eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
💢شهید شناسی 💢مهمانی لاله‌ها ♦️ زیارت قبر شهید مدافع حرم و دیدار با خانواده‌ی شهید (روستاے شهاب‌الدین نکا) توسط خادمین‌الشهداے واحد خواهران شهرستان بهشهر 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻«ماجرای نیم روز» ؛ مستند متفاوت ثریا در ایام سالگرد دانشمند شهید محسن فخری زاده 🔹روایتی ناگفته از یک ترور پیچیده و مبهم برای حذف یک اندیشه تمدن ساز 🔸روایت زندگی و مدیریت دانشمندی که بیست سال در صدر لیست ترور اسراییل بود... 🔹چه ویژگی هایی او را خار چشم استکبار کرده بود؟ ⏰جمعه ساعت ۱۶ شبکه یک سیما تکرار جمعه ساعت ۲۳ شبکه یک شنبه ساعت ۲۰ شبکه افق 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
میگفت: ملیحه‌ما‌یه‌دیدن‌داریم‌یه‌نگاه‌کردن. من‌توخیابون‌خانمای‌زیادی‌شایدببینم امافقط‌به‌تو‌نگاه‌میکنم‌‌ !! -شهیدعباس‌بابایی 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عجب‌فصلی‌است‌این‌پاییز🍂🍁 در‌فصل‌پاییز‌بدنیا‌امد درفصل‌پاییز‌ازدواج‌کرد درفصل‌پاییز‌کربلا‌رفت در‌فصل‌پاییز‌هم‌شهیدشد..... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜شهید عزیز💜 🖇فرمانده رزمنده🖇 قسمت3⃣1⃣ 🌈 امکان نداشت سوالی و یا شبهه ای در مسائل عقیدتی و مذهبی از او بپرسم و او با استدلالات قرآنی و روایی پاسخم را ندهد. تا جایی که از او می پرسیدم:《 مگر حافظ قرآنی؟》می خندید و می گفت:《خدا خودش کمک می کند تا جواب درستی بدهم!》 آخرش هم متوجه نشدم محمود حافظ قرآن بود یا نه! □■□ آن قدر خسته به خانه می آمد که نشسته خوابش می برد. با این حال می آمد در کارهای خانه کمکم کند که دلم نمی آمد و نمی گذاشتم. □■□ مهر ۹۳بود که یک روز علی از مدرسه برگشت و با ذوق و شوق برایم تعریف کرد که معلمشان آن روز از تمام بچه ها شغل آینده شان را سوال کرده و علی هم در جوابش گفته،《می خواهم بنا شوم.》علتش را هم اینگونه گفته بود که چون پدرش بنا هست، او هم می خواهد بنا شود. از این کار علی ناراحت شدم. با خودم می گفتم، چرا علی نباید بداند پدرش پاسدار است؟! محمود که به خانه آمد با ناراحتی همه چیز را برایش تعریف کردم. او که از این کار علی به شدت خنده اش گرفته بود، گفت:《حالا مگر چه شده که این طور ناراحت شده ای؟ علی که تقصیری ندارد! اینها را من به علی گفتم و او هم رفته در مدرسه گفته، مگر چیز بدی گفته؟ بنایی مگر شغل بدی است؟》. □■□ یک روز محمود، در حال جوشکاری در خانه خودمان بود و صورتش مثل لبو قرمز شده بود! به محمود گفتم:《من به بچه های خودم هیچ یک از این فن ها را یاد نمی دهم!》گفت:《چرا؟ مگر چه اشکالی دارد؟》گفتم:《دلم برای زن و بچه هایشان می سوزد. مدام باید اسير این کار و آن کار باشند.》خندید و گفت:《نه خانم، این درست نیست، خوب است بچه ها برای لامپ سفت کردن دنبال استاد کار بروند؟ خوب است بچه ها برای لامپ سفت کردن دنبال استاد کار بروند؟ خوب است پول کارگر و بنا بدهند؟ خودشان که بلد باشند، دیگر منت این و آن را نمی کشند》. با خنده گفتم:《 باباشان هست، می رود کارشان را انجام می دهد، دیگر چرا پول استاد کار بدهند؟》نمی خواستم مثل پدرشان همیشه با تن خسته به رخت خواب بروند. □■□ اواخر فروردین ۹۳ بود که رفت مدرسه شاهد تا علی را ثبت نام کند. وقتی برگشت، متوجه شدم علی را ثبت نام نکرده،علت را پرسیدم.گفت:《آنجا بچه ها را به عنوان شغل پدر ثبت نام می کنند.این برای علی مناسب نیست.》 گفتم:《خب، می گفتی پاسدار هستی و ثبت نامش می کردی!》گفت:《گفتم بنا هستم و مدیر هم ثبت نامش نکرد!》گفتم:《علی آمادگی را در دارالقرآن بوده و چند سوره قرآن را حفظ است.لااقل به این عنوان ثبت نامش می کردی!》 حتی این را هم قبول نمی کرد. نمی خواست بچه اش امتیازی بر دیگران داشته باشد. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 | 🔻مجید شخصیتی بسیار شوخ و خونگرم داشت به حدی که تمام اعضای گردان ما از کوچک و بزرگ به او نزدیک می‌شدند و شوخی می کردند. من و مجید در دسته خودمان از نظر سنی از همه بزرگتر بودیم. 📍یک روز من بهش گفتم:« ما می خواهیم با این بچه‌ها زندگی کنیم اینجوری که باهاشون شوخی می کنی، می‌ترسم به ناراحتی بکشد.» ولی مجید با اون چهره‌ی شوخ و تیکه کلام جانم که داشت، گفت: سعید جان!... میدونم ما بزرگتریم و باید شخصیت خودمون رو حفظ کنیم، ولی من وقتی میبینم اینها با خندیدن چقدر روحیه می گیرن و شاد میشن دیگه یادم میره بیست سال از من کوچک ترَن. بزار بخندن و روحیه بگیرن، من هم با خنداندن اونها کلی ثواب جمع می‌کنم. (همرزم شهید) 📚کتاب از جمکران تا حلب 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi