eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹🔷 درگـاه این خـانـه بوسـیدنـےاست 🔷🔹 🔲 خاطــرات مــادر شهـیــدان و 🔲 قسمت 5⃣ ✍ محمود آقا عادت داشت همه‌ی نمازهاش رو تو مسجد و با جماعت بخونه.وضو می‌گرفت و پسرها رو صدا میزد که با هم به مسجد برن.اوایل اونها رو با وعده‌ی رفتن به جگرکی به مسجد میبرد ولی بعد از مدتی بچه‌ها خودشون تو مسجد پاگیر شدن.دیگه پول تو جیبی‌هاشون رو هم برای مسجد خرج می‌کردن.زودتر از پدرشون می‌رفتن و دیرتر از اون برمی‌گشتن. ✍ از هر کسی درباره‌ی جنگ بپرسی از تعطیلی مدارس ، موج‌اضطراب و اعزام عزیزش و شهادتش ....ولی برای ما این‌طور نبود.جنگ از همون روز اول تو محله‌ی ما خون گرفت و طعم تلخش رو همه با هم چشیدیم.خانواده‌ی باب‌الحوائجی یک کوچه با ما فاصله داشتن.پدرشون تو فرودگاه کار می‌کرد.ابوالفضل آخرین روز تابستون رو به محل کار پدرش میره.۱۰ سال بیشتر نداشت.موقع بمباران فرودگاه داخل یه بشکه پنهان میشه ولی ترکش بزرگی پناهگاهش رو غرق در خون می‌کنه. هنوز هم وقتی اسمش رو روی تابلوی سرکوچه‌شون می‌بینم ، دلم می‌سوزه.این برای ما شد شروع جنگ.۳۱ شهریور ۱۳۵۹ ✍ تو خونه‌ی ما محمودآقا اولین نفر بود که لباس رزم رو پوشید.هنوز نمی‌دونستیم جنگ چیه؟؟فکر می‌کردیم میره و چندماه دیگه همه چیز مثل قبل میشه ، ولی جنگ ۸ سال طول کشید.حتی با تموم شدنش هم هیچ‌چیز مثل قبل نشد. ✍ صبح‌ها همه با هم از خونه بیرون می‌رفتیم.بچه‌ها مدرسه ، من و زهرا هم پایگاه برای کمک به جبهه.توی حسینیه همه‌ی خانم‌های محل با هم بودیم.انگار یه خانواده بودیم و خونه‌ی ما هم پایگاه. هرچی کار می‌کردیم باز هم کار بود.اونهایی که بچه نداشتن ، شب هم اونجا می‌موندن.سپاه طاقه‌های پارچه میاورد، الگو می‌کشیدیم و می‌بریدیم و می‌دوختیم.پشت جبهه دیدنی بود.همه کار می‌کردن مثل بچه‌ها و همسرانشون تو جبهه. ✍ حمیده خانم همسایه‌ی روبرویی ما نابینا بود.دستش رو می‌گرفتم و همراه خودم به پایگاه میبردم.اورکت‌های کهنه رو نوسازی می‌کردیم.می‌شستیم و پارگی‌ها رو می‌دوختیم ، تمیز و مرتب تحویل میدادیم.اورکت‌هایی که دکمه‌هاش کنده‌شده‌بود ، جلوی دست حمیده‌خانم می‌گذاشتیم.یک سوزن نخ دستش میدادیم و یک مشت دکمه هم توی دامنش.از ما هم بهتر دکمه‌ها رو می‌دوخت. @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشقی رایج نبود عباس«ع» آن را باب کرد..
اما به قول یه مداح عزیز ابوالفضل قاعده عشق رو بہم زد.. دنیا رو عوض کرد
سقای دشت کربلا ابوالفضل ابوالفضل
منو تنها نگذار ای علمدارم💔😞
حسین قامتش خمید فدای سرت فدای سرت
بیا برگرد خیمه ای علمدارم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میدونيد ضرب المثل «سرش بره قولش نمیره»ازکجااومده؟؟؟ . . 💚روی دستش"پسرش"رفت ولی"قولش نَه " 💚نیزه ها تا " جگرش "رفت ولی " قولش نَه " 💚این چه خورشیدغریبی است که با حال نزار 💚پای"نعش قمرش"رفت ولی"قولش نَه" 💚شیر مردی که درآن واقعه " هفتاد و دو " بار 💚دست غم بر" کمرش"رفت ولی" قولش نَه " 💚هرکجا مینگری" نام حسین است و حسین " 💚ای دمش گرم "سرش"رفت ولی"قولش نَه " السَّلامُ عَلَيْك یا اَباعَبْدِاللهِ الحُسَین @Revayate_ravi
🔰 | 🔻 پیشنهاد ویژه به مناسبت سالروز تجلیل از اسرا 🔅 فؤاد سلسبیل به مرکز حزب خلق عرب رفته بود و به دوستانش اطلاع داده بود که چه نشسته‌اید که ملاصالح در دست ما اسیر شده. برویم او را تحویل بگیریم و تخلیه اطلاعات و بعد هم اعدام کنیم تا درس عبرتی برای عرب‌هایی شود که با فارس‌ها همکاری می‌کنند. آن روز در مرکز حزب خلق عرب، برای به دام افتادنم جشن گرفتند. مأموران مستقر در اردوگاه باخبر بودند شخصی با اسیران آمده که در استخبارات مترجم و دوست تیمسار عزاوی، مشاور عالی سیدالرئیس صدام حسین است و حتی تا دیدار با صدام هم پیش رفته. همه دلشان می‌خواست من را ببینند. ...صدای بازجو در گوشم می‌پیچید: -آقای قاری! شما متهم به همکاری با رژیم بعثی صدام بر ضد اسرا که باعث شکنجه و تنبیه آنها شده،‌ و همچنین جاسوسی به نفع دشمن هستید... 📍 (سرگذشت شگفت‌انگیز مترجم اسرای ایرانی و عراقی ) ✍🏻 به قلم: رضیه غبیشی 🖨 انتشارات شهید کاظمی @Revayate_ravi