💟| #بخشید_چند_لحظه
از کتاب های درسی
آن سال ها
عکس صفحه اولش یادم هسٺ
که امیدش
به ما
دبسٺانی ها بود..
حالا بزرگ شده ایم آقـا..."
▫️حججی ها، قربانخانی ها، معزغلامی ها، حجت اسدی ها، بلباسی ها، زبرجدی ها و تمام مدافعان حرم همان دبستانی هایی بودند که ناامیدت نکردند...
هنوز هم بسیارند، آن دبستانی هایی که ندیده شما را عاشق اند و مطیع...
#نحن_ابناءُ_الخمینی
#نحن_ابناء_الخامنه_ای
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 یادمان هست که مدیون شهیدان هستیم...؟!
صابر خراسانی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
#برگزارشد
🌀امروز دیدار با خانوادهی شهید #حسنجانامینی (تنها شهید بهشهری و شمال کشور که مزارشان در یادمان شهدای هویزه است) توسط برادران پیشکسوت دفاع مقدس و خواهران عزیز ، راوی،خادمالشهدا و هیئت دختران حاجقاسم انجام شد.
🌀لازم به ذکر است که پدر بزرگوار شهید بعد از شهادت #حسنجان به جبهه رفتند و گفتند: نمیگذارم که اسلحهی پسرم روی زمین بماند.ایشان در جنگ جانباز شیمیایی شدند. و بعد از تحمل عوارض شیمیایی در بیمارستان ساسان تهران به شهادت رسیدند.
🌀روحشان شادویادشان گرامیباد.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌼🌸فرزند اذان🌸🌼
قسمت3⃣#شهیدسیدمجتبیعلمدار❤️
بهروایت📖#حسینتقوی
برای آمادگی کامل نیروها آمورش های سخت را شروع کردیم و مانور داشتیم.
بعد از انجام مانور، آقا سید بامن صحبت نکرد!
به چادر فرماندهی رفتم. گفتم:《 آقا سید، آیا خطایی از من سر زده یا در کاری کوتاهی کرده ام؟》
نگاه دوست داشتنی سید به من خیره شد.
گفت:《 این چند روز منتظر ماندم که خودت متوجه اشتباهت شوی.》
گفتم:《نمی دانم! اما فکر میکنم به دلیل این باشد که به علت بی نظمی یکی از نیروها، به صورت او سیلی زدم.》
و می دانستم که آقا سید به بچه های بسیجی عشق می ورزد و برای آنها احترام خاصی قائل است، بلافاصله ادامه دادم:《 بخاطر خودش بود؛
چون از فرمانده دسته اش اطاعت نکرد و با این کار در هنگام عملیات می توانست جان خودش و نیروهای دیگر را به خطر بیندازد.》
گفت:《تو ضمانت جان کسی را کرده ای!؟ مگر تو او را آورده ای؟ او را امام زمان (عج) آورده. او سرباز امام زمان (عج) است. ضمانت جان او و دیگران با خداست.
ما حق نداریم به آن ها کوچک ترین بی احترامی بکنیم.》
اشک در چشمان سید حلقه زد. من از حالت او متاثر شدم.
دستانش را به صورتش گرفت و گفت:《 تا دیر نشده برو و دل آن جوان را به دست بیاور. شاید فردا خیلی دیر باشد.》
من هم فورا به گفته سید عمل کردم . بعد از مدتی آن برادر رزمنده در منطقه شلمچه به شهادت رسید.
آن موقع بود که فهمیدم چرا آن روز آقا سید صورتش را گرفت و گفت:《 شاید فردا دیر باشد.》
🌿🌸🌿
بهروایت📖#دوستشهید
سید جدای از فرماندهی و کمک به نیروها در وقت استراحت به کارهای دیگر می پرداخت.
در تاریکی شب به سمت خط دشمن می رفت و پیکر شهدا را به عقب منتقل می کرد.می گفت:《خانواده این ها چشم انتظارند.》
می گفت:《فقط آدرس بدهید که شهدا ی مجروحان کجا هستند! آن وقت با شجاعت حرکت می کرد و می رفت و آنها را به عقب منتقل می کرد .
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
✍حاج حسین کاجی می گفت:👇
رفتم سر مزار رفقای شهيدم
فاتحه خوندم ،اومدم خونه،
شب تو خواب رفقای شهيدم رو ديدم...
رفقام بهم گفتند :
فلانی ، خيلے دلمون برات سوخت
گفتم : چرا؟
گفتن:
وقتی اومدی سر مزار ما فاتحه خوندی
ما شهدا آماده بوديم هر چی از خدا می خوای برات واسطه بشيم..
ولی تو هيچی طلب نکردی و رفتی
خيلی دلمون برات سوخت..
سر مزار شهدا حاجتهاتون رو بخواهید
برآورده میشه 🤲
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌷شهادت فقط تویِ حلب و دمشق و غزه نیست!
میشه لا به لایِ کتاب و دفتر و ماشین حساب هم جهاد کرد و شهید شد!
در راستایِ هدفِ مقدس، تکلیف مدار بودن نتیجهاشمیشه پرواز!
#جهاد_علمی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
♦️به بهانهی تولد شهید #حاجحسینهمدانی
🔴قرار شد همراه حاجقاسم و حاجحسین همدانی ، خدمت #حضرتآقا برسیم و گزارش آخرین وضعیت سوریه رو بهشون بدیم
پایان جلسه ، #حضرتآقا نگاه محبتآمیزی به حاجحسین همدانی کردن و گفتن: (آقای همدانی ما خیلی نگران شما بودیم و در این سهسالی که شما در سوریه بودید بنده هر شب برای سلامتی شما دعا میکردم)
حاجحسین همدانی موقع برگشتن گفت: با این جملهی #حضرتآقا تمام خستگی این سهسالهی من در سوریه از من برطرف شد.
✍راوی:دوست شهید
🔴به یاد دارم پدرم در مورد کار من دخالت نمیکرد.پنج یا شش سال مجبور بودم به خاطر کار از تهران به ورامین رفتوآمد کنم.آن موقع وسیلهی نقلیه نداشتم و به سختی باید به محل کارم میرفتم.
پدرم میتوانست با یک تلفن کار من را حل کند و من را به تهران منتقل کند ولی هیچوقت این کار را نکرد.گاهی حتی ناراحت هم میشدم و فکر میکردم پدرم اصلا به فکر ما نیست.
✍راوی:پسر شهید(وهبهمدانی)
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi