eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺موقع اعزام به سوریه برای اینکه از این حال‌و‌هوا در بیاد به زور بردیمش روستا برای عروسی 🌺 یه دوستی داشت به اسم که با هم مثل داداش بودن《عکس بالا☝️》 روح‌الله اهل تبریز بود و با هم تو عملیات مبارزه با گروهک تروریستی پژاک با هم آشنا شدن با هم عهد کرده بودن که با هم سوریه برن و رزق شهادتشون رو از بگیرن روح‌الله زنگ زد و گفت:من دارم میرم تو خودت رو برسون می‌گفت: شما من رو از یه ثواب بزرگ دور کردین😔 🌺 دیگه اون آدم سابق نبود دل‌و‌دماغ هیچ کاری رو نداشت دیگه با کسی شوخی نمی‌کرد.🙁 🌺شب‌های محرم که رسید بی‌تاب‌تر شد می‌گفت: با رفتن رفقاش حس سربازی رو داره که از خیمه امام حسین(ع) جا موند روز عاشورا بود که دیدیم صدای گریه‌ی😭 میاد. @Revayate_ravi
🌷روز عاشورا بود که دیدیم صدای گریه‌ی میاد دوست و برادرش روز تاسوعا تو سوریه به شهادت رسید. 🌷جوان ۲۸ ساله‌ای که از حنانه ، دختر سه‌شالش گذشت تا مدافع حرم دختر سه‌ساله‌ی امام حسین(ع) باشه. 🌷دیگه جاماندگی و درماندگی تو به اوج خودش رسید می‌گفت: من باید با روح‌الله اعزام میشدم ولی حالا رفیق نیمه‌راه شدم. 🌷یه بار تو تلوزیون کربلا رو نشون میداد،گفتم: من لیاقت کربلا رو ندارم ، فکر کنم همین طور تو حسرت کربلا بمیرم تو فکر رفت و گفت: اگه بتونم از محل کارم مرخصی بگیرم ، امسال اربعین با هم میریم پیاده‌روی اربعین 🌷بالاخره جور شد و با شوهر و سه تا از پسرام برم کربلا از خوشحالی تو پوست خودم نمی‌گنجیدم ولی.....دقیقا لحظه‌ی آخر ، کار برای رفتن به سوریه جور شد و نتونست با ما بیاد. @Revayate_ravi
🌺موقع اعزام به سوریه برای اینکه از این حال‌و‌هوا در بیاد به زور بردیمش روستا برای عروسی 🌺 یه دوستی داشت به اسم که با هم مثل داداش بودن《عکس بالا☝️》 روح‌الله اهل تبریز بود و با هم تو عملیات مبارزه با گروهک تروریستی پژاک با هم آشنا شدن با هم عهد کرده بودن که با هم سوریه برن و رزق شهادتشون رو از بگیرن روح‌الله زنگ زد و گفت:من دارم میرم تو خودت رو برسون می‌گفت: شما من رو از یه ثواب بزرگ دور کردین😔 🌺 دیگه اون آدم سابق نبود دل‌و‌دماغ هیچ کاری رو نداشت دیگه با کسی شوخی نمی‌کرد.🙁 🌺شب‌های محرم که رسید بی‌تاب‌تر شد می‌گفت: با رفتن رفقاش حس سربازی رو داره که از خیمه امام حسین(ع) جا موند روز عاشورا بود که دیدیم صدای گریه‌ی😭 میاد. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
{خاطرات‌شهیدمدافع‌حرم‌زکریا‌شیرے} 🔷بــه روایــت مـــادر شهیــد🔷 🔷قسمت‌:نهم🔷 🌷روز عاشورا بود که دیدیم صدای گریه‌ی میاد دوست و برادرش روز تاسوعا تو سوریه به شهادت رسید. 🌷جوان ۲۸ ساله‌ای که از حنانه ، دختر سه‌شالش گذشت تا مدافع حرم دختر سه‌ساله‌ی امام حسین(ع) باشه. 🌷دیگه جاماندگی و درماندگی تو به اوج خودش رسید می‌گفت: من باید با روح‌الله اعزام میشدم ولی حالا رفیق نیمه‌راه شدم. 🌷یه بار تو تلوزیون کربلا رو نشون میداد،گفتم: من لیاقت کربلا رو ندارم ، فکر کنم همین طور تو حسرت کربلا بمیرم تو فکر رفت و گفت: اگه بتونم از محل کارم مرخصی بگیرم ، امسال اربعین با هم میریم پیاده‌روی اربعین 🌷بالاخره جور شد و با شوهر و سه تا از پسرام برم کربلا از خوشحالی تو پوست خودم نمی‌گنجیدم ولی.....دقیقا لحظه‌ی آخر ، کار برای رفتن به سوریه جور شد و نتونست با ما بیاد. 🌷الهه بچه‌ی دوم رو باردار بود بهش گفتم: تو یه چیزی بهش بگو ، یه بچه تو راهی داری ، فاطمه هم که سه‌سالشه الهه گفت:برای من سخته،حتی روزی که به خواستگاری من اومد ، گفتم: من نه پدر دارم ، نه برادر دوست دارم شوهرم تکیه‌گاهم باشه ولی الان راضیم به اون چیزی که خدا راضیه 🌷داشتم سبزی پاک می‌‌کردم که اومد و گفت: ننه رقیه!! اگه من شهید بشم چیکار می‌کنی؟؟؟ 🌷دسته‌ی سبزی رو سمتش پرتاپ کردم و گفتم:اعصاب ندارم ، به زور راضی شدم بری سوریه روزی نبود که از شهادت توی گوشم نخونه..... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Reva