💜شهید عزیز💜
🖇فرمانده رزمنده🖇
قسمت5⃣🌈#بهروایتمحمدرضارادمهربرادروهمرزمشهید
در خانواده،محور تصمیم ها، محمود بود.چه آن زمان که پدرم در قید حیات بود و چه زمانی که از دنیا رفته بود. در تمام تصمیم گیری ها جمله مشترک همه این بود :《بگذارید ببینیم نظر محمود چیست؟》حتی در میان فامیل، پایگاه، اهالی محل، تکیه ومسجد هم نظر محمود برای آنها حجت بود.
□■□
گاهی همراه پدرمان می رفتیم سر باغ و در کار کشاورزی به او کمک می کردیم.
برادرم مرتضی مهندس جنگل بود و با کشاورزی آشنا بود. یک بار پدرم داشت زیر نهال یک ساله را بیل می زد که مرتضی اعتراض کرد که این کار اصولی نیست ونباید زیر نهال یک ساله را بیل زد.
پدرم با این که مرتضی در این کار تخصص داشت،حرفش را نپذیرفت وبه کارش ادامه داد؛اما همان لحظه اگر محمود این حرف را می زد، چنان برای پدرم قابل اعتماد بود که سریع حرفش را می پذیرفت و می گفت:چون محمود گفته،درست است.
□■□
اصرار داشت تمام پنجشنبه ها به زیارت اهل قبور وشهدا برود.سرقبر همه می رفت.فامیل نزدیک و دور برایش فرقی نداشت.شهدای گمنام را هیچ وقت فراموش نمی کرد.حتی سر قبر افرادی که به نظر ما آدم های خوبی نبودند هم می رفت و می گفت:《اینها دستشان از دنیا کوتاه است و به فاتحه وخیرات نیاز دارند》.
□■□
یکی از دوستان می گفت:《بابا،این محمود تمام کارهایش برای خداست.حتی جورابش را هم برای خدا می پوشد.نمی پوشد که جلوی زخم شدن پایش را بگیرد؛می پوشد تا پاهایش داخل پوتین محکم باشد و بهتر کارهایش را انجام دهد》.
□■□
تمام توانمندی های نظامی اش را در خدمت آموزش،در پایگاه بسیج محل گذاشته بود.گروهی از بچه های نوجوان را جمع کرده بود و به آنها کار با قطب نما وجهت یابی وانواع گراها وقبضه ها واین جور مطالب را آموزش می داد.از همین بچه هابسیجی هایی تربیت کرده بود که هر یکی از آنها می توانستند یک نیروی رزمی تمام عیار باشند.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
دل گفتـــ :ز راه آشنا مےآیـے
از جاده سرخ ڪربلا مےآيـے
يڪ روز ز روزهاے زيباے خدا
يڪ روز بہ دلجويے ما مےآيـے
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✨روزت بخیر بهترین هدیه دنیا✨
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
1.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مادرهدیگـہ♥️
•به وقـتدلتـنگی های #مـادرانہ مادرانشهـدا🦋
#شهیدبابڪنورے🧔🏻
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
💌همسر شهید جواد جهانی نقل میکنند:
من در تلفنم، نام همسرم را
با عنوان "شهیــــد زنــــده" ذخیره کرده بودم؛
یک روز اتفاقی آن را دید
و درباره علتش سوال کرد!🤔
به ایشان گفتم:
آنقدر جوانمردی و اخلاق در شما میبینم
و عشق شهادت داری که برای من شهید زندهای❤️
قبل از رفتنش برای آخرین بار صدایم زد
و گفت: شمارهاش را بگیرم☎️
وقتی این کار را کردم،دیدم
شماره مرا با عنوان
"شریک جهادم و مسافر بهشت "
ذخیره کرده بود🤍
گفت: از اول زندگی شریک هم بودهایم
و تا آخر خواهیم بود
و فکر نکنی دوری از شما برایم آسان است
اما من با ارزشترین داراییام را
به خدا میسپارم و میروم
آنقدر مرا با خانواده شهدا انس داده بود
که آمادگی پذیرفتن شهادت ایشان را داشتم💚
شام غریبان امام حسین علیهالسلام بود
که در خیمه محلهمان
شمع روشن کردیم🕯
ایشان به من گفت
دعا کنم تا بیبی زینب قبولش کند🙏
من هم وقتی شمع روشن میکردم،
دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود،
من نیز به شهدا خدمت کنم
و منزلم را بیتالشهدا قرار دهم✨
🥀 شهیـــد جـــــواد جهــــــانے
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
💜شهید عزیز💜
🖇فرمانده رزمنده🖇
قسمت6⃣ 🌈#بهروایتمجتبیرادمهربرادرشهید
وارد باغمان که می شدیم برای هرکسی که در گذشته صاحب این باغ بود،فاتحه می خواند.
برای پدربزرگ وپدر پدربزرگم فاتحه می خواند و می گفت اینها توی این زمین زحمت کشیدند تا به ما رسید.بعدها که پدرم فوت کرد هم به همین صورت وقتی وارد باغ می شد،برای پدرم فاتحه می خواند.
به چیزهایی توجه داشت که ما فکرش را هم نمی کردیم.
□■□
#بهروایتمرتضیرادمهربرادرشهید🦋🌹
می رفتیم باغ که بیل بزنیم و به درختان آب بدهیم وازاین جور کارها.قبلش می گفت:《وقتی داخل باغ می روید،بگویید:"بسم الله،لاحول ولا قو الا بالله!" و هرکاری میکنید برای خدا باشد.بیل دستتان می گیرید، بگویید:خدایا برای توبیل میزنم.اگر خیری در آن است به ما عطاکن.بیل را به قصد میوه نزن.آب زیردرخت می ریزی هم برای خدا بریز.اگر تو بیلت را زدی وآب هم زیر درخت ریختی و درختت محصول نداد و یا درختت خشک شد،هیچ ناراحت نباش.
خدا مصلحت دانسته درختت خشک شود.تو فقط تلاشت را بکن.بقیه دست خداست.ما فقط وسیله ای هستیم تا اراده خدا انجام بگیرد》.
□■□
توی صف تاکسی ایستاده بودیم ومنتظر.رو کرد به من وگفت:《مرتضی،فکر می کنی چند نفر از اینهاکه توی صف ایستاده اند،به این فکر می کنند که یک روزی باید در صف حساب وکتاب قیامت بایستند و منتظر بمانند؟》
نگاهش به عمق مسائلی بود که کمتر کسی به آن فکر می کرد.
گاهی ازش می پرسیدم:《محمود،هدفت از فعالیت های رزمی شهادت هست؟》
می گفت:《هدفم شهادت نیست؛ولی آرزو می کنم اگر قرار است بمیرم،مردنم شهادت باشد》.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi