#عکس_نوشته
✍🏻 شهید روح الله قربانی ؛
🔻شهادت خوب است اما تقوی بهتر است تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا میکند .
@Revayate_ravi
12.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معجزه شهید ابراهیم هادی
یک «زیر حکمی» را نجات داد!
شهدا رفاقتشون دوطرفه است
براش وقت بذاری، برات وقت میذاره
زیر دین هیچکس نمیمونه
#عند_ربهم_یرزقون
@Revayate_ravi
🍃مامان! بستنیِ من آب شد ولی دل بچههای کوچمون آب نشد🍃
@Revayate_ravi
💢 به بهــــانه سالگرد شهــادت ســـــردار شـهید شـــــوشتـــــــرے💢
♦️شهید شوشترے افتخار همرزمی شهیدانی چون باکرے و برونسی را در کارنامهی خود دارد
همهی عمر در حال جهاد و خدمت بود
♦️شوشترے یک کاوه یا همت ، شصت ساله بود.ایشان در ۲۶ مهرماه ۱۳۸۸ در دیدار طایفههاے بلوچ در یک حملهی تروریستی به شهادت رسید.
♦️قسمتی از وصیتنامهی شهید:
🔺دیروز از هرچه که بود گذشتیم
امروز از هرچه بودیم
🔺آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز
🔺دیروز دنبال گمنامی بودیم ، امروز مواظبیم ناممان گم نشود
🔺جبهه بوے ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو میدهد
🔺الهی!!!! بصیرمان باش ، تا بصیر گردیم و بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم و آزادمان کن تا اسیر نگردیم.
@Revayate_ravi
❣شـهیــدمـحمـدحـسیـنحــدادیــان❣
❣شـهیــدے ڪه دراویـش گـنـابـادے او را در قـلـب تـهـران اربـااربـا ڪردن❣
🎬 قسمت: 4⃣ #بهروایــتمــادرشـهیــد
🥀🌹میخواستن پا پیش بگذارن برای خواستگاری.من اصلا تو حالوهوای ازدواج سیر نمیکردم.شش دونگ حواسم به جمکران و سربازی امام زمان(عج) بود.وقتی تلوزیون صحنههای جنگ رو نشون میداد ، اشک میریختم که چرا پسر نیستم؟؟چرا نمیتونم بجنگم؟؟ دوست نداشتم از این فضا دور بشم و بیفتم پی ازدواج.
🥀🌹به مامان جمیله گفتم: نه!!!!
مامان جمیله به حالت التماس گفت: بذار بیان ولی بعد بگو نمیخوام.با این شرط قبول کردم.وقتی پرویز اومد خواستگاری ۲۱ سالش بود و من ۱۷ ساله.به من گفتن برو با آقا پرویز صحبت کن.خودم رو آماده کردم که هر چی زودتر جواب دندانشکن نه رو مثل شمشیر فرو کنم تو سینهی مادرش.ولی به محض ورود.....
@Revayate_ravi
🥀🌹به محض ورود به اتاق دلم لرزید.لالهی گوشم داغ شد.هرچی بود همون اول تسلیم شدم.تو نگاه اول تیپ و قیافهاش داد میزد که با یه پسر انقلابی طرف هستم.شروع کرد به صحبت کردن که اسم شناسنامهای من پرویزه ، اما خودم تغییر دادم به مَهدی.هنوز نه به بار بود نه به دار، گفت: اگه از این به بعد پرویز صدام بزنین ،جوابتون رو نمیدم.
چونش که گرم شد ، هرچی تو چنته داشت بیشیلهپیله ریخت وسط.گفت: عضو رسمی سپاه هست و جانش فدای امام و انقلاب......
من هم نه گذاشتم و نه برداشتم و گفتم:به شرطی با شما ازدواج میکنم که خطبهی عقدمون رو امام خمینی بخونن.اونجا بود که لو داد محافظ شخصیت هست.خیلیها رو اسم برد که فقط آقای رفسنجانی،آیتالله صانعی و آیتالله اردبیلی رو به یاد دارم.گفت: تو بیت حضرت امام جزو اون پاسدارانی هست که پایین جایگاه میایستند و دوره دوره تعویض میشن.
🥀🌹پذیرش این شرط براش مثل آبخوردن بود.طمع کردم و گفتم : پس باید پیش آقای خامنهای هم بریم.به سادگی قبول کرد.من و پدرم و مهدی رفتیم جماران.مهدی با همون لباسهای خواستگاری اومدهبود.من هم با چادر مشکیکشدار و مقنعهی چونهدار.هیچ کدوم قیافهی عروس و داماد رو نداشتیم.داخل حیاط کوچیکی منتظر ایستادیم.عروس ،دامادهای دیگه هم مثل ما دل تو دلشون نبود برای دیدار امام.وارد حیاط بغلی شدیم.امام رو دیدم که روی بالکن نشسته بود بدون عمامه ، با عرقچین سفید.
🥀🌹نوبت من و مهدی شد.اشک روی صورتم راه افتادهبود.انگار همهی اشکهای ریختهونریختم رو جمع کردهبودم و آوردهبودم برای امام.سرم رو کشیدم بالا تا دستشون رو ببوسم.پر چادر انداختن روی دستشون.از روی پارچه مشرف شدم به دستبوسی.خطبه که شروع شد.دست و پام میلرزید.به مهدی نگاه کردم ولی اون هم دست کمی از من نداشت.چطور از جماران بیرون اومدیم؟کجا رفتیم؟شیرینی خوردم یا نخوردم؟تموم مسیر برگشت گریه کردم و از بینیام آب راه افتادهبود.دم خونهی پدرم از مهدی پرسیدم: امام چیگفتن؟؟مهدی خندید برگهی داخل جیبش رو بیرون آورد و گرفت طرفم: (باهم بسازید ، اصلاح نفس کنید ، به هم دروغ نگید)
@Revayate_ravi