eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺راجع به آینده شغلیش گفت: میخوام برم سپاه اون هم سپاه قدس پررو پررو گفت: اسم بچه‌هامون رو هم انتخاب کردم: امیر حسین امیر عباس زینب زهرا انگار کتری آبجوش رو ریختند روی سرم کسی نبود بهش بگه هنوز نه به باره نه به داره. 🌺یکی یکی دست می‌کشید توی جیبای کتش ، هر چی بیرون میاورد تمومی نداشت با همون هدیه‌ها جادوم کرد: تکه‌ای از کفن شهید گمنام که خودش تفحص کرده بود پلاک شهید مهر و تسبیح تربت با کلی خرت و پرت‌هایی که از لبنان و سوریه خریده بود تیر خلاصی رو زد و دو تا نامه یکی از کنار حرم امام رضا(ع) یکی هم از کنار شهدای گمنام بهشت زهرا برام نوشته بود ، گذاشت جلوم و کاغذ کوچکی که درشت روی آن نوشته بود: تو مرجانی ، تو در جانی ، تو مروارید غلتانی اگر قلبم صدف باشد ، میان آن تو پنهانی انگار تو این عالم نبود، سرخوش! 🌺مادر و خاله‌ام اومدند و به گفتند: هیچ کاری توی خونه بلد نیست اصلا دور گاز پیداش نمیشه یه پوست تخمه جابه‌جا نمی‌کنه! خیلی ناز نازیه! خندید و گفت:من فکر کردم چه مسئله‌ی مهمی رو می‌خواین بگین ! اینا که مهم نیست ! 🌺 حرف‌هامون که تموم شد ، پاهام خواب رفته بود. موقع بیرون رفتن از اتاق التماس می‌کردم 《شما بفرمایید،من بعد از شما میام 》ول کن نبود مرغش یک پا داشت. دیدم بیرون برو نیست دل رو به دریا زدم و گفتم:《پام خواب رفته》 از سر لغزپرانی گفت:《فکر می‌کردم عیبی دارین و قراره سر من کلاه بره!》 دلش روشن بود که این ازدواج سر می‌گیره. 🌺موقع رفتن دم در بهم گفت: رفتم کربلا زیر قبه به امام حسین(ع) گفتم: 《برام پدری کنید ،فکر کنید منم علی‌اکبرتون!هر کاری که قرار بود برای ازدواج پسراتون انجام بدین برای من هم بکنین!》 @Revayate_ravi
🌺شب تا صبح خوابم نبرد.دور حیاط راه می‌رفتم.تمام صحنه‌ها مثل فیلم تو ذهنم رد می‌شدن. از آقای قرائتی شنیده بودم:《۵۰درصد ازدواج تحقیقه،۵۰درصدتوسل》 نمیشه به تحقیق امید داشت،ولی می‌تونیم به توسل دل ببندیم. 🌺یه بار بین صحبت‌هاش بهم گفت: 《دنبال پایه می‌گشتم، باید پایه‌ام باشی،نه ترمز! زن اگه حسینی باشه ، شوهرش زهیر میشه》 بعد هم نقل قولی از گفت: 《هر کس رو که دوست داری ،باید براش آرزوی شهادت بکنی》 🌺قرار شد عقدمون تو امام‌زاده جعفر یزد باشه وقتی با کت و شلوار دیدمش زدم زیر خنده،هیچ کس باورش نمیشد این آدم تن به کت و شلوار بده🙃 شوخی بهش گفتم: شما کت و شلوار و پوشیدی یا کت و شلوار شما رو؟😉 🌺وسط هیروویر گیر داده بود که برای شهدتم دعا کن🙏 می‌گفت: اینجا جاییکه دعا مستجاب میشه و تو سبب شهادت منی، این رو از ارباب خواستم و مطمئنم که شهید میشم 🌺بعد عقد رفتیم آتلیه دهن خونوادش باز موند که چطور زیر بار رفته بیاد آتلیه😳 اصلا خوشش نمیومد ولی دید من دوست دارم کوتاه اومد،ولی وقتی اومد اونجا قصه عوض شد سه ،چهار ساعت از عقدمون می‌گذشت من هنوز یخم باز نشده بود ولی برای خانم عکاس جالب بود که یه آدم مذهبی با اون ریش و پشم اونقدر مسخره‌بازی در بیاره که در عکس‌ها بخندم. بعد اون هر چی تو شهر بود رو رفتیم زیارت کردیم ، توی ماشین مدام این شعر رو میخوند: دست من و تو نیست اگر نوکرش شدیم خیلی حسین زحمت ما را کشیده است 🌺سر جلسه‌ی امتحان بچه‌ها با چشم و ابرو به من تبریک می‌گفتن وقتی بهشون گفتم : با ازدواج کردم ، همشون جیغ کشیدن هر چی قسم و آیه خوردم باور نکردن 🌺گفتم : بهم زنگ زده دانشگاه میاد دنبالم می‌تونین بیاین ببینین همه پشت سرم راه اُفتادن نزدیک در دانشگاه گفتم: ایناها،باور کردین؟؟ گفتن: نه تا سوار موتور نشی باور نمی‌کنیم! وقتی نشستم پشت سرش،پرسید: این همه لشکرکشی برای چیه؟؟؟ گفتم:اومدن ببینن واقعا تو شوهرمی‌یا نه!! @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
، یک کتاب بی‌نظیر که خواندنش واجب است. کاش می‌شد همه ی ها، همه ی دختر و پسرهای در آستانه ، همه ی و اساتید و... این کتاب را بخوانند. کتاب همسر از ... 🛑قیمت ۱۷۰۰۰تومان @ketab_hesan سفارش @Revayate_ravi
وفات برای بانویی که شهیدانه زیست و شهیدانه رفت واژه‌ی نارسایی‌ست قم به احترام او قیام کرد و فیض از فیضیه‌اش جوشید و خمینی جرعه‌نوشِ یک جرعه از زلال کوثرش شد و روح‌الله شد پس او شهید بوده و شهید مانده و شهید رفته 📝 @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعـاڪنیم‌ڪه‌مبتلا‌شویـم‌ به‌دردِ‌بـی‌قرار‌شد‌ن‌برایِ‌امام‌زمانمون(عج) اونوقت‌به‌قول‌شـہـید‌مـرادی: اگه‌یه‌جمعه‌دعایِ‌ندبه‌رو‌نخوندی حس‌ڪسـے‌رو‌داری‌که‌شبانه‌لشڪر‌امام‌حسین{ع}رو ترڪ کرده.. •|🌼✨ 🌱 @Revayate_ravi
🚫 یکبار با حمید آقا داشتیم میرفتیم بیرون که بحث تقلب در امتحانات وسط کشیده شد من گفتم: دانشگاه اگه تقلب نکنی اصلا نمیشه! حمیدآقا سریع گفتن:"نباید تقلب کنید مخصوصا تودانشگاه حتی اگه رد بشی چون تاثیر مدرک روی حقوقتون میاد و حقوقت از نظر شرعی مشکل پیدا میکنه." خودش میگفت: بعضی وقتا ماموریت بودم ونرسیدم درس بخونم ولی تقلب نکردم و رد شدم ولی پیش خدا مدیون نشدم.. و دوباره درس رو برداشتم و فرصت کردم بخونم و نمره خوب هم آوردم. شهید 🌷 @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طنزجبهه😎🤞🏻 🔖مـرخـصـی وقتی می رفتند پیش حاجی برای مرخصی، میگفت:«من پنج ساله پدر و مادرم رو ندیدم..شما هنوز نیومده کجا میخواین برین؟!» کلی سرخ و سفید می شدند و از سنگر می آمدند بیرون.ما هم می خندیدیم بهشان بنده های خدا نمی دانستند پدر و مادر حاجی پنج سال است فوت شده اند!!😂 @Revayate_ravi
🍃 ادامه داستان قصه‌ی دلبری《شهید محمد حسین محمد‌خانی》به روایت همسر شهید 《مرجان دُرعلی》 🍃قسمت ششم
🌺از همون اول با اسباب اثاثیه‌ی زیاد موافق نبود ، می‌گفت: این همه تیروتخته به چه کارمون میاد؟؟ 🌺موقع خرید حلقه پاش رو توی یه کفش کرد که به جای حلقه عقیق بخریم باز باید میز مذاکره تشکیل می‌دادیم و آقا را قانع می‌کردیم😎 کاری به رسم و رسوم نداشت،هرچه دلش می‌گفت همان راه را می‌رفت. 🌺بعد عقد رفتیم حج عمره با کارهایی که انجام میداد و اونقدر وسواس برای من به خرج داد که باز مثل گاو پیشونی سفید شدیتو طواف دست‌هاش رو برام سپر می‌کرد که به کسی نخورم. با آب و تاب دور و برم رو خالی می‌کرد تا بتونم حجرالاسود رو ببوسم یکی از خانم‌های کاروان من رو کنار کشید و گفت: دخترم صدقه بگذار. اینجا بین خانم‌ها صحبت از تو شوهرته که مثل پروانه دورت می‌چرخه. 🌺بعد از سعیِ صفا مروه می‌نشسن روضه می‌خوند ،بهش گفتم : خوش‌به حال اونقدر رفت و اومد که بالاخره آب برای اسماعیلش پیدا شد ، کاش برای هم آب پیدا میشد!! انگار آتیشش زدم،بلندبلند شروع کرد به گریه کردن. 🌺موقع رفتن به غار حرا ، وسطها خسته میشدم و می‌نشستم. می‌گفت: پیر شدی یاتنبلی می‌کنی؟؟ بهش گفتم: من با پای خودم میام هر وقت هم بخوام می‌شینم.بمیرم برای اُسرای کربلا که مردای نا‌محرم بهشون می‌خندیدن!! بد با دلش بازی کردم.نشست ، سرش رو زیر انداخت و روضه‌خونیش گُل کرد. @Revayate_ravi