حسن سَر طلا...
*🌷شهید حسن فاتحی*
تاریخ تولد: ۲۰ / ۶ / ۱۳۴۸
تاریخ شهادت: ۴ / ۱۰ / ۱۳۶۵
محل تولد: نجف اشرف
مزار: اصفهان
محل شهادت: نهرخین
*🌷شهید حسن فاتحی معروف به حسن آمریکایی،(حسن سر طلا) بخاطر موهایش که طلایی بود به حسن سرطلا معروف بود،بیسیمچی گردان غواصان لشکر امامحسین(ع) اصفهان بود. همرزم← «من و حسن در طول عملیات همیشه در کنار هم بودیم به دلیل حمله های مسلسل وار دشمن وسط آب مانده بودیم، یک لحظه متوجه شدم سیم گوشی کشیده شده .برگشتم دیدم حسن به پشت روی آب افتاده🥀برش گرداندم؛ دیدم یک تیر توی پیشانی حسن خورده است🥀ولی هنوز یک کم می توانست صحبت کند.از من خواست کمی از این خون ها را به سرش بمالم.🥀تا آمدم این کار را انجام دهم، یک تیر به قفسه سینه اش خوردو همان لحظه به شهادت رسید.تا آمدم به عقب برش گردانم، خودم هم تیر خوردمو پیکر حسن را آب برد.» پیکر او بعد از ۱۲ سال پیدا شد🕊️استخوان های حسن از ماندن زیاد در آب ، قهوه ای شده بودند🍁ولی چون غواص بود و در لباس مخصوص غواصی که تجزیه شدن جسد در آن به راحتی امکانپذیر نیست .تمام استخوان هایش داخل همین لباس مانده بود؛🥀حتی چفیه و پلاک و ساعتش این گونه بودو تعدادی از موهای طلائیاش هنوز روی لباسش وجود داشت💫پیکرش بعد از ۱۲ سال در چهلم پدرش در شب عاشورا🏴 به وطن و آغوش مادرش بازگشت.
شهید حسن فاتحی
شادی روحش صلوات
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
{خاطراتشهیدمدافعحرمزکریاشیرے}
🔷بــه روایــت مـــادر شهیــد🔷
🔷قسمت:نهم🔷
🌷روز عاشورا بود که دیدیم صدای گریهی #زکریا میاد
دوست و برادرش #روحاللهطالبی روز تاسوعا تو سوریه به شهادت رسید.
🌷جوان ۲۸ سالهای که از حنانه ، دختر سهشالش گذشت تا مدافع حرم دختر سهسالهی امام حسین(ع) باشه.
🌷دیگه جاماندگی و درماندگی تو #زکریا به اوج خودش رسید
میگفت: من باید با روحالله اعزام میشدم ولی حالا رفیق نیمهراه شدم.
🌷یه بار تو تلوزیون کربلا رو نشون میداد،گفتم: من لیاقت کربلا رو ندارم ، فکر کنم همین طور تو حسرت کربلا بمیرم
#زکریا تو فکر رفت و گفت: اگه بتونم از محل کارم مرخصی بگیرم ، امسال اربعین با هم میریم پیادهروی اربعین
🌷بالاخره جور شد و با شوهر و سه تا از پسرام برم کربلا
از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم ولی.....دقیقا لحظهی آخر ، کار #زکریا برای رفتن به سوریه جور شد و نتونست با ما بیاد.
🌷الهه بچهی دوم رو باردار بود
بهش گفتم: تو یه چیزی بهش بگو ، یه بچه تو راهی داری ، فاطمه هم که سهسالشه
الهه گفت:برای من سخته،حتی روزی که به خواستگاری من اومد ، گفتم: من نه پدر دارم ، نه برادر
دوست دارم شوهرم تکیهگاهم باشه
ولی
الان راضیم به اون چیزی که خدا راضیه
🌷داشتم سبزی پاک میکردم که #زکریا اومد و گفت: ننه رقیه!! اگه من شهید بشم چیکار میکنی؟؟؟
🌷دستهی سبزی رو سمتش پرتاپ کردم و گفتم:اعصاب ندارم #زکریا ، به زور راضی شدم بری سوریه
روزی نبود که از شهادت توی گوشم نخونه.....
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Reva
2.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
💔ویژهی شهادت حضرت رقیه(س)
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
{خاطراتشهیدمدافعحرمزکریاشیرے}
🔷بــه روایــت مـــادر شهیــد🔷
🔷قسمت:دهم🔷
🔷الهه گفت: #زکریا قبل از رفتن یه دفترچه بهم داد که همهی بدهی و طلبهاش توش نوشته بود
دل نگران منوفاطمه بود ، گفت:
تو رو خدا مراقب خودت و بچهها باش!!
🔷گفتم: #زکریا تو فقط فکر ماموریتت باش
من و بچهها رو به خدا بسپار.🤲
🔷از زمان رفتن #زکریا بیقراری فاطمه شروعشد.هر کاری کردیم آروم نشد.
غذا نمیخورد
عکس #زکریا رو بغل میکرده و گریه میکرد.😭
🔷بالاخره ما هم پیادهروی اربعین رو بدون #زکریا رفتیم
توی نجف خواب عجیبی دیدم
توی خواب به من میگن مادرجان صبور باش پسر شما مفقود شده.
🔷برگشت وقتی به مرز رسیدیم دیدم پسرها دَم گوشی صحبت میکنن و اونقدر گریه کردن که چشمهاشون قرمز شده
هرچی سوال کردم جواب ندادن!!
وقتی به خونه رسیدیم ، کوچه پُر بود از جمعیت حتی کسایی که سالی یک بار هم خونهی ما نمیومدن ، اومده بودن.
🔷احساس کردم چیزی رو از من پنهون میکنن که یحیی اومد و گفت: مامان خوابی که تو نجف دیدی واقعیت داره
🔷 زمستان ۹۴ بدترین روزهای عمرمون بود.
بلاتکلیفی همهی ما رو خور کرده بود
اینها یک طرف ، بهانههای فاطمه یک طرف
🔷از شدت تب در عرض یک روز سه بار اون رو پیش دکتر بردیم
دکتر گفت: باید اون رو از فضای خونه دورش کنیم
بردیمش مشهد ولی فایدهای نداشت.
🔷تا زنگ میزدن ، میگفت: باباست میدویید سمت دَر
جلوی چشمام آب شدن دختر #زکریا و همسرش رو میدیدم.
این دختر به هر بهانهای جگر ما رو آتیش میزد.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/