35.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 مصاحبه با خادم الشهدا ؛ اردوگاه شهید جعفرزاده اندیمشک
📌دشمن بداند راه شهید بلباسی ادامه دارد و ما همه بلباسی هستیم.
#خبرگزاری_بسیج_مازندران
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🕊شهید عبدالحسین برونسی
تو سبزی فروشی 🌿 کار می کرد
بعد از یه مدت کارشو رها کرد و گفت: دیگه نمیرم
گفتم چرا؟
گفت به سبزیا آب میزنه و اونا سنگین میشن
این پول و درآمد شبهه ناکه 😥
رفت تو مغازه لبنیاتی
بازم کارشو رها کرد
گفتم: چرا؟
گفت: داخل شیرها آب می ریزه
درآمدش حرومه
من باید نون حلال بیارم سر سفره ام نه اینجور نونای شبهه ناک رو
و رفت کارگری و بنایی رو انتخاب کرد.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
شرمنده ام...
یک جان بیشتر ندارم
تا در راه ولی عصر و نائب
برحقش امامخامنه ای فدا کنم.
🍃 شهید حمید سیاهکالی
❬اللّٰھمصَلِّعَلۍمُحَمـَّدوآلِمُحَمـَّد!❭
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
#چفـــــیه_آقـــــا
🍁 مـــــادر دو روز بعـــــد از شهـــــادت محمـــــود رضـــــا، روزے ڪه پیکــر شهــید بـــه تبریز رسیــــد از شهـــادتش بــــا خبــــر شــــد ولے بابا از قبـــل خبــــر داشـــت.
وقتے پیڪر مطهــــر را داخـــــل قبـــــر گذاشتـــــیم، از طـــــرف همســـــرش گــــفتند ڪه محمـــــودرضـــــا وصیـــت ڪرده ڪه چفیه اے ڪه از آقـــا گــــرفته بـــا او دفـــن شود. نمےدانستم ڪه از آقــــا چفیـــه گرفته. رفتند چفیــــه را از ماشینش آوردنـــد.
مانــــده بودم چــــه بگویــــم! در ارادت آقــــا خودم را همیشه بالاتر از او مےدانستم،
و رقابت شیرینی با هم داشتیم.
چفیـه را ڪه روے پیڪرش گـــذاشتم فهمیـــدم به گرد پایش هـــم نمیرســـم.
بـــه یـــاد دارم چنـــد سال قبل کـــه گفت:
"شیعـــیان بعضـــی از ڪشورها بـــدون وضــــو تصویـــر آقـــا را لمــس نمےڪنند و مـــا اینجـــا از آنهــا خیلی عقــب افتاده ایــم."
«راوے؛ احمــدرضا_بیضایــی»
برادر شهید؛
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
42.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠بسم الله الرحمن الرحیم💠
بازدید و زیارت دانشجویان دانشگاه توحید شهرستان آمل از یادمان های فتح المبین و فکه
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین خرازی نشست ترک موتورم بین راه، به یک نفربر برخوردیم که در آتش میسوخت.فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده میسوزد؛من و حسین آقا هم برای نجات آن بندهخدا با بقیه همراه شدیم.گونی سنگرها را برمیداشتیم و از همان دو سه متری،میپاشیدیم روی آتش
جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت میسوخت، اصلاً ضجه و ناله نمیزد و همین موضوع پدر همهی ما را درآورده بود!»
بلند بلند فریاد میزد:خدایا...الان پاهام داره میسوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی
خدایا!
الان سینهام داره میسوزه
این سوزش به سوزش سینهی حضرت زهرا(س) نمیرسه...
خدایا!
الان دستهام سوخت
می خوام تو اون دنیا دستهام رو طرف تو دراز کنم...نمیخوام دستهام گناهکار باشه!
خدایا!
صورتم داره میسوزه!
این سوزش برای امام زمانه
برای #ولایته
اولین بار حضرت زهرا(س)اینطوری برای ولایت سوخت!
آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمیتونم، دارم تموم میکنم.
خدایا!
خودت شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم
آن لحظه که جمجمهاش ترکید من دوست داشتم خاک گونیها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغلکرده بود و های های گریه میکرد و میگفت:
ما جواب اینا را چه جوری بدیم
ما فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمیداره بگه جواب اینا رو چی میدی؟
زیر بغلش را گرفتم و بلندکردم و هر طوری بود راه افتادیم.تمام مسیرپشت موتور، سرش راگذاشت روی شانه من و آن قدر گریه کردکه پیراهن وحتی زیر پوشم خیس شد.
#دفاع_مقدس