eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 | 📍 شهید حسین بواس فرزند ابوالقاسم در روستای ملاط از توابع شهرستان لنگرود در استان گیلان ، در ۲۹ دی ماه سال ۱۳۶۰متولّد شد. ایشان دارای دو فرزند به نام‌های محمّد جواد و محمّد حسین و از شهدای لشکر ۲۵ کربلا مازندران بود. 💎 با مهاجرت پدرش به شهرستان لنگرود در این شهر، بعد از گذراندن دوره ی آمادگی، سرانجام وارد دبستان شد.هنوز دو- سه سالی از دوران تحصیل ابتدایی اش نگذشته بود که همراه خانواده اش به استان مازندران هجرت و در شهرستان چالوس اقامت نمودند. شخصیت اولیه شهید، با مراقبت اولیاء و مجالست با هم سن و سالان بر چین شده از خانواده های مقیّد و مذهبی جان گرفت و بعدها با هدایت پدر و مادر با حضور در مساجد و مراسم های مذهبی، روحی تازه در او دمیده شد. ✔️ طاهره شریفی می گوید: همسرم عاشق شهدا بود. به‌خصوص علاقه ی خاصی به شهید صیاد شیرازی داشت و دقیقاً در سال روز شهادت ایشان به شهادت، رسیدند. ♻️ شهید بواس چهاردهم فروردین سال ۹۵ از فرودگاه تلفنی با اعضای خانواده خداحافظی و در بیست و یکم فروردین بنا به قول همرزمانش در بعدازظهر همان روز با گلوله ی تکفیری‌ها در منطقه خان‌طومان سوریه به فیض عظیم شهادت نائل آمد. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📔 | 📚 عنوان کتاب: عمامه های خاکی 🔻گذری بر خاطرات زندگی ده طلبه شهید ✍نویسنده:مسعود بختیاری 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
689.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂﷽🍂 جز لعنت شدگان زمان ظهور نباشیم. 🌸تعجیل در فرج صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜فرمانده رزمنده💜 🖇فرمانده رزمنده🖇 قسمت0⃣2⃣🌈 بحث صله رحم پیش آمده بود و با محمود داشتیم صحبت می کردیم.در میان اقوام ما افرادی بودند که حجاب را رعایت نمی کردند بخاطر همین با آنها قطع رابطه کرده بودم.اعتقاد من این بود که رفت وآمد من با آنها به معنی تایید بی حجابی شان است.این را که به محمود گفتم،مخالفت کرد و گفت:《توی فامیل های ما هم چنین افرادی هستند؛ولی من هیچ وقت رفت وآمدم را با آنها ترک نکردم.شاید با حضورم حتی به مقدار کم،بتوانم روی رفتار غلط آنها تاثیر مثبتی بگذارم》. □■□ پست معاونت عملیات لشکر خالی مانده بود.مدتی به هر بهانه ای متوسل شده بودند تا راضی اش کنند که او این پست را قبول کند. ولی او همچنان فرار میکرد. با عصبانیت به او گفتم:《 چرا مسئولیت را قبول نمی کنی؟!به نظر من تو داری از زیر کار شانه خاله می کنی!》هر چند محمود میانه ای با شانه خالی کردن از زیر کار نداشت ولی من می خواستم تحریکش کنم. خندیدوگفت:《گرفتن مسئولیت حس وحال خدمت خالصانه را از من می گیرد.دیگر اجازه نمی دهند به ماموریت های رزمی خارج از کشور بروم.من آدم پشت میزنشین نیستم.نمی توانم یک جا بنشینم و دستور بدهم.باید وسط میدان باشم.》 □■□ ۲۵کربلا🦋🌹 دوبار اسمش را به دانشکده دافوس دانشگاه امام حسین(ع) اعلام کردیم .هر دوبار به بهانه ای از شرکت در دوره طفره رفت.می گفت:《سرم را با این دوره ها گرم نکنید؛بفرستیدم ماموریت های عراق و سوریه》‌. از هرچه که بوی مسئولیت و فرماندهی از آن می آمد،فراری بود. □■□ مشغول بررسی اسامی نیروهای اعزامی به سوریه بودم.دیدم محمود هم اسم خودش را نوشته و هم اسم برادرش محمدرضا را. با اعتراض گفتم:《مگر نگفتم دوبرادر،در یک زمان اعزام نشوند؟》گفت:《حاجی،من برای خودم می روم ومحمدرضا هم برای خودش! هرکدام مسئولیت های خودمان را داریم》. گفتم:《محمودجان،عروسی که نمی رویم!میدان جنگ است. یک وقتی اگر هر دونفر شما شهید بشوید، من چه جوابی به مادرت بدهم؟》خندیدوگفت:《حاجی،ما هیچ مشکلی نداریم!مادرم هم هیچ مشکلی ندارد.او آماده تر از این حرف هاست》. □■□ 🦋🌹 یک بار که خیلی نگرانش شده بودم،بی سیم زدم که مراقب محمود باشند. به گوش او رسید.آمد سراغم و گفت:《می خواهم یک چیزی به تو بگویم و آن این است که این قدر نگرانم نباش،من در این ماموریت اتفاقی برایم نمی افتد.این مطلب پیش خودمان بماند.من زمان ومکان شهادت خودم را می دانم.حتی می دانم که چطوری به شهادت می رسم.خیلی از اتفاقاتی که در شهادتم می افتد را دقیقا می دانم》. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره ابراهیم سرعتش را کم کرد. برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگه عجله نداشتی؟! 🍀 همین طور که آرام حرکت می کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش تر ، بریم تا از این آقا جلو نزنیم من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. 👤 یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می کشید و آرام را می رفت. ➖ ابراهیم گفت: اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود. کمی آهسته برویم تا او ناراحت نشود. ️◽️گفتم: ابراهیم جون، ما کار داریم، این حرفا چیه؟ بیا سریع بریم. اصلا بیا از این کوچه بریم که از جلوی این معلول رد نشیم. 💗 آنچنان قلب رئوف و مهربانی داشت که به ریزترین مسائل توجه می کرد. او در حالی که عجله داشت، اما راضی نشد حتی دل یک معلول را برنجاند! 📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص۳۱ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا