eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن راویان شهرستان بهشهر
ولاتحسبن_الذين_قتلوفي_سبيل_الله_امواتا_بل_أحياء_عند_ربهم_يرزقون_📖 ⚘به مناسبت سالروز تولد ⚘شهید_احمد_کاظمی 💢تاریخ تولد : ۲ /۵/ ۱۳۳۸ 💢تاریخ شهادت : ۱۹ /۱۰/ ۱۳۸۴ 🥀مزار شهید : گلستان شهدای اصفهان 💠آنروز وقتی توی فرودگاه بم جلوی رویم افتاد و غش کرد با خودم گفتم این فقط خدا بوده است که انقلاب را حفظ کرده است والا انقلابی که فرمانده لشکرش اینطور و اینقدر ضعیف و ناکارآمد باشد هشت سال که هیچ، هشت روز هم نباید جلوی ارتش عراق با آن همه تجهیزات و پشتیبانی تمامی ابرقدرتها دوام می آورد... 💠با اکراه جلو رفتم و همانطور که چشمم به درجه های سرداری اش بود زیر بغل هایش را با کمک یکی از همراهانش گرفتم و بردیم بیرون فرودگاه و گذاشتیم داخل آمبولانس. 💠توی راه که داشتیم با همان همراه بر می گشتیم داخل فرودگاه، نتوانستم خودم را کنترل کنم و گفتم: اینا با این توان و ضعف در کار چطور فرمانده میشوند؟ 💠یک باره انگار که به پدر آن بنده خدا توهین کرده باشم، براق شد برایم که: چی می گی؟ تو اصلا ایشان را میشناسی؟ می دانی از همان لحظات اولیه زلزله تا امروز که روز دهم است شاید روی هم ده ساعت هم نخوابیده باشد؟ میدانی توی همین ده روز برای اینکه هزینه اضافی نداشته باشد برای سیستم به اندازه جیره غذایی یک روز آدم معمولی غذا نخورده؟ میدانی چند برابر من و تو کار کرده؟ 👀چشم هایم گرد شد، ده روز و ده ساعت خواب؟! ده روز و جیره یک روز یک نفر؟! گفتم: خب چرا؟ 👌پاسخ داد: این چرا برای من و تو است، برای او چرا ندارد، میخواهد پرفایده و کم هزینه باشد! حاج_احمد موشک هم که میخواهد بزند به منافقین اول هزینه اش را میپرسد ببیند می ارزد یا نه. 💠یک بار بعد از مدتها کار روی 🔥منافقین و مقرهاشان، رفته بود توی خاک عراق، از آنجا با سردار_مقدم تماس گرفته بود که مقر منافقین را با موشک بزنند. از سردار مقدم پرسیده بود قیمت موشکها چقدر میشود، قیمت را که گفته بودند دستور داده بود شلیک نشود، گفته بود این کار ارزش چنین هزینه ای را ندارد. فکر کردی بیخود و بی جهت است که میشود سردار احمد کاظمی؟!😌 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج..🤲 🤲برای سلامتی امام عصر عجل الله...... هدیه_به_روح_شهداء_و_شهدای_مدافع_وطن 🚩شهید سرافراز احمدکاظمی🚩 💠صلــــــــــــــــوات💠 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وسـط ِ جبهــه بهــش گفتم ! الان چه وقت خوندنه؟  گفت: از ڪجا معلوم دیگه وقت ڪنم و شروع ڪرد نمــاز خوانــدن ... "السلام علیڪم ورحمة اللہ وبرکاته" را ڪه گفت … یڪ خمــپــاره آمد پَر ڪشید! 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
~🕊 ^'💜'^ رفته بود قبرستان بقیع. از حضرت زهرا(س) خواسته بود که وقتی شهید شد، مزارش مثل حضرتش بی نشان باشد. دو سال بعد وقتی در عملیات والفجر هشت شهید شد. پیکرش در منطقه ماند. شهید خرازی فرستاد دنبالش. منطقه را آب گرفته بود. هر چه گشتند خبری نشد، باورش نشد. خودش هم آمد باز خبری نشد که نشد. 🌿همان قبرستان بقیع حاجتش بر آورده شده بود. ♥️🕊 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 گریه سیاسی...‌ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن راویان شهرستان بهشهر
♦️ خـواستـــگارے بـا چـشـــم‌هاے آبــــے ♦️ ♦️بر گرفته از کتاب گـلســــتان یـــــازدهــم ♦️ 🔲 خـاطــــرات هـمســــر ســردار شهیــد 🔲 قسمت : 4⃣ 💢 دایی با اومدنش همه رو به تکاپو انداخت.سریع سفره عقدم رو آماده کرد. مادر بزرگم‌اومد و به مادرم گفت: هنوز عروس رو آرایشگاه نبردی؟؟ عروس اینجوری ندیده‌بودیم؟؟ مادرم از هر انگشتش یه هنر می‌بارید.علاوه بر اینکه خیاط ماهری بود ، آرایشگری هم بلد بود.بعدازظهر علی‌آقا و خونوادش با یه کیک بزرگ اومدن برای عقد. بعد از مراسم یه لحظه چشمم افتاد تو آینه.علی‌آقا داشت نگام می‌کرد. خجالت کشیدم.زود نگاهم رو دزدیدم و سرم رو پایین انداختم.این اولین‌باری بود که علی‌آقا درست و حسابی من رو می‌دید. 💢 چند روز بعد من و علی‌آقا و دایی محمود و خانومش رفتیم قم.بعد از زیارت رفتیم هتل.دایی در یه اتاقی رو باز کرد و زن‌دایی رو تعارف کرد تو.علی‌آقا هم در اتاق کناری رو باز کرد و گفت:بفرمایید.هم خجالت می‌کشیدم و هم احساس بی‌پناهی می‌کردم.بین دو راهی مونده‌بودم.نگاهی به زن‌دایی کردم و با چشم‌هام التماس می‌کردم من رو پیش خودش ببره.اما زن‌دایی خداحافظی کرد و رفت.احساس ناامنی می‌کردم.فضا برام سنگین بود.علی‌آقا رفت دستشویی تا وضو بگیره.وقتی اومد گفت: معلومه هم خسته‌ای و هم خوابت میاد.من می‌خوام نماز بخونم ، اگه معذبی من برم پایین.گفتم: نه!!!شما راحت باش.گفت:پس برق رو خاموش می‌کنم تا راحت بخوابی و خودش ایستاد به نماز.من هم از فرصت استفاده کردم و چادرم رو در آوردم و پتو رو روی صورتم کشیدم و خوابیدم. 💢 بعد از قم علی‌آقا رفت جبهه.یه ماه بعد برادرشوهرم امیر یه نامه از علی‌آقا برام آورد.نامه خیلی ساده و مختصر بود.جز سلام و احوال‌پرسی چیز دیگه‌ای نداشت ولی برای من قوت قلب بود.موقع خواب نامه رو زیر بالشتم گذاشتم و از اون روز به بعد هر جا که می‌رفتم اون رو توی کیفم میذاشتم و با خودم می‌بردم.فکر می‌کردم اون نامه در واقع خود علی‌آقاست.تا اینکه از مرخصی اومد و با هم رفتیم خونشون.خونه کسی نبود همه‌ی خونواده چند روزی رفته‌بودن خونه‌ی حاج‌صادق‌شون.رفتیم اتاق خوابش.روی همه‌ی دیوارها عکس امام و شهدا با پونز چسبیده‌بود.رفت آلبومش رو آورد و یکی‌یکی عکس دوستانش شهیدش رو بهم نشون داد.چندبار هم به بهانه‌ی آوردن چیزی از قفسه‌ی کتاب‌ها واداشت تا از جام بلند بشم.حدس زدم چون خجالت میکشه به من نگاه کنه، به این بهانه می‌خواد من رو بهتر ببینه. پرسیدم:علی‌آقا!!!شنیدم بچه‌های لشکر انصار شما رو خیلی دوست دارن.میگن شما از بین زندانیا و جرم‌بالاییها....... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا