#تلنگر⚠
⭕اگر امروز
مواظب لقمه غذایت نباشی!
فردا مجبوری غصه
- حجاب دخترت
- غیرت پسرت
- حیای همسرت
و ...
را بخوری
لُقمه حرام، شروع کننده همه مصیبت هاست
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
❌ در دفتر فرماندهی، سر و صدا به حدی رسید که فرمانده سپاه منطقه ۷ از اتاقش بیرون آمد و جویای قضیه شد.
مسئول دفتر گفت: این سرباز تازه از مرخصی برگشته ولی دوباره تقاضای مرخصی داره.
فرمانده (شهید بروجردی) گفت: خب! پسر جان تو تازه از مرخصی آمدی نمیشه دوباره بری.
یک دفعه سرباز، جلو آمد و سیلی محکمی نثار او کرد!
در کمال تعجب دیدم بروجردی خندید و آن طرف صورتش را برد جلو و گفت: دست سنگینی داری پسر! یکی هم این طرف بزن تا میزون بشه!!
بعد هم او را برد داخل اتاق. صورتش را بوسید و گفت: ببخشید، نمی دونستم این قدر ضروری است. می گم سه روز برات مرخصی بنویسند!!
🔺سرباز خشکش زده بود. وقتی مسئول دفتر خواست مرخصیش را با کارگزینی هماهنگ کند گوشی تلفن را از دستش گرفت و گفت: برای کی میخوای مرخصی بنویسی! برای من؟ نمی خواد. من لیاقتش را ندارم.
سرباز با گریه بیرون رفت. بعدها شنیدم، او راننده و محافظ بروجردی شده؛ یازده ماه بعد هم به شهادت رسید. آخرش هم به مرخصی نرفت.
🌺 بروجردی که باشی سیلی میخوری و آدم میسازی، شهید میسازی...
روح #شهدا شاد، یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
♦️خـواستـگـارے بـا چـشـمهـاے آبے♦️
♦️بر گرفته از کتاب گـلستـان یـازدهــم♦️
🔲 خـاطــرات هـمســر ســردار شـهیــد #عـلےچـیــتسـازیــان
🔲 قسمت : 7⃣
💢 علیآقا با چشمهای آبی و مهربونش نگام کرد و گفت: فرشتهجان ، چه خوب کردی اومدی.اصلا فکر نمیکردم بیای.به خودم جرات دادم و دستم رو گذاشتم روی تخت کنار دستش.آرومآروم دستش رو نزدیک آورد و دستم رو گرفت و فشار داد.گفتم: جنگ ما رو از هم دور کرده.
گفت: جنگ خاصیتش همینه.توی بیمارستان دیدم ساعتی که برای عقد براش گرفته بودیم دستش نیست.گفتم: ساعتت کو؟؟ خیلی بیتفاوت گفت: یکی از بچهها خوشش اومد دادم بهش.حرصمگرفت.گفتم: علی اون کادوی سرعقدمون بود.تبرک مکه بود.بندهی خدا بابا با چه ذوقی برای دامادش گرفتهبود.
سری تکون دادوگفت: 《اینقدر از این ساعتها باشه و ما نباشیم.》
💢 بعد از یک هفته با اصرار حاجصادق برگشتیم همدان.هرچند دلم میخواست بمونم و علیآقا هم راضی به موندنم بود.چندبار زیرزبونی گفت: (فرشته بمون).اما هیچ کدوم رومون نمیشد به حاجصادق بگیم.در تموم مسیر بُق کردهبودم.نا با کسی حرف میزدم ، نه چیزی میخوردم.حس میکردم پارهای از تنم تو تهران جا مونده.بالاخره مرخص شد و دوستاش اون رو به خونه آوردن.من پرستار اختصاصی علیآقا شدهبودم.سر ساعت بهش آبمیوه ، کمپوت ، فالوده میدادم.از صبح زود که برای نماز بیدار میشدم تاشب ، از این طرف به اون طرف بدو بدو داشتم.
کمکم حال علیآقا بهتر شد.دیگه میتونست با دو تا عصا توی خونه راه بره.هرچند هنوز عصای دستش دستها و شونههای من بود.
💢 ۲۵ مهر ۱۳۶۵ یکی از عصاها رو کنار گذاشت و لباس سپاه رو پوشید که بره جبهه. هرچی من و منصورهخانم پاپیاش شدیم که نره ، گوش نداد که نداد.۱۲ دیماه از جبهه برگشت.خیلی ذوقزده و خوشحال بود.روی پاهاش بند نبود.میگفت: قراره با بچههای سپاه بریم دیدار امام.وقتی از دیدار امام برگشت.چند متر پارچهی سفیدی که با خودش بردهبود و تبرک دست امام رو کرده بود رو آورد و به تیکههای کوچیک تقسیم کرد.میخواست به عنوان سوغات برای نیروهاش ببره. اون شب آخرین شبی بود که علیآقا تو همدان بود.دستم رو گرفت و نشست وسط اتاق گفت: یه چیزی بگم راستش رو میگی؟؟؟گفتم: آره!بگو چیشده؟؟؟
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
بآ أشک و نآلهٔ صدآ میزنم تؤرآ
إي مهربآن تر أز پدر ؤ مآدرم بیا
امام_زمان🌹
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
7.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیا برگردیم....😭
#صابرخراسانی #محرم
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
15.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرود جدید مادران یا صاحب الزمان عهد میبندم فرزندم سربازت شود
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi