eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷❣️ حمید ایران منش 💢 خريدمان از يک دست آينه و شمعدان و حلقه ازدواج فراتر نرفت! برای مراسم، پيشنهاد کردم غذا طبق رسم معمول تهيه شود که به شدت مخالفت کرد! 👈 گفت: «چه کسی را گول می زنيم؟ اگر قرار است مجلس‌مان را اينطور بگيريم، پس چرا خريدمان را آنقدر ساده گرفتيم؟! تو هم از من نخواه که بر خلاف خواست خدا عمل کنم.» با اينکه براي مراسم، استاندار و جمعی از متمولين کرمان آمده بودند؛ نظرش تغييری نکرد و همان شام ساده ايی را که تهيه شده بود را بهشان داد! 💥 حميد می گفت شجاعت فقط تو جنگيدن و اين چيزها نيست؛ شجاعت يعنی همين که بتوانی کار درستی را که خلاف رسم و رسوم به غلط جا افتاده است، انجام بدهی.» 📚 منبع: دو نیمه سیب، موسسه مطاف عشق @Revayate_ravi
🔻آرزوهای شهید تورجی‌زاده 🌟داشتیم از آرزوهامون می‌گفتیم. محمدرضا گفت: آرزوی من اینه که... مکثی کرد و ادامه داد: "من دوست دارم زیاد برام فاتحه بخونن، زیاد باقیات‌الصالحات داشته باشم؛ می‌خوام بعد از مرگم ، وضعم خیلی بهتر بشه؛ دوست دارم هر کاری می‌تونم برای مردم بکنم، حتی بعد از شهادت... " به راستی که خداوند چه زیبا آرزوهای شهید محمدرضا تورجی‌زاده رو برآورده کرده؛ هم او دست مردم رو می‌گیره، و هم اکثر اوقات مزارش جزء شلوغ‌ترین مزارهای گلستان شهداست و مردم دارن براش فاتحه می‌خونن... یاد شهدا با صلوات🌷 @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣شـهیــدمـحمــدحـسیــن‌حــدادیــان❣ ❣شـهیــدے ڪه دراویــش گنـابـادے او را در قـلــب تـهـران اربـااربـا ڪردن❣ 🎬قسمت:7⃣2⃣ 🥀🌹حدود ساعت سه‌ونیم صداے گازگاز ماشین شنیدم.سمند سفیدے بود.از جلوی خونه‌ی نورعلی تابنده پر گاز اومد تو دل جمعیت ، زیگ‌زاگ اولین نفر زد به محمدحسین.بلافاصله یکی از دل جمعیت دراویش بهش شلیک کرد با دو لول ساچمه‌ای.راننده‌ی سمند همین‌طور زیگ‌زاگ اومد جلو و ده پونزده نفر دیگه هم شل‌و‌پل کرد.دیدم که دراویش پشت‌سر سمند هجوم آوردند به سمت محمدحسین.تا اومدیم بریم سمتش ماشین سروته کرد.راننده‌ی سمند خیلی حساب شده عمل کرد.سیم بکسل بسته بود عقب ماشین.سمند که دور زد و برگشت سمت خودشون سیم‌بکسل کشیده شد اومد بالا.جلوی حرکت بچه‌ها رو سد کرد.برای همین دراویش راحت محمدحسین رو کشیدن داخل خودشون. 🥀🌹عقده‌شون رو سر محمدحسین خالی کردن.با قمه ، لوله ، چاقو ، تیغ موکت‌بری.....بغض راه گلوش رو بست.بریده بریده گفت: یک چشمش رو تخلیه کرده‌بودن.....جمجمه‌اش....پهلوش.... جزع و فزع به راه نینداختم.پا شدم رفتم توی اتاق در رو پشت‌سرم بستم.نشستم روی تخت محمدحسین.اتاق دور سرم چرخید.انگار محمدحسین را چسبانده بودند و در بغل می‌چرخاندم.به محمدحسین گفتم: اگه حضرت زینب(س) تو گودال قتلگاه طاقت آورد صدقه‌سر دست دست امام حسین (ع) روی قلبش.دستم رو روی قلبم گذاشتم و گفتم: (محمدحسین دستت رو بگذار روی قلبم) 🥀🌹از اتاق اومدم بیرون.دویست جفت چشم زل زده‌بودن به من همه گریه می‌کردن . رسالت زینبی‌ام شروع شد.گفتم:چیزی نشده.پسرم به فدای پسر اباعبدالله.تا صبح کسی نخوابید.مدام خونه پر و خالی میشد.هر کس آرامش و سکوتم را می‌دید.وا می‌رفت.می‌گفتند:چرا حرفی نمیزنه؟؟؟چرا گریه نمیکنه؟؟؟؟دست محمدحسین روی قلبم نشسته‌بود.دست به سینه سه‌بار گفتم: صلی‌الله‌علیک‌یا‌اباعبدالله انگار خاکستر می‌ریختند روی آتیش قلبم. رفتیم برای معراج‌الشهدا.توی ماشین چادر روی صورتم کشیدم.شب قدر امسال بود یا سال قبلش؟؟نمی‌دونم.محمدحسین گفت: این شبا پرونده‌ها رو بازبینی می‌کنن.دعا کردم گوشه‌ی پرونده‌ام بنویسند:هوالشهید.... @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یاد شهید امربه معروف علی خلیلی بخیر که همیشه میگفت🌷 تنها راه رسیدن به سعادت، بندگی خداست... آخرش هم همین جمله کوتاه اما عمیق، شد نقش زیبای سنگ مزار روسپیدش... یادمه یک بار یکی از دوستانش ناراحت از وضعیت گلوی مجروح و زخمی علی با غصه و غمگین،نشست کنارش. علی گفت: پاشو برو دوستش گفت: چرا..؟! علی گفت: برو دنبال حرف‌های زمین مانده رهبر... شهدا که فقط گریه کن نمیخوان رَهرو میخوان بریم دنبال راه شهدا... دنبال اطاعت از آقا من به عشق لبخند رهبرم رفتم جلو... علی مسیر بندگی رو درست رفت، که رسید به سعادت... که رسید به شهادت... و هنوز هم که هنوزه، شهید رهرو می‌خواد... بریم دنبال حرفهای زمین مانده رهبر... بریم دنبال تلاش برای دین خدا... @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 | 🔻 زخمی شده بود. پایش را گچ گرفته بودند و توی بیمارستان مریوان بستری بود. بچه‌ها لباس‌هایش را شسته بودند. خبردار که شد، بلند شد برود لباس‌های آن‌ها را بشوید، گفتم « برادراحمد پاتون رو تازه گچ گرفتن. اگه گچ خیس بشه، پاتون عفونت می‌کنه.» گفت «هیچی نمی‌شه.» رفت توی حمام و لباس همه‌ی بچه‌ها را شست. نصف روز طول کشید. گفتم الان تمام گچ نم برداشته و باید عوضش کرد اما یک قطره آب هم روی گچ نریخته بود. می‌گفت «مال بیت‌المال بود، مواظب بودم خیس نشه.»احمد متوسلیان @Revayate_ravi