🔹🔷 درگـاه ایـن خـانـه بـوسیـدنےاسـت 🔷🔹
🔲 خـاطــرات مــادر شـهیــدان #داوود #رســول و #عـلیــرضـاخـالـقـےپـور
🔲 قسمت: 8⃣
✍ بالاخره سال ۱۳۶۲ تموم شد.صبح عید تو خونه با بچهها تنها بودیم بدون حاجی و داوود.دم سال تحویل زنگ خونه رو زدن.رفتم دم در. یه جوون ۱۸ ساله بود ، گفت: حاج خانم! جنازهی داوود رو آوردن.من توی فرودگاه دیدمش.اینم برای شماست.پلاک آلومینیومی رو سمتم دراز کرد.مات و مبهوت پلاک رو از دستش گرفتم.گفتم : پس زنجیرش کو؟؟؟گفت: ببخشید داوود شیمیایی شدهبود ، تنش ورم داشت.زنجیر توی گردنش دفن شدهبود، در نمیومد. ترسیدم تنش زخم بشه. زنجیر رو قیچی کردم.این رو گفت و رفت.
✍ من موندم و پلاک بدون زنجیر توی دستم و داغ خبری روی دلم.داغ اونقدر سنگین بود که بچههام رو فراموش کردم.چند ساعت تو خونهی ما آشوب بود.داداش از زبون بچهها نمیافتاد.غم داوود کاسهی صبر عزیز رو هم پُر کردهبود.دستش رو گرفتم تا خودش رو نزنه.زهرا بیتاب شد . زهرا رو آروم میکردم .علیرضا سر به دیوار میکوبید.سراغ علیرضا میرفتم ، میترسیدم رسول از غصه دق بکنه.هیچ کس نبود آروممون کنه.
✍ چهارم عید بالاخره حاجی اومد.توی لبنان با موج انفجار شنوایی گوش راستش رو از دست دادهبود.از خستگی و کمخوابی یادش رفتهبود کفش هاش رو در بیاره.وقتی اومد داخل اتاق تازه متوجه شد با پوتین اومده.بعد از تشیع جنازه تا یک هفته سرمون شلوغ بود .اما امان از روزی که خونه خلوت شد.اون روزها اگه حاجی کنارم نبود دوام نمیآوردم.حاجی رو ندیدم بعد از رفتن داوود بیتابی یا ناشکری بکنه.ولی حسرت میخورد که نتونست برای داوود یک دست کت و شلوار بخره.میگفت: پسرم اونقدر زود بزرگ شد و رفت که فرصت نکردیم قدوبالای مردونش رو خوب نگاه کنیم.
✍ چهارماه از شهادت داوود نگذشته بود که رسول ساک جبههاش رو بست.رسول بعد از شهادت داوود همدمم شدهبود.مدام دورم میپلکید.چشمش به دهنم بود تا هرچی خواستم برآورده کنه، اونقدر که دوستاش هم صداشون دراومدهبود که چرا اینقدر مادرت رو دوست داری؟؟؟میخندید و میگفت:《حاجخانم ، هم مادرمه ، هم مادر شهیده 》با رفتن رسول ، خونه از همیشه خلوتتر شد.صبح تا مغرب خودم رو تو مسجد و پایگاه سرگرم میکردم که فکر و خیال دست از سرم برداره ولی آروم نمیشدم. رسول نه میتونست از من دل ببُره ، نه از جبهه. حال من هم همینطور.نه میتونستم بگذارم بره ، نه میتونستم تو خونه نگهش دارم.رسول هم وقتی طعم منطقه زیر دندونش رفت.مثل حاجی و داوود دیگه تو خونه نمیموند.سال ۱۳۶۵ دوباره باردار شدم.روم نمیشد رسول بفهمه.
@Revayate_ravi
💠 فرازهایی از زیارت عاشورا (۹)
🔰 اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ
🔹 چرا با خواندن این زیارت، در نهایت به خودمان اجازه میدهیم که شفاعت حضرت حسین(ع) را از خدا طلب کنیم!؟
🔹 به این دلیل که زیارت عاشورا یک بیعتنامه است، یک انتخاب است، یک جهتگیری است، یک پایبندی و تعهد است.
🔹 انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم الی یوم القیامه؛ من با شما هستم. دل سپرده به شما و دوست دارنده شما. من با شما هستم و با هر که با شماست. و دشمنم با هر که دشمن شماست و بیزارم از هر که دشمنی کند با شما. و این مِهر و قهر با من است تا قیامِ قیامت.
🔹 شفاعت یعنی معیّت، یعنی با هم بودن؛ طلب شفاعت یعنی من که در این جهان با شما بودم، رخصت دهید که در آن جهان هم با شما باشم.
#زیارت_عاشورا
#عاشورا
#محرم
@Revayate_ravi
🔹 من حسینیهای را قبول دارم که قهرمانانی بپرورد که با دشمن اسرائیلی در جنوب بجنگند.
💬 امام موسی صدر
- - - - -
پ.ن: باید این را آویزه گوش هایمان کنیم!
وقتی حسین علیه السلام مظهر حق، تمام حق! حجت خدا بر زمین
دست بر قبضه شمشیر وسط میدان است!
با رزم جامه کنارش نباشی
چه ایستاده بر نماز
چه نشسته بر شراب
هردو یکی است!
وقتی امام در خط مقدم است
سرباز هرجایی غیر از آنجا باشد
در سپاه دشمن است
#Hussain
🔹 هل من ناصر ینصرنی رو کسانی میشنوند که سیاست را از دین جدا نمی کنند:)
@Revayate_ravi
#خادم_الحسین علیه السلام
پشت ترک موتورش بودم
رسیدیم به یک چهار راه #خلوت
پشت چراغ قرمز ایستاد .
بهش گفتم: امید چرا نمیری..؟!
ماشین که اطرافت نیست؟
بهم گفت: رد کردن چراغ #خلاف قانونه و امام گفته رعایت نکردن قوانین راهنمایی رانندگی خلاف شرعه
پس اگر رد بشم گناهه داداش.☝️
من شب تو #هیئت اشک چشمم کم میشه..💔
#شهید_امید_اکبری✨
@Revayate_ravi