eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرا به روایت مادر شهید 🔸🔶تنها دلخوشی ما اون موقع به دنیا اومدن پسر بود👼 ۱۷ بهمن محمد‌صدرا به دنیا اومد خواستم بچه‌رو بغل الهه بدم ، دیدم اونقدر گریه کرده که چشم‌هاش به زور باز میشه☹️ الهه تو بدترین شرایط و دردناکترین روزها بود.😢 🔸🔶موقع برگشت از بیمارستان همه به استقبال اومده بودن ولی اونی که باید باشه نبود🙃 همه یه گوشه گریه می‌کردن به جای بوی اسپند ، بوی دلتنگی و بغض بود. اونقدر اون لحظات سخت بود که دلم می‌خواست قالب تهی کنم و اون روز آخرین روز عمرم باشه. 🔸🔶چهارم اسفند تولد ۴ سالگی فاطمه بود.🎂 کلی تدارک براش دیدیم کربلایی براش النگو گرفته بود عمو و عمه‌ها هم کلی براش عروسک و اسباب بازی گرفته بودن ولی فاطمه قبل از فوت کردن شمع ، عکس رو می‌خواست🥀 هیچکدوم از هدیه‌ها خوشحالش نکرد و جشن ما رو عزا کرد.💔 @Revayate_ravi
🔸🔶چهارشنبه سوری بود یکی از همسایه‌ها اومد بهم گفت: رو تو خواب دیده که میگه ، به مادرم بگو امروز ، روز سختیه ، طاقت بیاره گفتم: خدا قراره چهارشنبه سوری با دل ما آتیش بازی کنه.😔 🔸🔶از سپاه زنگ زدن که ساک و وسایل رو می‌خوان بیارن وقتی چشمم به ساک افتاد از هوش رفتم به زور آب قند کمی هوشیار شدم.🍂 🔸🔶چیزی که دل ما رو آتیش زد ، بشقاب و قاشق ، چنگالی بود که مخصوص بود و داخل اون غذا می‌خورد.🍽 🔸🔶هر وقت سفره پهن می‌کردیم فاطمه اون بشقاب و قاشق رو می‌آورد دوست نداشت کسی جای پدرش بشینه و یا به قاشق و بشقابش دست بزنه. @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀 من کفن نمی‌خواهم... . بهار 89 رفت کربلا، یک روز بعد از زیارت بیشتر بچه‌ها رفتند برای خریدن کفن؛ خانمش به حاج‌رحیم گفت: «خوب است که ما هم اینجا کفن بخریم».حاج رحیم گفت: «من کفن نمی‌خرم، شما اگر می‌خواهید بخرید». همان موقع یکی از بچه‌های هیأت هم به حاجی پیشنهاد داد که بریم و کفن را بخریم، حاجی باز هم گفت: «من کفن نمی‌خواهم» پرسید: «چرا؟» حاج‌رحیم گفت: «من شهید می‌شوم و با لباس سپاه دفنم می‌کنند». گفت: «جنگ که تمام شده حاجی!» حاجی در جوابش گفت: «من هیچ وقت از رسیدن به شهادت ناامید نیستم و نخواهم شد» ♥️ ( شهادت: اردیبهشت ۱۳۹۵_سوریه_خان طومان_ رفقا از ۱۳ شهید اون روز فقط پیکر حاج رحیم برنگشته!!! دعا کنید ... @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جاے شهید اعطایی خالے ڪه😔 می‌گفت: کسی که آقارا قبول ندارد، مدیون است که نان من را بخورد! برسردرخانه نوشته بود: هرکه دارد بر ولایت بدگمان، حق ندارد پا گذارد در این مکان @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نخستین عید بعد از ازدواجمان که لبنانی‌ها رسم دارند دور هم جمع می‌شوند، مصطفی در مؤسسه ماند و نیامد به خانه پدرم. آن شب از او پرسیدم: «دوست دارم بدانم چرا نرفتید؟» مصطفی گفت: «الان عید است. خیلی از بچه‌ها رفته‌اند پیش خانواده‌هایشان. اینها که رفته‌اند، وقتی برگردند، برای این دویست، سیصد نفر یتیمی که در مدرسه مانده‌اند تعریف می‌کنند که چنین و چنان. من باید بمانم با این بچه‌ها ناهار بخورم، سرگرمشان کنم که اینها هم چیزی برای تعریف کردن داشته باشند». گفتم: «چرا از غذایی که مادر برایمان فرستاد، نخوردید؟ نان و پنیر و چای خوردید». گفت: «این غذای مدرسه نیست». گفتم: «شما دیر آمدید بچه‌ها نمی‌دیدند شما چی خورده‌اید». اشکش جاری شد، گفت: «خدا که می‌بیند». شهید مصطفی چمران نیمه پنهان ماه ، ج۴ @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرات به روایت مادر شهید 💔❣یه بار امام جماعت محل به همراه مسئولین شهر به منزل ما اومدن گفتن: یکی از دوستان سه شب در اعتکاف خواب رو دیده که گفته: ... 💔❣برید به خونوادم بگید چرا شهادت من رو قبول نمی‌کنن؟؟؟!! من برای چهارشنبه ۸ اردیبهشت یادبود گرفتم حتی مهمان‌ها رو هم دعوت کردم. 💔❣با صحبت‌هایی که شد گفتم: باشه قبول یاد بود می‌گیریم ولی سنگ قبر نه!!! امام جماعت محل گفت: حاج خانم!حضرت ام‌البنین دستش به مزار حضرت عباس نمی‌رسید. نمادین‌توی بقیع قبر دُرُست کرد و هر روز کنار این قبرها می‌رفت و براشون فاتحه و روضه می‌خوند. 💔❣گفتم: من کنیز ام‌البنین هستم بالاخره راضی شدم که سنگ قبر نمادین برای دُرُست کنن به بچه‌ها گفتم : روی سنگ قبرش عکس رو هم بگذارید برای من که سواد ندارم می‌تونه آرومم کنه. @Revayate_ravi