《ای باز گردانندهی از دست رفتهها》
#شهیدسیداحسانمیرسیار
#قسمتسوم
💔 به #سیداحسان گفتم: کجا بریم؟؟؟
بدون مقدمه گفت: گلزار شهدا🌹 کجاست؟؟؟
میخوام اولین لحظات باهم بودنمون رو کنار شهدا باشیم.😇
💔 گفت: شهیدی هست که باهاش مانوس شدهباشی؟،،
گفتم: آره!!! #شهیدمحمدرضافروتن
۹ سال مفقودالاثر بود😔 و بعدا پیکرش پیدا شده.
حالا که فکرش رو میکنم ، میبینم رابطهی من و اون و #احسان تو مفقود شدن هست.
💔 از سر قبر شهید که میخواستیم برگردیم ، دستم رو گرفتوگفت:
یه قولی بهم بده!!!!عاشورا وقتی #امامحسین(ع) گفت: بیعت رو از شما برداشتم و میتونن برن ، یه عدهای رفتن.
اونها تو تاسوعا موندن و به عاشورا نرسیدن.🤔
💔 #احسان گفت: #فاطمه من نمیخوام تو تاسوعا بمونم
میخوام به #عاشورا برسم. باید بهم کمک کنی!!!
گفتم: چطوری؟؟؟
گفت: دعام کن!!!🙏
اگه یه وقتی من سست شدم تو پشتم باش و من رو به جلو هُل بده!!!
💔 بعد از عقد #احسان باید برمیگشت و من هم میرفتم ، مدرسه✍
@Revayate_ravi
《ای بازگردانندهی از دست رفتهها》
#شهیدسیداحسانمیرسیار
#قسمتچهارم
💔 دیگه نفهمیدم چطوری خودم رو به تهران و بالای سر #احسان تو بیمارستون رسوندم
وقتی بههوش اومد ، دستاش🤝 رو گرفتم و گفتم: بگو چه بلایی سر خودت آوردی؟؟؟؟🤕
💔 توی اردو ، یک روز ۵۴ کیلومترپیادهروی با تجهیزات جنگی تو بیابون انجام دادن و وقتی برگشتن #احسان از خستگی بیهوش میشه!!!☹️
ولی همون شب عملیات نظامی و خشم شب میزنن و همگی رو میبرن میدان تیر
💔 #احسان بعد از مسلح کردن سلاح به دلیل خوابآلودگی ، قبل از اینکه اسلحه رو بالا بیاره ، شلیک میکنه و تیر دُرُست روی پای راستش فرود میاد.😬😨
💔 قسمت تلخ این ماجرا اونجا بود که اطلاع دادن به دلیل مشکوک بودن این حادثه تو میدون تیر که شاید این کار از روی عمد باشه.
تا اطلاع ثانوی از اشتغال در سپاه معلق شده🧐
حالا #احسان باید جلسات دادگاه نظامی رو هم بره.
💔 خونوادهی شوهرم رسم نداشتن عروس دورهی نامزدی خونهی شوهر بره ولی من به دلیل مجروحیت #احسان مجبور بودم.
بعضی اقوام از این فرصت بیشترین استفاده رو کردن که چه معنی میده که دختر قبل از عروسی👸 خونهی شوهر باشه؟؟؟
چرا ازدواج عقب اُفتاده؟؟؟
@Revayate_ravi
《ای بازگردانندهی از دست رفتهها》
#شهیدسیداحسانمیرسیار
#قسمتپنجم
💔 حالا باید میرفتم تهران با یه چمدون لباس و یه سجادهوچادر نماز و چند جلد کتاب📚 و کلی دلتنگی و خاطرات از لنگرود
💔 پدر #احسان زودتر از اونچه فکر میکردیم باز نشسته شد و با پول سنواتش یه خونهی🏠 ۶۰ متری نزدیک خونشون برامون خرید.
💔 در کنار اینها خبر بیماری سرطان معدهی مادر #احسان حسابی همهی ما رو بهم میریزه
ترافیکی از مشکلات پشتسرهم ردیف شد.😬
💔 فکرش رو بکنید #احسان معلق از کار ● حقوقش قطع● متهم به شلیک عمدی ● و دست آخر هم به اخراج تهدید شدو در کنار همهی اینها بیماری مادر #احسان
💔 بعد از چند ماه برای کمیسیون پزشکی محرز شد که شلیک عمدی نبوده و #احسان میتونه به شغلش برگرده
همزمان #احسان برای پیش خرید خونه تو سپاه ثبتنام میکنه.
💔 با این خبرهای خوب همیشه سجاده جای خوبی برای ابراز احساسات با خداست🤲
اینکه سرت رو روی تربت بگذاری و بهشت رو استشمامکنی و بگی:
دوست دارم خداااااا💚
ممنون بابت همهی خوبیهاااااات😍
@Revayate_ravi
《ای بازگردانندهی از دست رفتهها》
#شهیدسیداحسانمیرسیار
#قسمتششم
💔 #احسان عاشق انار😍 بود و همیشه من انار رو براش دونه میکردم.
میخوردومیگفت: انار باید دونهشدهی دست همسر😇 باشه ، خودت دونه کنی که لاطائلاتِ.
💔سال ۸۹ #سیدهزینب هم به دنیا اومد.👶
💔 اگه از ماموریت میومد یا میخواست ماموریت بره ، برای اینکه خوب بخوابه ، بچهها رو به حیاط میبردم تا #احسان استراحت کنه
اما با تمام خستگی به حیاط میومد و بچهها رو از من میگرفتومیگفت: تو برو استراحت کن!!!
💔 سال ۹۳ #سیدهرقیه👶هم به دنیا اومد.
سفر کربلای ما همیشه عقب میاُفتاد
شاید خدا میخواست این آخرین شاهدونهی زندگیمون به دنیا بیاد و بعد ۵ نفری به کربلا بریم
شاید این تنها سفر #سیدهرقیهبا پدرش باشه.😔
💔 جنگ با تکفیریها بالا میگیره
#احسان مثل مرغپرکنده خودش رو به در و دیوار میزنه تا به سوریه اعزام بشه
بالاخره هم مجوزش اعزامش رو میگیره✌️
💔ولی دیگه با #احسان چند روز پیش فرق داشت.
وصیتنامهاش رو مینویسه!!!
با برادرش ایمان و دوست صمیمیش #میثمنجفی که همسرش ، دخترش #حلما رو هفتماهه باردار بوده ، با هم اعزام میشن.
@Revayate_ravi
《ای بازگردانندهی از دست رفتهها》
#شهیدسیداحسانمیرسیار
#قسمتدوازدهم
💔 همونطور که من دخترها رو تو مشهد به امامرضا(ع) 💚سپردم ، ظاهرا رضا هم به مشهد میره و خودش رو به امامرضا(ع)💚 میسپاره.
💔 رضا بعد از بازگشت از مشهد ، سر قبر شهید#میثمنجفی🌹 میره و از اون میخواد که حواسش به اون باشه!!!
همون شب #میثم به خواب رضا میاد و میگه: #توبایدبادخترسیداحسانمیرسیارازدواجکنی
گفتم: من جرات نمیکنم😥 ، خودت برام پا پیش بذار!!!!!
💔ماه محرم🏴 داشت شروع میشد و باز #احسان که به خوابم اومد و گفت: دو ماه ، فقط دو ماه دیگه صبر کن پسرت میاد.
محرم و صفر🏴 که تموم شد ، مادر رضا زنگ زد و اجازه خواست برای خواستگاری!!!!
💔نجابت و آرامش رضا من رو آروم میکرد ، خیلی شبیه #احسان بود
ولی امان از حرف مردم!!!! امان!!!!!😡
تو هم شنیدی؟؟؟😡
صبر نکرد جسد شوهرش پیدا بشه؟؟؟😡
آخه تو این سن وقت شوهر کردنه!!!😡
تو چه سادهای فکر کردی به فکر دخترشه!!!!
اون زبون بسته رو قربونی کرده تا پسره بشه عصای دستش!!!!😡
💔 این مردم چطور میتونن اینقدر بیرحم باشن؟؟؟ و با معیار مریض خودشون قضاوت کنن.🤐
@Revayate_ravi
《ای باز گردانندهی از دست رفتهها》
#شهیدسیداحسانمیرسیار
#قسمتاول
💔من #سیدهفاطمهمیرکریمپور هستم
اهل استان گیلان ، شهرستان لنگرود
محل تولد من و #احسان سادات محلهی لنگرود هست.
💔 چون ساکنان این محله همه ذریهی #حضرتزهرا(س)💚 هستن به اینجا میگن #ساداتمحله
💔 البته #احسان به دلیل شغل پدرش تو وزارت دفاع برای زندگی به تهران رفتن.
💔 ۲۲ بهمن سال ۸۰ بود.جشن پیروزی انقلاب بود و من مجری برنامه بودم.
مادرم گفت: زودتر بیا!!!میخواد برات خواستگار بیاد.
💔مادر و عمهی #احسان اومدن
مادرش گفت: من خودم اهل لنگرود هستم و دلم میخواست عروس بزرگم لنگرودی باشه.
💔 ادامه داد: #احسان ۲۲ سالشه ولی اونقدر مثل عموی شهیدش اکبر خدا بیامرز عاشق خدمت به کشور هست که سوم دبیرستان رو تموم نکرده رفت عضویت تو وزارت دفاع رو داد
ولی من اجازه ندادم.
ولی
بالاخره کار خودش رو کرد و رفت سپاه
《ای بازگردانندهی از دست رفتهها》
#شهیدسیداحسانمیرسیار
#قسمتدوم
💔وقتی #احسان ۱۳ یا ۱۴ سالش بود ، مادرش خواب میبینه که مراسم تشیع عموی شهید #احسان ، #سیداکبرمیرسیار هست که از شهدای دفاع مقدس بود.
💔وقتی مادرش بالای قبر میرود در کمال ناباوری می بیند که #احسان در قبر آرمیده است.
مادرش فریاد میزنه این ، اکبر نیست این #احسانه
سالها بعد یعنی سال ۹۴ این خواب تحقق پیدا میکنه و #سیداحسانمیرسیار به شهادت میرسه.
💔با این حرف مادر #احسان یاد خواب خودم میاُفتم.
چند ماه پیش خواب دیدم #مقاممعظمرهبری به مدرسهی ما اومدن و گفتن: سیدهفاطمهها 💚رو جمع کنین.
💔ما جمع شدیم و آقا به من اشاره کردن که بیا جلو!!!!
نمیدانم آقا چه چیزی به من گفت ولی هرچه بود باید تعهدی به ایشون میدادم!!!
من هم تو خواب به ایشون تعهد دادم که پای عهدم میایستم ولی یادم نمیاومد اون عهد چی بود؟؟؟؟
💔با خودم میگم شاید اون تعهد ، تحمل #شهادت مرد زندگیم باشه که باید به اون عمل کنم.
《ای باز گردانندهی از دست رفتهها》
#شهیدسیداحسانمیرسیار
#قسمتسوم
💔 به #سیداحسان گفتم: کجا بریم؟؟؟
بدون مقدمه گفت: گلزار شهدا🌹 کجاست؟؟؟
میخوام اولین لحظات باهم بودنمون رو کنار شهدا باشیم.😇
💔 گفت: شهیدی هست که باهاش مانوس شدهباشی؟،،
گفتم: آره!!! #شهیدمحمدرضافروتن
۹ سال مفقودالاثر بود😔 و بعدا پیکرش پیدا شده.
حالا که فکرش رو میکنم ، میبینم رابطهی من و اون و #احسان تو مفقود شدن هست.
💔 از سر قبر شهید که میخواستیم برگردیم ، دستم رو گرفتوگفت:
یه قولی بهم بده!!!!عاشورا وقتی #امامحسین(ع) گفت: بیعت رو از شما برداشتم و میتونن برن ، یه عدهای رفتن.
اونها تو تاسوعا موندن و به عاشورا نرسیدن.🤔
💔 #احسان گفت: #فاطمه من نمیخوام تو تاسوعا بمونم
میخوام به #عاشورا برسم. باید بهم کمک کنی!!!
گفتم: چطوری؟؟؟
گفت: دعام کن!!!🙏
اگه یه وقتی من سست شدم تو پشتم باش و من رو به جلو هُل بده!!!
💔 بعد از عقد #احسان باید برمیگشت و من هم میرفتم ، مدرسه✍
《ای بازگردانندهی از دست رفتهها》
#شهیدسیداحسانمیرسیار
#قسمتچهارم
💔 دیگه نفهمیدم چطوری خودم رو به تهران و بالای سر #احسان تو بیمارستون رسوندم
وقتی بههوش اومد ، دستاش🤝 رو گرفتم و گفتم: بگو چه بلایی سر خودت آوردی؟؟؟؟🤕
💔 توی اردو ، یک روز ۵۴ کیلومترپیادهروی با تجهیزات جنگی تو بیابون انجام دادن و وقتی برگشتن #احسان از خستگی بیهوش میشه!!!☹️
ولی همون شب عملیات نظامی و خشم شب میزنن و همگی رو میبرن میدان تیر
💔 #احسان بعد از مسلح کردن سلاح به دلیل خوابآلودگی ، قبل از اینکه اسلحه رو بالا بیاره ، شلیک میکنه و تیر دُرُست روی پای راستش فرود میاد.😬😨
💔 قسمت تلخ این ماجرا اونجا بود که اطلاع دادن به دلیل مشکوک بودن این حادثه تو میدون تیر که شاید این کار از روی عمد باشه.
تا اطلاع ثانوی از اشتغال در سپاه معلق شده🧐
حالا #احسان باید جلسات دادگاه نظامی رو هم بره.
💔 خونوادهی شوهرم رسم نداشتن عروس دورهی نامزدی خونهی شوهر بره ولی من به دلیل مجروحیت #احسان مجبور بودم.
بعضی اقوام از این فرصت بیشترین استفاده رو کردن که چه معنی میده که دختر قبل از عروسی👸 خونهی شوهر باشه؟؟؟
چرا ازدواج عقب اُفتاده؟؟؟
《ای بازگردانندهی از دست رفتهها》
#شهیدسیداحسانمیرسیار
#قسمتپنجم
💔 حالا باید میرفتم تهران با یه چمدون لباس و یه سجادهوچادر نماز و چند جلد کتاب📚 و کلی دلتنگی و خاطرات از لنگرود
💔 پدر #احسان زودتر از اونچه فکر میکردیم باز نشسته شد و با پول سنواتش یه خونهی🏠 ۶۰ متری نزدیک خونشون برامون خرید.
💔 در کنار اینها خبر بیماری سرطان معدهی مادر #احسان حسابی همهی ما رو بهم میریزه
ترافیکی از مشکلات پشتسرهم ردیف شد.😬
💔 فکرش رو بکنید #احسان معلق از کار ● حقوقش قطع● متهم به شلیک عمدی ● و دست آخر هم به اخراج تهدید شدو در کنار همهی اینها بیماری مادر #احسان
💔 بعد از چند ماه برای کمیسیون پزشکی محرز شد که شلیک عمدی نبوده و #احسان میتونه به شغلش برگرده
همزمان #احسان برای پیش خرید خونه تو سپاه ثبتنام میکنه.
💔 با این خبرهای خوب همیشه سجاده جای خوبی برای ابراز احساسات با خداست🤲
اینکه سرت رو روی تربت بگذاری و بهشت رو استشمامکنی و بگی:
دوست دارم خداااااا💚
ممنون بابت همهی خوبیهاااااات😍
《ای بازگردانندهی از دست رفتهها》
#شهیدسیداحسانمیرسیار
#قسمتششم
💔 #احسان عاشق انار😍 بود و همیشه من انار رو براش دونه میکردم.
میخوردومیگفت: انار باید دونهشدهی دست همسر😇 باشه ، خودت دونه کنی که لاطائلاتِ.
💔سال ۸۹ #سیدهزینب هم به دنیا اومد.👶
💔 اگه از ماموریت میومد یا میخواست ماموریت بره ، برای اینکه خوب بخوابه ، بچهها رو به حیاط میبردم تا #احسان استراحت کنه
اما با تمام خستگی به حیاط میومد و بچهها رو از من میگرفتومیگفت: تو برو استراحت کن!!!
💔 سال ۹۳ #سیدهرقیه👶هم به دنیا اومد.
سفر کربلای ما همیشه عقب میاُفتاد
شاید خدا میخواست این آخرین شاهدونهی زندگیمون به دنیا بیاد و بعد ۵ نفری به کربلا بریم
شاید این تنها سفر #سیدهرقیهبا پدرش باشه.😔
💔 جنگ با تکفیریها بالا میگیره
#احسان مثل مرغپرکنده خودش رو به در و دیوار میزنه تا به سوریه اعزام بشه
بالاخره هم مجوزش اعزامش رو میگیره✌️
💔ولی دیگه با #احسان چند روز پیش فرق داشت.
وصیتنامهاش رو مینویسه!!!
با برادرش ایمان و دوست صمیمیش #میثمنجفی که همسرش ، دخترش #حلما رو هفتماهه باردار بوده ، با هم اعزام میشن.
《ای بازگردانندهی از دست رفتهها》
#شهیدسیداحسانمیرسیار
#قسمتدوازدهم
💔 همونطور که من دخترها رو تو مشهد به امامرضا(ع) 💚سپردم ، ظاهرا رضا هم به مشهد میره و خودش رو به امامرضا(ع)💚 میسپاره.
💔 رضا بعد از بازگشت از مشهد ، سر قبر شهید#میثمنجفی🌹 میره و از اون میخواد که حواسش به اون باشه!!!
همون شب #میثم به خواب رضا میاد و میگه: #توبایدبادخترسیداحسانمیرسیارازدواجکنی
گفتم: من جرات نمیکنم😥 ، خودت برام پا پیش بذار!!!!!
💔ماه محرم🏴 داشت شروع میشد و باز #احسان که به خوابم اومد و گفت: دو ماه ، فقط دو ماه دیگه صبر کن پسرت میاد.
محرم و صفر🏴 که تموم شد ، مادر رضا زنگ زد و اجازه خواست برای خواستگاری!!!!
💔نجابت و آرامش رضا من رو آروم میکرد ، خیلی شبیه #احسان بود
ولی امان از حرف مردم!!!! امان!!!!!😡
تو هم شنیدی؟؟؟😡
صبر نکرد جسد شوهرش پیدا بشه؟؟؟😡
آخه تو این سن وقت شوهر کردنه!!!😡
تو چه سادهای فکر کردی به فکر دخترشه!!!!
اون زبون بسته رو قربونی کرده تا پسره بشه عصای دستش!!!!😡
💔 این مردم چطور میتونن اینقدر بیرحم باشن؟؟؟ و با معیار مریض خودشون قضاوت کنن.🤐