eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌸فرزند اذان🌸🌼 قسمت2⃣1⃣❤️ به‌روایت‌📖 سخت‌ترین لحظات زندگی زمانی بود که بیمار می شد. ماه دی، ماه عجیبی بود جالب آنکه یازدهم دی روز تولدش بود. در دی ماه ازدواج کردیم و دخترمان هم هشتم دی به دنیا آمد و سید در یازدهم دی شهید شد. آخرین بار که مریض شد وقتی بود که از مراسم دعای توسل بر می گشت.بیشتر وقت ها ساعت دوازده شب برمی گشت.آن شب با حال عجیبی به خانه برگشت. به او گفتم:《امشب چه خبر شده؟》 گفت:《احساس عجیبی دارم.》 تا به حال او را این گونه ندیده بودم می گفت:《 آقا امضا کردند،دیگر دارم میرم.》 نزدیک صبح خیلی تب کرده بود، دوستش آمد او را به دکتر ببرد.قبل اینکه به بیمارستان برود،غسل شهادت کرد. به دوستش هم گفته بود:《آقا آمده و پرونده ام را امضا کرده!》 وقتی می خواستند او را به بیمارستان ببرند می گفت:《این آخرین باری است که شما را اذیت می کنم.》 یک هفته بعد هم شهید شد. 🌿🌸🌿 به‌روایت‌📖(دوست‌ کودکی و جوانی و داماد سید) آمدم بالای سر سید.بدنش کبود شده بود‌،اصلا حال خوبی نداشت. سید یکی از کلیه هایش از کار افتاده بود.کلیه دیگرش هم به درستی کار نمی کرد،طحال را هم قبلا برداشته بودند.به علت نداشتن طحال، بدن سید در برابر بیماری ها ضعیف شده بود.سم در خونش زیاد شده بود و کبد و ریه هم درگیر شده بود.از سوی دیگر عوارض شیمیایی وضعیت را بدتر کرده بود.سید با تمام وجود درد می کشید، اما فقط لبخندی می زد و هرچند لحظه یک بار می گفت یا زهرا(س) گفت:《حمید،بگو این چیزا رو از دستم در بیارن.》 به سید گفتم:《برای چی می خوای سرم و دستگاه ها رو در بیاری؟》 گفت:《می خوام برم غسل کنم.》 با تعجب گفتم:《غسل!؟》 نگاهی به صورتم انداخت و گفت:《آمده اند مرا ببرند.》 از این حرف بدنم لرزید.سید مجتبی هیچ وقت حرف بی ربط نمی زد. با چشمانش به گوشه ای از سقف خیره شد،تحمل این شرایط برایم سخت بود.نمی دانستم چه کنم. دوباره نگاهش به من افتاد و گفت:《آمده اند مرا ببرند.پیامبر(ص)،حضرت علی(ع) و مادرم زهرا(س) اینجا هستند. من که نمی تونم بدون غسل شهادت برم!》 سید در روز نیمه شعبان به سختی غسل کرد؛غسل شهادت. 🌿🌸🌿 روز دوشنبه نهم دی ماه ۱۳۷۵ به آخرین ساعات رسیده بود. سید از دکترش ظرف آب خواست. دکتر گفته بودآب برای شما بد است نباید بخورید. سید گفته بود برای کار دیگری می خواهم. وقتی آب را آورد با دست های لرزانش شروع کرده بود و حرکاتی را انجام می داد.دکتر فکر کرده بود او می خواهد دست هایش را ماساژ دهد.اما متوجه شد سید در حال وضو گرفتن است. بعد هم مُهر خواست درحالی که به سختی خودش را کنترل می کرد نمازش را خواند. 🌿🌸🌿 طلبه جوانی آمد و چفیه ای به من داد و گفت:《 این چفیه را ببرید و به بدن سید بزنید تا تبرک شود و برای من بیاورید.》 چفیه را تبرک کردم و آوردم .دیدم رفت داخل حیاط بیمارستان ،نشست و چفیه را پهن کرد. چند تکه نان خشک را خرد کرد و روی چفیه ریخت! داد زد و رفقا را صدا کرد وگفت:《 هرکس می خواهد نور سید با خون و بدنش اجین شود، بیاید و تکه ای از این نان خشک را بخورد.این چفیه متبرک به بدن سید است.رفقا هم گرد او جمع شدند و مشغول خوردن نان شدند. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
390.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 رژه با تصویر حاج قاسم در قلب غزه 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش حسن هست🥰✋ *فوتبالیست قهرمان*🕊️ *شهید حسن غازی*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۳۸ تاریخ شهادت: ۱۱ / ۱۲ / ۱۳۶۲ محل تولد: اصفهان محل شهادت: طلائیه *🌹راوی← بازیکن و کاپیتان باشگاه فوتبال سپاهان اصفهان🎗️و همچنین یکی از معماران اصلی سامانه موشکی ایرانی🚀 در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دوره جنگ تحمیلی بود🌙 نسبت به اموالِ بیت المال خیلی دقیق بود🍃حتی حاضر نبود با تلفنِ پادگان به خونه زنگ بزنه.📞 وقتی علت رو ازش پرسیدند ، گفته بود: شما حاضر میشی به خاطر یک تلفن📞 آتش جهنم رو بخرم؟!!!‼️مادرش ← صبحی رفته بودم تشييع پیکر شهدا🍂از آن وقت سرم درد گرفته بود🥀 نكند يك روز بچه ام را روي دستهاي مردم ببينم؟ 🥀حسن داشت مي رفت بيرون.🌙گفتم اگر يك روز جنازه ي تو را بياورند من...🥀نگذاشت حرفم تمام شود.🌙 گفت: ناراحت نباشيد همچين اتفاقي نمی‌افته‼️از خدا خواسته ام جنازه ام برنگردد.🕊️مدتی بعد از شهادتش پیکر شهدا رو آورده بودن💫 خواب حسن دیدم،گفت: میدون امام میری؟ گفتم آره، 🌙گفت: نرو، جسد من رو نمیارن.‼️گفتم: میخوای جسدت رو از من مضایقه کنی مادر؟🥀گفت: جسم مهم نیست، روح زنده است.»🍃حسن فرمانده ای لایق و ورزشکاری شجاع بود🎗️که طعم شهادت را نوشید🌙و پیکرش در طلائیه ماند 🥀و به زیر آب رفت🌊 و هرگز بازنگشت🥀🕊️🕋* *جاویدالاثر* *شهید حسن غازی* شادی روحش صلواات💐 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨فرازی از نامه شهید سلیمانی به دخترش: دخترم خیلی خسته‌ام سی سال است نخوابیده‌ام اما دیگر نمی‌خواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک می‌ریزم که پلک‌هایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشــد تا نکند در غفلت من آن طفل بی‌پناه را سر ببرند. وقتی فکر می‌کنم آن دختر هراسان تویی، نرجس اســت، زینب است و آن نوجوان و جوان در مسلخ خوابانده که در حال سر بریده شدن است حسینم و رضایم است از من چه توقعی دارید؟😔 نظاره‌گر باشم؟ بی‌خیال باشم؟ تاجر باشم؟ نه من نمی‌توانم اینگونه زندگی بکنم.💔 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن راویان شهرستان بهشهر
قسمت اول.... پنج سال پیش با دوستانم به این نتیجه رسیدیم که محلی جدید برای تبلیغ دین میباشد ظرفیتی که دریا دارد هیچ مکان تفریحی ندارد همه تیپ آدم همه مدل آدم با انواع و اقسام عقاید و تفکر... اما اینکه با چه مدل و برنامه ای وارد دریا شویم هم خب خودش سوال مهمی بود؟ آیا کنار ساحل بگذاریم و برا مردم سخنرانی کنیم؟ آیا صندلی بذاریم و کلاسهای سبک زندگی برگزار کنیم؟ اصلا حضور ما کنار ساحل با عبا و عمامه وجهه مثبتی دارد؟ واکنش مردم چطور خواهد بود؟ سه چهار تا طلبه با عبا و عمامه برن دریا مردم نمیگن چه خبره؟ اینجا برا چی اومدن؟ اصلا سوال کنند برا چی اومدین چی بگیم؟ بگیم اومدیم نصیحت کنیم؟ اومدیم امر به معروف کنیم؟ سوالهایی بود که کسی هم قطعا جوابی برایش نداشت چرا که تا به حال کسی سابقه و تجربه تبلیغ در ساحل را نداشته.. و این اولین باری بود که جمعی از جوان در یک اقدامی جدید به صورت خود جوش قدمی نو برای تبلیغ دین برداشته بودند...
روز اولی که با رفقا وارد ساحل شدیم راستش کمی استرس داشتیم به هر حال چهار پنج تا طلبه ملبس وارد ساحل بشن تو این همه جمعیت اونم چه جمیعیتی دیگه نگم براتون😁 به هر حال یه وقت وارد مسجد میشی صدای اذان و عطر و.. یه وقت وارد هیئت میشی همه آماده مراسم و منتظر حاج آقا.. حاج آقا بفرما خوش اومدی...به هر حال تحویل میگیرن اما اینجا چی!!! نه کسی ما رو دعوت کرده بود نه منبری نه مراسمی هیچی... خودمون بسم الله و بالله وارد ساحلی میخوایم بشیم که ورودیش قهوه خونه و قلیون سراست ابتدای ساحل یهو میبینی چندتا جوون با لباس شنا در حال خروج از هستند اون طرف تر دختر و پسر دست در دستان هم مشغول دل و قلوه دادن هستند( که حتما زن و شوهر ان😎) چند قدم اون ور تر یهو آدم فکر میکنه حتما اومده 😉 ولی خب دیگه... با سلام و صلوات آهسته آهسته قدم برداشتیم که بریم وارد محوطه بشیم . همون جا که مردم نشستند همون جا که خانواده ها زیلو انداختند یکی مشغول آفتاب گرفتنه یکی مشغول کباب درست کردنه یکی مشغول چایی و میوه یکی هم با عشقش نشسته داره میگیره خلاصه ما هم یک دو سه رو گفتیم و عملیات و شروع کردیم تا گفتیم دیدیم همون شروع قدم اول چندتا جوون خوشتیپ،بلند قامت بدن خالکوبی کرده ، (ظاهرا از همون داخل ماشین لخت شده بودند برن 😐😐) همراه با دو تا سگ یکی پا کوتاه و آن یکی پا بلند با ما چشم تو چشم شدند یکی از دوستان گفت یا مکه مکرمه آقا تا بریم جلوووو.... ادامه دارد...... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi