شنیدن این قصه هم #جذاب است و هم غیر قابل تصور... در جای جای کتاب خودت را در خیابانهای #تهران تصور میکنی؛ در شرایطی که هنوز ده روز از جشن عمومی ورود #امام به #میهن نگذشته، عزادار شده است. مردم تمام امید خود را نابود شده میبینند و شیرینی پیروزی در کام آنها #تلخ شده است.
راوی قصه، مرد عاشقی است که #عاشقانه های زندگیاش در دل این تاریخ معکوس رقم میخورد و حالا در جایی از تاریخ ایستاده که هیچگاه رخ نداده اما به ما نهیب میزند که ممکن بود امروز در جایی شبیه آنجا که او قرار گرفته، ایستاده بودیم.
📚
اصلا تعریف از «ارتداد» فایده ندارد... این کتاب را باید خواند و با این روایت تلخ اما جذاب روبرو شد. این رمان خواندنی توسط انتشارت #سوره_مهر به چاپ رسیده و در کمتر از دو هفته چاپ ششم را رد کرده است. «ارتداد» نشان داد یامین پور هنوز حرف های زیادی در عرصه نشر دارد.
🛑قیمت پشت جلد ۳۵۰۰۰ تومان
🛑با تخفیف ۳۱۵۰۰ تومان
@ketab_hesan سفارش
@Revayate_ravi
فعالیتهای سیاسی
دوران خدمت#وظیفه او با مبارزات#انقلابی امت💪 اسلامی#ایران همزمان بود🗓. با وجود خفقان شدید حاکم👹بر مراکز نظامی🏰، اعلامیههای حضرت امام#خمینی(ره) را مخفیانه به «پادگان عباسآباد»#تهران منتقل و آنها را پخش میکرد🖨. پس از فرمان حضرت امام خمینی(ره)، خدمت سربازی خود را رها کرد👌 و با پیوستن به صف مبارزین در راه پیروزی#انقلاب شکوهمند اسلامی فعالیت کرد💪 و در جریان تشریف فرمایی#حضرت امام(ره) نیز جزو نیروهای انتظامی کمیته استقبال بود.😊
در بهار سال ۱۳۵۸ به هنگام تأسیس سپاه پاسداران💪 کاشان با احساس#تکلیف، به عضویت#سپاه درآمد و در قسمت#اطلاعات مشغول به خدمت شد💐 در تابستان سال ۱۳۵۹ داوطلبانه برای مبارزه با ضدانقلاب عازم کردستان شد و در سپاه پیرانشهر با واحد اطلاعات - عملیات همکاری کرد
@Revayate_ravi
#روایت_عشق^'💜'^
🌿شھیدۍ ڪھ از بـےڪسے براۍ آب #نامھ مےنوشـټ..😳
⚘#شهید_یوسف_قربانی؛ در خانوادهای مستضعف در زنجان متولد شد😔 یوسف در شش ماهگی پدر خود را از دست داد😞. در سن شش سالگی مادر یوسف در اثر#حادثهای از دنیا رفت😨و یوسف و برادرش را با همه دردها و رنجهایشان تنها گذاشت🤯 بعد همراه برادرش به#تهران رفت. با پیروزی#انقلاب و سپری شدن دوران ستمشاهی، یوسف نیز همراه دیگر فرزندان#مستضعف امام پا به عرصه انقلاب گذاشت👌 در همین سالها برادر یوسف در حادثهای درگذشت😢
⚘همرزم یوسف میگوید: هر روز میدیدم یوسف#گوشهای نشسته و نامه مینویسد✍. با خودم میگفتم یوسف که کسی را ندارد، برای چه کسی نامه مینویسد؟ آن هم هر روز...😳
⚘یک روز گفتم یوسف نامهات را پست نمیکنی؟دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد.☺️ نامه را از جیبش در آورد، داخل آب ریخت😳. چشمانش پر از اشک شد و گفت من برای#آب نامه مینویسم. کسی را ندارم که!!!😭
⚘او سرانجام در عملیات #کربلای۵، در #شلمچه به شهادت رسید.😢
چند دقیقه قبل از عملیات، یکی از همرزمان خبرنگارش از او پرسیده بود: آقا یوسف!#غواص یعنی چی؟ او پاسخ داده بود: غواص یعنی مرغابی امام زمان(؏ـج)💚.
#شهید_یوسف_قربانی♥️🕊
@Revayate_ravi
#ننه_علی مادرشهید #قربانعلی_رخشانی
که بدست #ساواک بشهادت رسید پس ازاینکه میشنودپیکر فرزندش درشهر #اهوازدفن شده راهی اهوازشده ودر #گرمای طاقت فرسای جنوب کنارمزارشهیدش بدون هیچ #سرپناهی بیتوته میکند.
بعدها به امر امام ، پیکرشهید به #تهران منتقل شدتامادرشهید آرام بگیرد اما ننه علی بازهم ازفرزندش جدانشدو شب وروز کنارمزارپسرش بود.
تا عده ای ازرزمندگان، کنارشهیدش، برای او #اتاقکی درست کردند.
ازسال ۵۸ تا ۷۸ ننه علی تنها دراین اتاقک فلزی زندگی میکرد.
یکی ازمربیان تربیتی میگوید: محرم ۷۷ بچه هاراازطرف مدرسه به مزارشهدابردم وپیرزنی راکه مشغول شستن مزارشهدابودرادیدم.
بسرآغش رفته و حال حکایتش راکه جویاشدم، ازتامین غذایش پرسیدم که گفت :
🔻مردم برایم میاورند.چندبارهم که بی غذامانده ام #پسرم برایم غذااورده.مگرنمیدانید شهدا زنده اند؟؟؟؟
پریشب پسرم باچندنفر وارد شد وگفت #ننه_پاشو_مهمان_داری !
#قمر_بنی_هاشم بدیدنت آمده!
یکدفعه اتاقک نورانی شدوجوان بینهایت زیبا وبلند بالایی رادیدم..
وجای ایستادن ِ حضرت را نشانم داد.
ننه علی پس از #بیست سال زندگی دراین اتاقک به فرزند شهیدش پیوست.
🌹تعالی درجات شهداودلسوختگان شهداصلوات.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
❣﷽❣
🔰روایـت دختر جوانی ڪه با یڪ جانباز اعصابوروان ازدواج ڪرد🔰
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
5⃣3⃣ #قسمت_سی_وپنجم
📖با چوب کبریت پلک هایش را از هم باز نگه داشته بود، تا دو ساعت بعد هنوز جای دو تا فرو رفتگی روی چشمهایش بود با همین #اراده اش دوباره کنکور شرکت کرد.
📖آن روزها در دانشگاه ازاد تبریز زبان انگلیسی🔠 میخواند. گفتم: تو استعدادش را داری که دانشگاه #دولتی قبول شوی. ایوب دوباره کنکور داد
کارنامه قبولیش که امد برای زهرا پستش کردم📬 او برای ایوب انتخاب رشته کرد
📖ایوب زنگ زد تهران
-چه خبر از انتخاب رشته ام؟
-تو کاری نداشته باش #داداش_ایوب طوری زده ام که تهران قبول شی، قبول شد. "مدیریت دولتی دانشگاه تهران"
📖بالاخره چند سال خانه به دوشی و رفت و امد بین تهران و تبریز🚌 تمام شد. برای درس ایوب امدیم #تهران. ایوب مهمان خیلی دوست داشت😍 در خانه ما هم به روی دوست و غریبه باز بود
📖دوستان و فامیل برای دیدن ایوب امده بودند. ایوب با هیجان از #خاطراتش میگفت. مهمانها به او نگاه میکردند و او مثل همیشه #فقط به من♥️ قبلا هم بارها به او گفته بودم چقدر از این کارش #معذب میشوم و احساس میکنم با این کارش ب باقی مهمانها بی احترامی میکند. چند بار جابه جا شدم، فایده نداشت😅
📖آخر سر با چشم و ابرو به مهمانها اشاره کردم. منظورم را متوجه شد. یک دور به همه نگاه کرد و باز رو کرد به من. از خجالت سرخ شدم☺️ بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه. دوست داشت #مخاطب همه ی حرفهایش من باشم.
🖋 #ادامه_دارد...
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi