✍یک سال نیت کرده بود برود پیاده روی اربعین
همه چیز آماده
✍خبر دادند زوار افغانستانی و پاکستانی که به مرز #شلمچه رسیدند جایی برای اسکان ندارن
کسی متعهدتر از خودش را پیدا نکرد.
و
رفت اردوگاه خرمشهر
✍سال بعد هم نیومد گفتم:مگه باز هم مهمان خارجی داری؟؟
گفت:نه!
ولی خیلی از مازندرانیها ماشین خودشون رو میارن داخل حیاط اردوگاه پارک می کنن.
✍با تویوتا زوار رو مرتب تا مرز شلمچه میبرد و میاورد.
ولی بالاخره دو ، سه روز مونده به اربعین ۹۴ خودش رو رسوند.
@Revayate_ravi
🌹#محمد برای مراسم ارتحال حضرت امام از چند روز قبل به مرقد امام میرفت.
به دلیل تراکمماشینها فقط می توانست با موتور برای خدمات رسانی زائرین استفاده کند.
🌹#محمد از سر محوطه تا آخر آن را با موتور رفت و آمد می کرد تا مباداد بر اثر ناهماهنگیها نظم پارکینگ بهم بخورد
🌹بعد از مراسم رحلت حضرت امام جلسه گذاشتند تا گزارش کار بدهند
ولی
#محمد بعد از دو روز بیداری آنقدر خسته بود ، که وسط جلسه ، نشسته روی صندلی خوابش برد.
@Revayate_ravi
#طنز_جبهه✌🏻😂
+دعای وقت خواب
تازه چشممان گرم شده بود كه يكي از بچهها، از آن بچههايي كه اصلاً اين حرفها بهش نميآيد، پتو را از روي صورتمان كنار زد و گفت: بلند شيد، بلند شيد، ميخوايم دسته جمعي دعاي وقت خواب بخوانيم.😅
هرچي گفتيم: بابا پدرت خوب، مادرت خوب، بگذار براي يك شب ديگر، دست از سر ما بردار، حال و حوصلهاش را نداريم.🥴🤕😂
اصرار ميكرد كه: فقط يك دقيقه، فقط يك دقيقه🤩
همه به هر ترتيبي بود، يكييكي بلند شدند و نشستند
شايد فكر ميكردند حالا ميخواهد سورهي واقعهاي، تلفيقي و آدابي كه معمول بود بخواند و به جا بياورد، كه با يك قيافهي عابدانهاي شروع كرد بسم الله الرحمن الرحیم همه تكرار كردند بسم الله الرحمن الرحيم... و با ترديد منتظر بقيهي عبارت شدند، اما بعد از بسم الله، بلافاصله اضافه كرد: «همه با هم ميخوابيم» بعد پتو را كشيد سرش.
بچهها هم كه حسابي كفري شده بودند😬، بلند شدند و افتادند به جانش و با يك جشن پتو حسابي از خجالتش در آمدند.😂
@Revayate_ravi
در هیچ جنگی حتی فتحِ مکه
نفرمود به من تبریک بگوئید
اما در روزِ غدیر
دستور داد به وی تبریک بگویند
شادترین روزِ پیامبر، غدیر بود.. :)
#عیدولایتمبارک💚
@Revayate_ravi
غدير ڪربلاے عَوام بود، وڪربلا، غدير خواص! غدير با آنڪه بيعت گرفته شد جَفا شد ودر ڪربلا با آنڪه بيعت برداشته شد وفا شد..؛
(رهبرمعظمانقلاب)
@Revayate_ravi
این فیلم؛ خط مقدم کربلای ۵، در شلمچه را به تصویر کشیده است.
این عزیز ارپی جی زن که لباس سبز پوشیده، شهید سعید شاه حسینی، برادر شهیدان محمدحسن وحسین شاهحسینی است. این سه برادر شهید اصالتا نیاورانی بودند.
پدر شهید ۲ سال پیش و مادر شهید مدتی قبل آسمانی شد. وقتی سعید شهید شد بچه ها رفتند تا خبر را به خانواده اش بدهند. حاج عبدالوهاب پدر شهید آمد و گفت شلوغ نکنید، مادر سعید قبلا دو فرزند دیگرش را هم تقدیم کرده، بگذارید من خودم این خبر رامی دهم.
وقتی به منزل می روند می بینند مادر پای تلویزیون نشسته و همین فیلم در حال پخش شدن است. مادر با یک ذوق عجیبی می گوید سعید، سعید خودمونه. سعید آرپی جی می زند و یا حسین می گوید و به پشت تیربار می رود تا بعثی ها را نابود کند.
پدر به مادر می گوید؛ دیدی شیر بچه ات را؟
مادر با خوشحالی می گوید؛ بله
پدر می گوید: اگر لیاقت داشته باشد، باید مانند برادرانش شهید شود و بعد می گوید: این پسرمان هم لایق بود و این تکبیر آخرش است و به شهادت رسیده و قطرات اشک مادر جلوی تلویزیون جاری می شود.
خانه این خانواده در نزدیکی بيمارستان فرهنگیان و اردوگاه منظریه اکنون تبدیل به حسینیه شده است.
@Revayate_ravi