💜شهید عزیز💜
🖇فرمانده رزمنده🖇
قسمت9⃣1⃣🌈
#بهروایتمحمدرضارادمهربرادروهمرزمشهیددرخانطومان
در موارد مختلف توصیه می کرد فلان آیه را بخوانید.مثلا داخل باغ می روید،فلان آیه را بخوانید.یک بار از او پرسیدم:《داداش،این رموز را از کجا پیدا می کنی؟》خندید وگفت:《توی قرآن همه اینها هست،این کتاب را خدا نداده که ما آن را روی طاقچه و میز کار بگذاریم و هر از چند گاهی آن را ببوسیم و دستی به رویش بکشیم.آن را داده تا بازش کنیم و داخلش را نگاه کنیم واز این گنج ها پیدا کنیم.دوتا را من به تو گقتم،بقیه را خودت بگرد پیدا کن》.
□■□
یک بار از من پرسیده بود:
چقدر منتظر دریافت حقوق ماهیانه ات می مانی؟
گفتم:《از همان ابتدای زمانی که حقوقم را می گیرم،منتظرم که موعد بعدی پرداخت حقوق کی می رسد!》آهی ار سر حسرت کشید و گفت:《اگر مردم این انتظاری که به خاطر مال دنیا و دنیا می کشند،کمی از آن را برای امام زمان(عج)می کشیدند،ایشان تا حالا ظهور کرده بود؛امام منتظر ندارد!》.
□■□
#بهروایتبرادرجلالیانهمکارشهید🦋🌹
سربه سرش می گذاشتم و می گفتم:《محمود،ان شاء الله یک جوری شهید شوی که نتوانند جمعت کنند!》خندیدو گفت:《این طوری دعا نکن!دعاکن جنازه ای از من باقی نماند که زمین را اشغال کنم!》.
□■□
روی یک پروژه مشترک با محمود و شهید همدانی کار می کردیم.طی اتفاقاتی که افتاد متوجه شدم پروژه را فردی با نام خودش ثبت کرد،ناراحت شده بودم.با محمود تماس گرفتم وقضیه را تعریف کردم برایش.پرسید:《ناراحتی؟》گفتم:《بله!》خندید وگفت:《پس کارت برای خدا نبوده! اگر کارت را تمام وکمال برای خدا انجام بدهی،نتیجه اش هرچه که می خواهد بشود،بشود. تکلیف از گردنت ساقط است.تاحالا از شما خواسته بودند که این پروژه را انجام بدهی،الان این باز را از روی دوشت گرفته اند.این که ناراحتی ندارد!》.
□■□
#بهروایتحسینعلیزادههمکارشهید🦋🌹
نسبت به حفظ بیت المال دقت نظر خاصی داشت.در رانندگی با ماشین های سازمانی طوری سرعتش را تنظیم می کرد که در مصرف بنزین صرفه جویی شود.می گفت:《اگر با سرعت بالا رانندگی کنم،هم گناه کرده ام و هم مصرف بنزین را بالا برده ام و به بیت المال هم ضرر زده ام》.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🔰 #معرفیشهید | #شهید_حسین_بواس
📍 شهید حسین بواس فرزند ابوالقاسم در روستای ملاط از توابع شهرستان لنگرود در استان گیلان ، در ۲۹ دی ماه سال ۱۳۶۰متولّد شد. ایشان دارای دو فرزند به نامهای محمّد جواد و محمّد حسین و از شهدای لشکر ۲۵ کربلا مازندران بود.
💎 با مهاجرت پدرش به شهرستان لنگرود در این شهر، بعد از گذراندن دوره ی آمادگی، سرانجام وارد دبستان شد.هنوز دو- سه سالی از دوران تحصیل ابتدایی اش نگذشته بود که همراه خانواده اش به استان مازندران هجرت و در شهرستان چالوس اقامت نمودند. شخصیت اولیه شهید، با مراقبت اولیاء و مجالست با هم سن و سالان بر چین شده از خانواده های مقیّد و مذهبی جان گرفت و بعدها با هدایت پدر و مادر با حضور در مساجد و مراسم های مذهبی، روحی تازه در او دمیده شد.
✔️ طاهره شریفی می گوید: همسرم عاشق شهدا بود. بهخصوص علاقه ی خاصی به شهید صیاد شیرازی داشت و دقیقاً در سال روز شهادت ایشان به شهادت، رسیدند.
♻️ شهید بواس چهاردهم فروردین سال ۹۵ از فرودگاه تلفنی با اعضای خانواده خداحافظی و در بیست و یکم فروردین بنا به قول همرزمانش در بعدازظهر همان روز با گلوله ی تکفیریها در منطقه خانطومان سوریه به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
📔 #بخوانید | #کتاب_شهدایی
📚 عنوان کتاب: عمامه های خاکی
🔻گذری بر خاطرات زندگی ده طلبه شهید
✍نویسنده:مسعود بختیاری
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
689.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂﷽🍂
جز لعنت شدگان زمان ظهور نباشیم.
🌸تعجیل در فرج صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
💜فرمانده رزمنده💜
🖇فرمانده رزمنده🖇
قسمت0⃣2⃣🌈#بهروایتعلیحسنعلیزادهوهمرزمشهیددرخانطومان
بحث صله رحم پیش آمده بود و با محمود داشتیم صحبت می کردیم.در میان اقوام ما افرادی بودند که حجاب را رعایت نمی کردند بخاطر همین با آنها قطع رابطه کرده بودم.اعتقاد من این بود که رفت وآمد من با آنها به معنی تایید بی حجابی شان است.این را که به محمود گفتم،مخالفت کرد و گفت:《توی فامیل های ما هم چنین افرادی هستند؛ولی من هیچ وقت رفت وآمدم را با آنها ترک نکردم.شاید با حضورم حتی به مقدار کم،بتوانم روی رفتار غلط آنها تاثیر مثبتی بگذارم》.
□■□
پست معاونت عملیات لشکر خالی مانده بود.مدتی به هر بهانه ای متوسل شده بودند تا راضی اش کنند که او این پست را قبول کند. ولی او همچنان فرار میکرد. با عصبانیت به او گفتم:《
چرا مسئولیت را قبول نمی کنی؟!به نظر من تو داری از زیر کار شانه خاله می کنی!》هر چند محمود میانه ای با شانه خالی کردن از زیر کار نداشت ولی من می خواستم تحریکش کنم.
خندیدوگفت:《گرفتن مسئولیت حس وحال خدمت خالصانه را از من می گیرد.دیگر اجازه نمی دهند به ماموریت های رزمی خارج از کشور بروم.من آدم پشت میزنشین نیستم.نمی توانم یک جا بنشینم و دستور بدهم.باید وسط میدان باشم.》
□■□
#بهروایتسرداررستمیانفرماندهوقتلشکر۲۵کربلا🦋🌹
دوبار اسمش را به دانشکده دافوس دانشگاه امام حسین(ع) اعلام کردیم .هر دوبار به بهانه ای از شرکت در دوره طفره رفت.می گفت:《سرم را با این دوره ها گرم نکنید؛بفرستیدم ماموریت های عراق و سوریه》.
از هرچه که بوی مسئولیت و فرماندهی از آن می آمد،فراری بود.
□■□
مشغول بررسی اسامی نیروهای اعزامی به سوریه بودم.دیدم محمود هم اسم خودش را نوشته و هم اسم برادرش محمدرضا را. با اعتراض گفتم:《مگر نگفتم دوبرادر،در یک زمان اعزام نشوند؟》گفت:《حاجی،من برای خودم می روم ومحمدرضا هم برای خودش! هرکدام مسئولیت های خودمان را داریم》.
گفتم:《محمودجان،عروسی که نمی رویم!میدان جنگ است. یک وقتی اگر هر دونفر شما شهید بشوید، من چه جوابی به مادرت بدهم؟》خندیدوگفت:《حاجی،ما هیچ مشکلی نداریم!مادرم هم هیچ مشکلی ندارد.او آماده تر از این حرف هاست》.
□■□
#بهروایتبرادرجلالیانهمکارشهید🦋🌹
یک بار که خیلی نگرانش شده بودم،بی سیم زدم که مراقب محمود باشند. به گوش او رسید.آمد سراغم و گفت:《می خواهم یک چیزی به تو بگویم و آن این است که این قدر نگرانم نباش،من در این ماموریت اتفاقی برایم نمی افتد.این مطلب پیش خودمان بماند.من زمان ومکان شهادت خودم را می دانم.حتی می دانم که چطوری به شهادت می رسم.خیلی از اتفاقاتی که در شهادتم می افتد را دقیقا می دانم》.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi