♥️ #محمد ساک و لباسهاش رو بست. حتی لباس های پلوخوری خودش رو هم گرفت.
گفتم:این ها رو دیگه برا چی داری میبری؟؟
♥️رفت یه دست لباس پوشید که من دوست داشتم
گفت:#محبوبه خوب نگام کن!!!
دیگه منو نمی بینی
گفتم : مسخره بازی در نیار
تو شهید بشو نیستی!!!
♥️عاشقانه نگام کرد گفت:#محبوبه ، من احساس میکنم این تو راهی مون دختره
میگم اگه دختر بود اسمش رو بذاریم
#زینب
گفتم:هر چی تو بگی
@Revayate_ravi
♥️#محمد گفت:به خودت و بچه ها خوب رسیدگی کن!
غذای خوب بخورین!
نذار بچه ها اذیت بشن!
دلم میخواد شاد باشی ،کلاسهات رو ادامه بده.
برو گواهینامه ات رو بگیر!
♥️وصیت نمی کرد، ولی با هر کلمه اش ،
بند دلم پاره میشد.
کاغذ بدهیهاش رو دستم داد،
سوئیچ ماشین،
کلید خونه و اداره،
انگار تمام متعلقاتش رو دونه دونه داش از خودش جدا می کرد.
@Revayate_ravi
♥️#محمد کوله رو برداشت که بره!
#محبوبه توان نداشته اش رو جمع کرد و گفت صبر کن!!!
♥️رفت و محکم بغلش کرد.
مثل همیشه پیشونی #محبوبه رو بوسید.
#محبوبه گفت:حالم بده 😔 تهوع دارم ، برام آیه الکرسی بخون آروم بشم.
♥️با آرامش ،براش خوند و فوت کرد.
خطاب به بچه داخل شکمش گفت:
کوچولو مراقب مادرت باش!!!
از پله ها یک لحظه برگشت و دستی برای #محبوبه تکون داد!
یه وقتایی پسرش مهدی هم همین کار رو انجام میده.
دقیقا عین پدرش!!!
@Revayate_ravi
💙#محمد حتی در فرودگاه ، وقتی به سمت سوریه می رفتند، باز هم مثل راهیان نور بیکار نمی نشست.
💙همه تشنه بودند،۱۲ بسته آب معدنی داخل اتوبوس بود،سریع رفت آورد و بین بچه ها تقسیم کرد.
💙ناهار نخورده بودن ، رفت بیسکویت آورد و به همه داد.
هر دفعه که می رفت و میومد ، دوستانش یه تیکه بهش مینداختند.
#محمد ما اینقدر این کارها رو کردیم ولی #شهید نشدیم.
بیا مثل بچه آدم اینجا بشین!!
💙#محمد می خندید 😅و می گفت:من که برای شهادت نیومدم
اومدم فقط سوریه رو ببینم😎
@Revayate_ravi
💙#محبوبه می گفت:سوریه که بود ، بهش زنگ می زدم.
یه بار گفتم:هوای اونجا چطوره؟؟؟
گفت:مهتابیه ، ولی ماه من کنار م نیست
💙 خیلی اهل این حرف های عاشقانه نبود.
اما وقتی سوریه رفت لطیف تر شده بود.
💙 بعد از نماز به جای خوندن تعقیبات نماز ، موبایل رو باز می کردم ، عکس های #محمد رو نگاه می کردم و نازش رو می کشیدم☺️
💙قربان صدقه رفتن #محمد شده بود تعقیبات نمازم.
@Revayate_ravi
💙دو هفته قبل از شهادت #محمد خانه تکانی کردم.
فرش و پرده ها رو شستم.
همه جا رو برق انداختم.
خواستم وقتی #محمد می آید همه چیز عالی باشد.
💙زنگ زدم گفتم :#محمد مواظب آقای صادق نژاد باش😉
💙سال ۶۵ رفت جبهه عمو علیرضا رو شهید کرد.
هر دفعه تو رو می دید می گفت: سال ۶۵ شلمچه( تِه یاد نَشوئِه)
💙حالا که با تو اومده سوریه حتما بعدش می خواد بیاد به من بگه (سال ۹۵ ، خان طومان تِه یاد نَشوئِه)
#محمد با صدای بلند می خندید😂😂
@Revayate_ravi