انجمن راویان شهرستان بهشهر
مرده و قولش.....👆👇
سلام و درود به ارواح مطهر یاران صدیق ولایت .
امروز همراه میشویم با شهید والامقام مهدی مهرام .
اجازه بدهید چند سطری از آقا مهدی براتون بگم تا بشناسید بعد از سیره ی ایشان خواهم گفت .
آقا مهدی یکی یه دونه ی خونه بود که با ناز و نعمت بزرگ شده بود، سال سوم ریاضی فیزیک و نخبه بود .
سن زمان شهادت: ۱۷ سال
اهل ارومیه
و...
و اما مهرام چه مهرامی!
آقا مهدی اهل قرآن بود، اما باتدبر در آیاتی که میخواند بسیار عمیق میشد. عاشق نهج البلاغه بود؛ میفرمود: من قرآن را با نهج البلاغه میفهمم .
یک و نیم ساعت قبل از اذان صبح مهدی بیدار میشد, شب هم زود میخوابید .
اهل دل بود و رهرو عاشق ....
🪶 دو خاطره از ایشان همیشه در صفحه ی ذهنم هست .
🌺 قبل از عملیات خیبر در در گیلانغرب (کاسه گران) بودیم، شب های بسیار سرد و استخوان سوز،
دوستان آقا مهدی برایم گفتند: با آقا مهدی صحبت کنید که شب ها تنها بیرون نرود، نگران میشویم.
شبی مهدی را تعقیب کردم، دیدم پلاستیکی برداشته و از چادر خارج شد، مقداری از محوطه گردان خارج شد و پلاستیک را انداخت روی برف ها و شروع کرد به نماز شب, چه نماز شبی! عاشقانه که در آن سرمای سوز ناک با معبود خویش نجوا میکرد؛ یادتان باشد که مهدی ۱۷ سال داشت،
بعد از نماز شب شروع کرد به خواندن مناجات منظومه ی مولا علی علیه السلام.... چنان میگریست که کل بدنش به لرزه درآمده بود .
نزدیک اذان صبح شده بود که پلاستیک را برداشت و سریع آمد به چادر و رفت زیر پتو،
وقتی اذان گفته شد، دوستان آمدند و ایشان را برای نماز صبح بیدار کردند؛ کمی دیر بلند شد که اصلا کسی شک نکند که مهدی بیدار بود.
🌺 دومین موردی که برایم بسیار عجیب بود، ایشان دوستی داشتند به نام آقا بهمن که عاشق مهدی بود،نگران بود که نکند از مهدی جدا شود .
آقا مهدی برایش قول داده بود که تا آخرین لحظه کنارش باشد .
بهمن میگفت: مهدی قول شرف داده است که از بهمن جدا نشود .
در عملیات خیبر دست در دست بهمن آسمانی شده بودند .
آری مرده و قولش....
✍ بازمانده
@Revayate_ravi
مبارزکلیپ1231919152163.mp3
زمان:
حجم:
13.35M
روایتگری شنیدنی سردار احمدیان
#جدید
.
.@Revayate_ravi
♦️ خـواسـتگــاری بـا چـشـمهـای آبے ♦️
♦️♦️گـلستــان یــازدهــم ♦️♦️
🔲 خـاطــرات هـمســر ســردار شـهیــد #عـلےچـیــتســازیــان
🔲 قسمت: 8⃣1⃣
💢 منصورهخانم و آقا ناصر با یه دستهگل بزرگ وارد اتاق شدن.با دیدن من خندیدن.اما چشمهاشون سرخ و متورم بود.میدونستم چقدر در نبود علیآقا دیدن نوهشون سخت هست.با دیدن اونها بغض تهگلوم چسبید ، نه بالا میرفت و نه پایین میومد.دلم برای منصورهخانم و آقا ناصر میسوخت.هنوز لباس سیاه تنشون بود.هنوز داغ امیر ، پسرشون تازه بود.هنوز داغ علیآقا جیگرشون رو میسوزوند.دلم براشون هلاک شد.هنوز یک روز نبود پسرم به دنیا اومده بود ، دلم براش تنگ شدهبود.منصورهخانم و آقا ناصر چطور تحمل میکردن؟؟؟
مرخص شدم که برم خونه.وقتی از پلههای خونهی علیآقاشون بالا میرفتم .دلم میخواست علیآقا بیاد و بگه : زهراخانم گُلُم خسته نباشی.گُلُم...گُلُم...گُلُم....چقدر این تیکه کلامش رو دوست داشتم.
💢 توی اتاق داشتم به بچه شیر میدادم.روبروم قاب عکسهای علیآقا و امیر بود.دستی کشیدم رو کلاه سفید بچه و خیره شدم به عکس علیآقا که زیر عکسش یه جمله از خود علیآقا با خط قرمز نوشته بود: 《کسی میتونه از سیم خاردارهای دشمن عبور کنه که تو سیم خاردارهای نفسش گیر نکرده باشه》
فرداش چهلم علیآقا بود .بیاختیار گریهام میگرفت.مادرم گفت: اگه فردا تو مراسم گریه کنی و از خودت ضعف نشون بدی حلالت نمیکنم.ما خودمون این راه رو انتخاب کردیم.یادت رفته خواستگار که میومد میگفتی: من با کسی ازدواج میکنم که اهل جبهه و جنگ باشه.میخوام وظیفهام رو نسبت به انقلاب انجام بدم.مگه نمیخوای دینت رو ادا کنی الان وقتشه.
💢 قرار شد برای بچه اسم انتخاب کنیم.گفتم: علیآقا گفت: اگه دختر بود : #زینب و اگه پسر بود #مصیب (مصیب اسم معاون و بهترین دوست شهیدش بود)
آقا ناصر گفت: این برای وقتی بود که مصیب تازه شهید شدهبود و خودش و امیر زنده بودن.خم شد روی صورت بچه و گفت: اسم پسرهام رو خودم انتخاب کردم (صادق و علی و امیر) امیر در واقع محمدامیر بود و علیآقا هم روز سیزده رجب تولد امام علی(ع) به دنیا اومد.منصورهخانم گفت: اسم علی باید زنده بمونه.من میگم اسمش رو بگذاریم #محمدعلی به یاد محمدامیر و علی.......
رفتم پیشونیم رو روی قاب عکس امیر گذاشتم ، بوی دستهای علیآقا رو میداد ، چون خودش این قاب رو به دیوار زدهبود.گفتم: اسم پسرمون شد #محمدعلی ولی من به یاد تو علی صداش میزنم علیجان!!!
@Revayate_ravi
🚨 واکنش جالب رهبر انقلاب پس از دیدن عکسِ قبل از انقلابِ شهید آوینی
💠 رهبر انقلاب نقل میکنند: یکی از مدیران دستگاههای فرهنگی درباره یک نفر از همین چهرههای معروفِ فرهنگیِ خوب که امروز جزو شهدای عالیمقام ماست و من خیلی به او علاقه داشتم و همیشه به دستگاههای مختلف فرهنگی توصیه میکردم که از وجودش استفاده کنید، چند عکس به من نشان داد که مربوط به قبل از انقلابِ او بود و او را در مناظری (که آن زمان برای جوانان خیلی پیش میآمد) نشان میداد. آن آقا به من گفت: بفرما! این [مرتضی آوینی] همان کسی است که شما اینطور از او تعریف میکنید! من عکسها را که نگاه کردم گفتم ارادتم به این شخص بیشتر شد، چون او در این محیط بوده و حالا اینگونه شده است؛ حتماً باید از ایشان استفاده کنید!
📝 روزنامهی کیهان،۲۹ شهریور ۱۴۰۰
@Revayate_ravi
#روایتی_از_شهدا
روح الله، برادر شهید که اومد، رفتیم بهشت زهرا و منتظر شدیم حکاک بیاد و سنگ مزار رسول رو آماده کنیم. به محض اینکه حکاک اومد یه نگاه به ما انداخت و گفت: ببخشید این سنگ مزار کیه؟ گفتیم چه طور؟ گفت: من اصلا نمیدونستم قراره امروز بیام اینجا بنویسم. دیشب خواب دیدم از طرف حرم امام حسین علیه السلام منو خواستن گفتن شما مامور شدی رو ضریح آقا قرآن بنویسی.
ما که خشکمون زده بود! وقتی بهش گفتیم سنگ رو از حرم امام حسین آوردن و قراره برای یه شهیدی نصب بشه حالش منقلب شد. سنگ مزاری که میتوان گفت هدیهای بود از جانب اربابش حضرت اباعبدالله...
#شهید_رسول_خلیلی
#مدافعان_حرم
@Revayate_ravi