🥀 من کفن نمیخواهم...
.
بهار 89 رفت کربلا، یک روز بعد از زیارت بیشتر بچهها رفتند برای خریدن کفن؛ خانمش به حاجرحیم گفت: «خوب است که ما هم اینجا کفن بخریم».حاج رحیم گفت: «من کفن نمیخرم، شما اگر میخواهید بخرید». همان موقع یکی از بچههای هیأت هم به حاجی پیشنهاد داد که بریم و کفن را بخریم، حاجی باز هم گفت: «من کفن نمیخواهم»
پرسید: «چرا؟»
حاجرحیم گفت: «من شهید میشوم و با لباس سپاه دفنم میکنند».
گفت: «جنگ که تمام شده حاجی!»
حاجی در جوابش گفت: «من هیچ وقت از رسیدن به شهادت ناامید نیستم و نخواهم شد»
#شهید_حاجرحیم_کابلی ♥️
#سالروز_ولادت
( شهادت: اردیبهشت ۱۳۹۵_سوریه_خان طومان_
رفقا از ۱۳ شهید اون روز فقط پیکر حاج رحیم برنگشته!!!
دعا کنید ...
@Revayate_ravi
جاے شهید اعطایی خالے ڪه😔
میگفت:
کسی که آقارا قبول ندارد،
مدیون است که نان من را بخورد!
برسردرخانه نوشته بود:
هرکه دارد بر ولایت بدگمان،
حق ندارد پا گذارد در این مکان
#شهیداحمدعطایی
#یادشباصلوات
@Revayate_ravi
نخستین عید بعد از ازدواجمان که لبنانیها رسم دارند دور هم جمع میشوند، مصطفی در مؤسسه ماند و نیامد به خانه پدرم. آن شب از او پرسیدم: «دوست دارم بدانم چرا نرفتید؟» مصطفی گفت: «الان عید است. خیلی از بچهها رفتهاند پیش خانوادههایشان. اینها که رفتهاند، وقتی برگردند، برای این دویست، سیصد نفر یتیمی که در مدرسه ماندهاند تعریف میکنند که چنین و چنان. من باید بمانم با این بچهها ناهار بخورم، سرگرمشان کنم که اینها هم چیزی برای تعریف کردن داشته باشند». گفتم: «چرا از غذایی که مادر برایمان فرستاد، نخوردید؟ نان و پنیر و چای خوردید». گفت: «این غذای مدرسه نیست». گفتم: «شما دیر آمدید بچهها نمیدیدند شما چی خوردهاید». اشکش جاری شد، گفت: «خدا که میبیند».
شهید مصطفی چمران
نیمه پنهان ماه ، ج۴
#عاشقانه_با_شهدا
@Revayate_ravi
خاطرات #شهیدزکریاشیری به روایت مادر شهید
#قسمتدوازدهم
💔❣یه بار امام جماعت محل به همراه مسئولین شهر به منزل ما اومدن
گفتن: یکی از دوستان سه شب در اعتکاف خواب #زکریا رو دیده که گفته: ...
💔❣برید به خونوادم بگید چرا شهادت من رو قبول نمیکنن؟؟؟!!
من برای چهارشنبه ۸ اردیبهشت یادبود گرفتم حتی مهمانها رو هم دعوت کردم.
💔❣با صحبتهایی که شد گفتم: باشه قبول یاد بود میگیریم ولی سنگ قبر نه!!!
امام جماعت محل گفت: حاج خانم!حضرت امالبنین دستش به مزار حضرت عباس نمیرسید.
نمادینتوی بقیع قبر دُرُست کرد و هر روز کنار این قبرها میرفت و براشون فاتحه و روضه میخوند.
💔❣گفتم: من کنیز امالبنین هستم
بالاخره راضی شدم که سنگ قبر نمادین برای #زکریا دُرُست کنن
به بچهها گفتم : روی سنگ قبرش عکس #زکریا رو هم بگذارید برای من که سواد ندارم میتونه آرومم کنه.
@Revayate_ravi
💔❣ ۲ سال از فراق #زکریا میگذشت
الهه برای اینکه حال و هوای بچهها عوض بشه مدام بین خونهی مادرش و خونهی خودمون در رفتوآمد بود
ولی
این هم فایدهای نداشت.
💔❣آب شدن بچههای #زکریا و عروسم رو جلوی چشمام میدیدم.
💔❣نمیتونستم دست روی دست بگذارم مجبور شدم این بار سنگین رو به تنهایی به دوش بگیرم
اول با یحیی صحبت کردم
نه دل داشتم الهه و بچهها رو اینطور ببینم
نه دل داشتم اونا از این خونه برن.
💔❣ به یحیی گفتم: الهه نه پدر داره ، نه برادر
بیا مردونگی کن.....
@Revayate_ravi
🥀امشب ، شب داوزده بهمن هست
🥀دههی فجر
🥀انقلاب
🥀آقا روحالله خمینی
🥀پهلوی
🥀شهدا
🥀انفجار نور
#تو_به_ما_جرات_طوفان_دادی