《ای بازگردانندهی از دست رفتهها》
#شهیدسیداحسانمیرسیار
#قسمتدوازدهم
💔 همونطور که من دخترها رو تو مشهد به امامرضا(ع) 💚سپردم ، ظاهرا رضا هم به مشهد میره و خودش رو به امامرضا(ع)💚 میسپاره.
💔 رضا بعد از بازگشت از مشهد ، سر قبر شهید#میثمنجفی🌹 میره و از اون میخواد که حواسش به اون باشه!!!
همون شب #میثم به خواب رضا میاد و میگه: #توبایدبادخترسیداحسانمیرسیارازدواجکنی
گفتم: من جرات نمیکنم😥 ، خودت برام پا پیش بذار!!!!!
💔ماه محرم🏴 داشت شروع میشد و باز #احسان که به خوابم اومد و گفت: دو ماه ، فقط دو ماه دیگه صبر کن پسرت میاد.
محرم و صفر🏴 که تموم شد ، مادر رضا زنگ زد و اجازه خواست برای خواستگاری!!!!
💔نجابت و آرامش رضا من رو آروم میکرد ، خیلی شبیه #احسان بود
ولی امان از حرف مردم!!!! امان!!!!!😡
تو هم شنیدی؟؟؟😡
صبر نکرد جسد شوهرش پیدا بشه؟؟؟😡
آخه تو این سن وقت شوهر کردنه!!!😡
تو چه سادهای فکر کردی به فکر دخترشه!!!!
اون زبون بسته رو قربونی کرده تا پسره بشه عصای دستش!!!!😡
💔 این مردم چطور میتونن اینقدر بیرحم باشن؟؟؟ و با معیار مریض خودشون قضاوت کنن.🤐
@Revayate_ravi
《ای بازگردانندهی از دست رفتهها》
#شهیدسیداحسانمیرسیار
#قسمتدوازدهم
💔 همونطور که من دخترها رو تو مشهد به امامرضا(ع) 💚سپردم ، ظاهرا رضا هم به مشهد میره و خودش رو به امامرضا(ع)💚 میسپاره.
💔 رضا بعد از بازگشت از مشهد ، سر قبر شهید#میثمنجفی🌹 میره و از اون میخواد که حواسش به اون باشه!!!
همون شب #میثم به خواب رضا میاد و میگه: #توبایدبادخترسیداحسانمیرسیارازدواجکنی
گفتم: من جرات نمیکنم😥 ، خودت برام پا پیش بذار!!!!!
💔ماه محرم🏴 داشت شروع میشد و باز #احسان که به خوابم اومد و گفت: دو ماه ، فقط دو ماه دیگه صبر کن پسرت میاد.
محرم و صفر🏴 که تموم شد ، مادر رضا زنگ زد و اجازه خواست برای خواستگاری!!!!
💔نجابت و آرامش رضا من رو آروم میکرد ، خیلی شبیه #احسان بود
ولی امان از حرف مردم!!!! امان!!!!!😡
تو هم شنیدی؟؟؟😡
صبر نکرد جسد شوهرش پیدا بشه؟؟؟😡
آخه تو این سن وقت شوهر کردنه!!!😡
تو چه سادهای فکر کردی به فکر دخترشه!!!!
اون زبون بسته رو قربونی کرده تا پسره بشه عصای دستش!!!!😡
💔 این مردم چطور میتونن اینقدر بیرحم باشن؟؟؟ و با معیار مریض خودشون قضاوت کنن.🤐