#انجامشد
🔷دیدار جمعی از خواهران راوی شهرستان بهشهر با خانوادهی شهیده #رقیهحسینزاده
🔷شهیده #رقیهحسینزاده ، متولد: ۱۳۵۲ و اهل روستای ولیجه محلهی نکا که ایشان طلبهی حوزهی علمیه بهشهر بودند.
ایشان زدواج میکنند و حاصل این ازدواج سه فرزند بودهاست.
🔷به دلیل شغل همسرشان که کاردار سفارت ایران در لبنان بود در اواخر عمرشان در لبنان زندگی میکردند که ۲۸ آبان سال ۱۳۹۲ در اثر حملهی تروریستی به سفارت ایران در لبنان به شهادت میرسند.
🔷همیشه خانوادهی شهید فکر میکردند دامادشان احمدآقا به شهادت میرسد ولی فکر نمیکردند روزی رقیه به این درجه نائل شود.
🔷شهیده #رقیهحسینزاده به روایت خانوادهاش همیشه نمازش را اول وقت میخواند و مجلسی که غیبت میشد را ترک میکرد.
قبل از رفتن به لبنان خیلی از وسایل زندگیش را داد به مادرش تا به نیازمندان دهد ، مادرش گفت: تو خودت وسیله کم داری!!! رقیه در جواب گفت: دیگر به آنها نیازی ندارم.
🔷 از لبنان زنگ میزد و اگر کسی از دوستان یا فامیل فوت میکرد آنجا برایش نماز لیلیهالدفن میخواند.
حسینیهی روستا کولر نداشت و رقیه که در لبنان هم جلسهی قرآنی داشت آنجا پول جمعآوری میکند و کولری برای حسینیه تهیه میکنند که بعدها بهنام خانمهای بیروتی ثبت شد.
🔷ده روز اول محرم سال ۱۳۹۲ را در منزل خود روضهخوانی گرفت و موقع اذان روی مبل میرفت و بلند اذان میگفت.
دخترش میگفت: روزهای آخر آنقدر صدای اذانش سوزناک بود که گریه میکرد و دو روز بعد از عاشورای همان سال به شهادت رسید.
✍روحش شاد و یادش گرامی باد.
#انجامشد
🌀دیدار جمعی از خواهران راوی شهرستان بهشهر با خانوادهی شهید مدافع حرم #عبدالرحیمفیروزآبادی
🌀مادر شهید در مورد عبدالرحیم گفتند: از پنج سالگی نماز و روزه گرفتن را شروع کرد.روزهای آخر وقتی من وضو میگرفتم میآمد و قطرات آب وضوی دست من را میخورد میگفتم: این چه کاریه میکنی؟ اگر آب میخواهی از یخچال بگیر. گفت: نه!!! آب نمیخوام
چند بار دیگر هم اینکار را انجام داد گفتم: حتما باید به من بگی چرا این کار رو میکنی؟؟
گفت: چون قطرات آب وضوی مادر شربت #شهادت است.
🌀 و خواهر شهید در ادامهی خاطرهگویی از برادر شهیدش اینطور بیان داشتند:
چند جایی برای خواستگاری رفتیم و اتفاقا خانوادههای مذهبی خوبی بودند ولی بعد از صحبت #عبدالرحیم با دختر به ما جواب منفی میدادند .بعد از ازدواجشان از طریق همسرش متوجه شدیم که به همهی دختر خانمها میگفت: مسیر زندگی من به شهادت ختم خواهد میشود آیا میتوانید من را همراهی کنید؟
🌀خواهرشان گفتند: #عبدالرحیم عروسی نگرفت.رفتند حج و بعد ولیمه دادند و این شد عروسیشان.سه روز بعد از عروسی رفتند ماموریت در سراوان.
بهش زنگ زدیم و گفتیم تازه عروس رو تنها گذاشتی و رفتی؟ گفت: من یک همراه در زندگی دارم.
🌀خواهر شهید در ادامه گفتند: شهید #محمدتقیسالخورده و عبدالرحیم دوستان بسیار صمیمی بودند.در واقع یک روح در دو بدن و بعد از شهادت عبدالرحیم همهی دوستانش میگفتند: محمدتقی خیلی نمیماند(قابل ذکر است که عبدالرحیم آذر ۹۴ به شهادت رسید و محمدتقی ، فروردین ۹۵)
من دو روز قبل از شهادت محمدتقی خواب دیدم که عبدالرحیم با تِی دارد پلههای خانهاش را تمییز میکند.گفتم: عبدالرحیم مشغول کاری؟؟ گفت: آره!!!!
وقتی مهمان داری باید تمییز کنی دیگه!!!
گفتم: مهمانت کیه؟
گفت: کی میخواستی باشه!!! محمدتقی دیگه!!! اونه که همیشه میاد خونهی ما.
وقتی بیدار شدم مدام با عبدالرحیم حرف میزدم و میگفتم: عبدالرحیم تو رو به جان مامان!! زینب خیلی کوچیکه خودت مراقب محمدتقی باش.که دو روز بعد خبر شهادت محمدتقی اومد.
✍روحشان شاد و یادشان گرامی باد.