساس بود اونها رو به (س)قسم داد تا این کار رو نکن. قسمش کارگر افتاد ولی یک جشن پتوی حسابی برایش گرفتن.😎 🌸🌼بچه‌هامی‌گفتن : تو دُرُست بشو نیستی دشمن هم ما رو نکشه ، تو میکشی😝 @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌀 و بچه‌های گردانش برای پاک سازی یک منطقه تازه آزاد شده در سوریه رفتن. تازه ابعاد گسترده‌ی جنایات تکفیریها رو با چشمانشون دیدن. 🌀در یکی از روستاها هفتاد تا هشتاد زن سوری رو بعد از آزار و اذیت ذبح کردن و اجسادشون را به حال خودشون رها کردن. سرها یک طرف و بدن‌هاشون تلمبار شده یک‌طرف این منظره چنان تکان دهنده بود که بچه‌ها تا چند روز حتی حوصله حرف زدن نداشتن. 🌀وقتی مناطق آزاد شده به دست بچه‌ها می‌افتاد ، اونجا تعداد زیادی پک‌های مواد غذایی ، آبمیوه و آب معدنی ، ارسالی از عربستان و امارات و قطر به چشم می‌خورد. 🌀تکفیریها بعد از ورودشون به هر منطقه برای جلوگیری از باز ‌پس‌گیری یا گرفتن بیشترین تلفات از مدافعان حرم تمام منطقه رو از تله‌های انفجاری پر می‌کردن. 🌀خبر رسید که عده‌ای از نیروهای عراقی همراه یه فرمانده ایرانی تو محاصره عراقی‌ها افتادن. 🌀 به محض شنیدن این خبر سریع پرید توی تویوتا و به بچه‌ها گفت: 《بچه‌ها یا علی!بیاید ما بریم》 🌀 به محض وارد شدن به منطقه ، بارون تیر و گلوله بود که به سرشون می‌بارید ، یک جنگ تمام عیار. 🌀 تیر می‌خوره و زخمی میشه ولی تیربار رو با قدرت روی دوشش نگه میداره وقتی خواست تغییر موضع بده و بره پیش بقیه بچه‌ها گلوله تک‌تیرانداز اومد و دقیقاخورد به سرش. به رسید. @Revayate_ravi
🌀بچه‌ها مجبور به عقب‌نشینی شدن و پیکر شهدا توی منطقه موند و نتونستن اونها رو عقب بیارن. 🌀بعد چهار روز بومی‌های غیر نظامی منطقه برای عقب نشینی پیکرهای اومدن و گفتن: به ازای هر ۱۰۰ دلار می‌گیریم و رو میاریم. 🌀هر وقت پیکر جا می‌موند سروکله اونها پیدا میشد. کاری به جنگ و درگیری حق و باطل نداشتن. انتقال پیکرهای یکی از منابع درآمدی اونها بود. 🌀هیچ خطری اونها رو تهدید نمی‌کرد .بین تکفیریها اقوام و آشنا داشتن. با هماهنگی اونها بدون دردسر وارد منطقه میشدن و پیکرها رو انتقال میدادن. 🌀پول‌ها رو گرفتن و رفتن پیکر رو آوردن ولی... وقتی اومدن گریه می‌کردن و پول ها رو هم پس دادن.علت رو ازشون سوال کردن ، جواب دادن: 🌀این فرق میکنن مگه میشه بدن آدم چهار شبانه روز توی دشت باز به حال خودش رها بشه و سیاه نشه و بو نگیره؟؟؟؟ تازه خون گرم از این بیرون میزنه. ما برای آوردن اینها پول نمی‌گیریم. @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🥀🌺 وصیت کرد که اون رو در گلزار شهدای امام‌زاده علی‌اکبر چیذر دفن کنن. امام‌زاده هم با افتخار برای در آغوش گرفتن خادمش ، آغوششش رو باز کرد. 🌹🥀🌺 از خانم‌هایی که می‌خواستنددر تشیع جنازه‌اش شرکت کنن ، خواست که با چادر حاضر بشن. بیشتر خانم‌ها در تشعیع با چادر ،زینت بخش مراسم بدرقه‌اش بودند تا خانه‌ی ابدیش. 🌹🥀🌺خودش خواسته بود تا مداح مراسمش باشه و تمام امور کفن و دفن را به عهده بگیره. 🌹🥀🌺 که روی دست مردم پیش می‌آمد ، حاج محمود شخصا او را تحویل گرفت و داخل قبر گذاشت و براش تلقین خوند و همونجا بالای سرش نوحه‌ی مورد علاقه‌ی رو خوند. 🌹🥀🌺دامن کشان رفتی دلم زیرو رو شد چشم حرامی با حرم روبرو شد بیا برگرد خیمه ، ای کس و کارم من و تنها نگذار ، ای علمدارم آب به خیمه نرسید ، فدای سرت حسین قامتش خمید ، فدای سرت😔 @Revayate_ravi
🌹🥀🌺 تو وصیت نامه‌اش ذکر کرده بود که به صاحب سوپری مقروض هست و قرضش رو ادا کنن. مادرش که رفت ، مشخص شد که ۵ میلیون بدهی داره. چون قبل از سوریه خرید کرده و بین خانواده‌های بی‌بضاعت تقسیم کرد. قرار شد بعد از اینکه از سوریه اومد تسویه کنه که..... 🌹🥀🌺 مادرش بعد از مراسم چهلم عادتش شده بود هر روز میومد کنار مزارش. پیش که بود حالش از همه جا بهتر بود. 🌹🥀🌺 وقتی بهش اعتراض می‌کردن با دلخوری می‌گفت: مثل ننه منم می‌خوام بشم ننه 🌹🥀🌺داستان ننه از این قراره: 《ننه در واقع خانم فتح‌اللهی مادر شهید هست که سال ۵۷ زیر شکنجه ساواک به شهادت رسید. ننه بلافاصله بعد از شنیدن این خبر از اهواز به تهران اومدو به مدت بیست سال به صورت شبانه روزی در اتاقکی فلزی کنار مزار پسرش در بهشت زهرا زندگی کرد.》 🌹🥀🌺حاج محمود کریمی بعدها به مادر گفت :《چند ماهی سر یه مسئله‌ای گیر بودم. روز تدفین وقتی تو قبر گذاشتمش مشکلم رو تو گوشش گفتم تا یه جوری واسم پادر میونی کنه حاج خانم به شب نرسید مشکلم حل شد.》 🌹🥀🌺 ولی کسی که از همه بیشتر دل مادر رو سوزوند شهید بود. بارها میومد و چادر مادر رو می بوسید. خیلی به علاقه داشت. به مادرش می‌گفت:دعا کنید من هم مثل باشم. @Revayate_ravi