eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
280 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
شنیدن این قصه هم است و هم غیر قابل تصور... در جای جای کتاب خودت را در خیابان‌های تصور می‌کنی؛ در شرایطی که هنوز ده روز از جشن عمومی ورود به نگذشته، عزادار شده است. مردم تمام امید خود را نابود شده می‌بینند و شیرینی پیروزی در کام آن‌ها شده است. راوی قصه، مرد عاشقی است که های زندگی‌اش در دل این تاریخ معکوس رقم می‌خورد و حالا در جایی از تاریخ ایستاده که هیچ‌گاه رخ نداده اما به ما نهیب می‌زند که ممکن بود امروز در جایی شبیه آنجا که او قرار گرفته، ایستاده بودیم. 📚 اصلا تعریف از «ارتداد» فایده ندارد... این کتاب را باید خواند و با این روایت تلخ اما جذاب روبرو شد. این رمان خواندنی توسط انتشارت به چاپ رسیده و در کمتر از دو هفته چاپ ششم را رد کرده است. «ارتداد» نشان داد یامین پور هنوز حرف های زیادی در عرصه نشر دارد. 🛑قیمت پشت جلد ۳۵۰۰۰ تومان 🛑با تخفیف ۳۱۵۰۰ تومان @ketab_hesan سفارش @Revayate_ravi
فعالیتهای سیاسی دوران خدمت او با مبارزات امت💪 اسلامی همزمان بود🗓. با وجود خفقان شدید حاکم👹بر مراکز نظامی🏰، اعلامیه‌های حضرت امام(ره) را مخفیانه به «پادگان عباس‌آباد» منتقل و آنها را پخش می‌کرد🖨. پس از فرمان حضرت امام خمینی(ره)، خدمت سربازی خود را رها کرد👌 و با پیوستن به صف مبارزین در راه پیروزی شکوهمند اسلامی فعالیت کرد💪 و در جریان تشریف فرمایی امام(ره) نیز جزو نیروهای انتظامی کمیته استقبال بود.😊 در بهار سال ۱۳۵۸ به هنگام تأسیس سپاه پاسداران💪 کاشان با احساس، به عضویت درآمد و در قسمت مشغول به خدمت شد💐 در تابستان سال ۱۳۵۹ داوطلبانه برای مبارزه با ضدانقلاب عازم کردستان شد و در سپاه پیرانشهر با واحد اطلاعات - عملیات همکاری کرد @Revayate_ravi
^'💜'^ 🌿شھیدۍ ڪھ از بـےڪسے براۍ آب مےنوشـټ..😳 ⚘؛ در خانواده‌ای مستضعف در زنجان متولد شد😔 یوسف در شش ماهگی پدر خود را از دست داد😞. در سن شش سالگی مادر یوسف در اثر از دنیا رفت😨و یوسف و برادرش را با همه دردها و رنج‌هایشان تنها گذاشت🤯 بعد همراه برادرش به رفت. با پیروزی و سپری شدن دوران ستمشاهی، یوسف نیز همراه دیگر فرزندان امام پا به عرصه انقلاب گذاشت👌 در همین سال‌ها برادر یوسف در حادثه‌ای درگذشت😢 ⚘همرزم یوسف می‌گوید: هر روز می‌دیدم یوسف نشسته و نامه می‌نویسد✍. با خودم می‌گفتم یوسف که کسی را ندارد، برای چه کسی نامه می‌نویسد؟ آن هم هر روز...😳 ⚘یک روز گفتم یوسف نامه‌ات را پست نمی‌کنی؟دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد.☺️ نامه را از جیبش در آورد، داخل آب ریخت😳. چشمانش پر از اشک شد و گفت من برای نامه می‌نویسم. کسی را ندارم که!!!😭 ⚘او سرانجام در عملیات ۵، در به شهادت رسید.😢 چند دقیقه قبل از عملیات، یکی از همرزمان خبرنگارش از او پرسیده بود: آقا یوسف! یعنی چی؟ او پاسخ داده بود: غواص یعنی مرغابی امام زمان(؏ـج‌)💚. ♥️🕊 @Revayate_ravi
مادرشهید که بدست بشهادت رسید پس ازاینکه میشنودپیکر فرزندش درشهر شده راهی اهوازشده ودر طاقت فرسای جنوب کنارمزارشهیدش بدون هیچ بیتوته میکند. بعدها به امر امام ، پیکرشهید به منتقل شدتامادرشهید آرام بگیرد اما ننه علی بازهم ازفرزندش جدانشدو شب وروز کنارمزارپسرش بود. تا عده ای ازرزمندگان، کنارشهیدش، برای او درست کردند. ازسال ۵۸ تا ۷۸ ننه علی تنها دراین اتاقک فلزی زندگی میکرد. یکی ازمربیان تربیتی میگوید: محرم ۷۷ بچه هاراازطرف مدرسه به مزارشهدابردم وپیرزنی راکه مشغول شستن مزارشهدابودرادیدم. بسرآغش رفته و حال حکایتش راکه جویاشدم، ازتامین غذایش پرسیدم که گفت : 🔻مردم برایم میاورند.چندبارهم که بی غذامانده ام برایم غذااورده.مگرنمیدانید شهدا زنده اند؟؟؟؟ پریشب پسرم باچندنفر وارد شد وگفت ! بدیدنت آمده! یکدفعه اتاقک نورانی شدوجوان بینهایت زیبا وبلند بالایی رادیدم.. وجای ایستادن ِ حضرت را نشانم داد. ننه علی پس از سال زندگی دراین اتاقک به فرزند شهیدش پیوست. 🌹تعالی درجات شهداودلسوختگان شهداصلوات. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
❣﷽❣ 🔰روایـت دختر جوانی ڪه با یڪ جانباز اعصاب‌وروان ازدواج ڪرد🔰 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 5⃣3⃣ 📖با چوب کبریت پلک هایش را از هم باز نگه داشته بود، تا دو ساعت بعد هنوز جای دو تا فرو رفتگی روی چشمهایش بود با همین اش دوباره کنکور شرکت کرد. 📖آن روزها در دانشگاه ازاد تبریز زبان انگلیسی🔠 میخواند. گفتم: تو استعدادش را داری که دانشگاه قبول شوی. ایوب دوباره کنکور داد کارنامه قبولیش که امد برای زهرا پستش کردم📬 او برای ایوب انتخاب رشته کرد 📖ایوب زنگ زد تهران -چه خبر از انتخاب رشته ام؟ -تو کاری نداشته باش طوری زده ام که تهران قبول شی، قبول شد. "مدیریت دولتی دانشگاه تهران" 📖بالاخره چند سال خانه به دوشی و رفت و امد بین تهران و تبریز🚌 تمام شد. برای درس ایوب امدیم . ایوب مهمان خیلی دوست داشت😍 در خانه ما هم به روی دوست و غریبه باز بود 📖دوستان و فامیل برای دیدن ایوب امده بودند. ایوب با هیجان از میگفت. مهمانها به او نگاه میکردند و او مثل همیشه به من♥️ قبلا هم بارها به او گفته بودم چقدر از این کارش میشوم و احساس میکنم با این کارش ب باقی مهمانها بی احترامی میکند. چند بار جابه جا شدم، فایده نداشت😅 📖آخر سر با چشم و ابرو به مهمانها اشاره کردم. منظورم را متوجه شد. یک دور به همه نگاه کرد و باز رو کرد به من. از خجالت سرخ شدم☺️ بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه. دوست داشت همه ی حرفهایش من باشم. 🖋 ... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi