{خاطراتشهیدمدافعحرمزکریاشیرے}
🔷بــه روایــت مـــادر شهیــد🔷
🔷قسمت:نهم🔷
🌷روز عاشورا بود که دیدیم صدای گریهی #زکریا میاد
دوست و برادرش #روحاللهطالبی روز تاسوعا تو سوریه به شهادت رسید.
🌷جوان ۲۸ سالهای که از حنانه ، دختر سهشالش گذشت تا مدافع حرم دختر سهسالهی امام حسین(ع) باشه.
🌷دیگه جاماندگی و درماندگی تو #زکریا به اوج خودش رسید
میگفت: من باید با روحالله اعزام میشدم ولی حالا رفیق نیمهراه شدم.
🌷یه بار تو تلوزیون کربلا رو نشون میداد،گفتم: من لیاقت کربلا رو ندارم ، فکر کنم همین طور تو حسرت کربلا بمیرم
#زکریا تو فکر رفت و گفت: اگه بتونم از محل کارم مرخصی بگیرم ، امسال اربعین با هم میریم پیادهروی اربعین
🌷بالاخره جور شد و با شوهر و سه تا از پسرام برم کربلا
از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم ولی.....دقیقا لحظهی آخر ، کار #زکریا برای رفتن به سوریه جور شد و نتونست با ما بیاد.
🌷الهه بچهی دوم رو باردار بود
بهش گفتم: تو یه چیزی بهش بگو ، یه بچه تو راهی داری ، فاطمه هم که سهسالشه
الهه گفت:برای من سخته،حتی روزی که به خواستگاری من اومد ، گفتم: من نه پدر دارم ، نه برادر
دوست دارم شوهرم تکیهگاهم باشه
ولی
الان راضیم به اون چیزی که خدا راضیه
🌷داشتم سبزی پاک میکردم که #زکریا اومد و گفت: ننه رقیه!! اگه من شهید بشم چیکار میکنی؟؟؟
🌷دستهی سبزی رو سمتش پرتاپ کردم و گفتم:اعصاب ندارم #زکریا ، به زور راضی شدم بری سوریه
روزی نبود که از شهادت توی گوشم نخونه.....
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Reva
2.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
💔ویژهی شهادت حضرت رقیه(س)
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
{خاطراتشهیدمدافعحرمزکریاشیرے}
🔷بــه روایــت مـــادر شهیــد🔷
🔷قسمت:دهم🔷
🔷الهه گفت: #زکریا قبل از رفتن یه دفترچه بهم داد که همهی بدهی و طلبهاش توش نوشته بود
دل نگران منوفاطمه بود ، گفت:
تو رو خدا مراقب خودت و بچهها باش!!
🔷گفتم: #زکریا تو فقط فکر ماموریتت باش
من و بچهها رو به خدا بسپار.🤲
🔷از زمان رفتن #زکریا بیقراری فاطمه شروعشد.هر کاری کردیم آروم نشد.
غذا نمیخورد
عکس #زکریا رو بغل میکرده و گریه میکرد.😭
🔷بالاخره ما هم پیادهروی اربعین رو بدون #زکریا رفتیم
توی نجف خواب عجیبی دیدم
توی خواب به من میگن مادرجان صبور باش پسر شما مفقود شده.
🔷برگشت وقتی به مرز رسیدیم دیدم پسرها دَم گوشی صحبت میکنن و اونقدر گریه کردن که چشمهاشون قرمز شده
هرچی سوال کردم جواب ندادن!!
وقتی به خونه رسیدیم ، کوچه پُر بود از جمعیت حتی کسایی که سالی یک بار هم خونهی ما نمیومدن ، اومده بودن.
🔷احساس کردم چیزی رو از من پنهون میکنن که یحیی اومد و گفت: مامان خوابی که تو نجف دیدی واقعیت داره
🔷 زمستان ۹۴ بدترین روزهای عمرمون بود.
بلاتکلیفی همهی ما رو خور کرده بود
اینها یک طرف ، بهانههای فاطمه یک طرف
🔷از شدت تب در عرض یک روز سه بار اون رو پیش دکتر بردیم
دکتر گفت: باید اون رو از فضای خونه دورش کنیم
بردیمش مشهد ولی فایدهای نداشت.
🔷تا زنگ میزدن ، میگفت: باباست میدویید سمت دَر
جلوی چشمام آب شدن دختر #زکریا و همسرش رو میدیدم.
این دختر به هر بهانهای جگر ما رو آتیش میزد.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/
*شهیدے ڪه عراقےها هم برایش ختم گرفتند
🌷شهید عباس صابری
تاریخ تولد: ۸ / ۷ / ۱۳۵۱
تاریخ شهادت: ۵ / ۳ / ۱۳۷۵
محل تولد: تهران
محل شهادت: فکه
🌷راوی← قبل از به دنیا آمدنش مادر خواب دید آقایی به او نوید فرزند پسری به نام عباس را داد حدود یک ماه بعد از تولدش، مریضی سختی گرفت مادر به حضرت ابوالفضل(ع) متوسل شد و عباس شفا گرفت همرزم← برخی اوقات که عباس برای تفحص شهدا به خاک عراق میرفت مقداری لباس، میوه و سیگار برای عراقیها میخرید🍃تا برای تفحص شهدا با آنها بیشتر همکاری کنند این هدیه همراه با مهربانی عباس موجب شد که دل عراقیها نرم شده و به او علاقهمند شوند وقتی خبر شهادتش به عراقیها رسید. حتی عراقی ها هم برایش ختم گرفتند.او قبل از شهادت غسل شهادت کرده و میگفت: آرزو دارم در روز عاشورا در محضر امام حسین (ع) باشم و دقیقا روز عاشورا روز تشییع پیکرش بود.» هفتم محرم که بنام حضرت علی اصغر(ع) بود. در حین تفحص شهدا بر اثر انفجار مین💥بدنش پر از ترکش و دو دست و پایش قطع شد. او شهادتین را گفت و به شهادت رسید. روز آخر گفته بود که امروز را به عشق حضرت عباس کار میکنم و به من الهام شده که امروز یک شهید پیدا میکنیم.» آن روز فقط یک شهید را به معراج آوردند آن هم عباس صابری بود.
شهید عباس صابری
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi