eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
280 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
《ای باز گرداننده‌ی از دست رفته‌ها》 💔 به گفتم: کجا بریم؟؟؟ بدون مقدمه گفت: گلزار شهدا🌹 کجاست؟؟؟ می‌خوام اولین لحظات باهم بودنمون رو کنار شهدا باشیم.😇 💔 گفت: شهیدی هست که باهاش مانوس شده‌باشی؟،، گفتم: آره!!! ۹ سال مفقودالاثر بود😔 و بعدا پیکرش پیدا شده. حالا که فکرش رو می‌کنم ، می‌بینم رابطه‌ی من و اون و تو مفقود شدن هست. 💔 از سر قبر شهید که می‌خواستیم برگردیم ، دستم رو گرفت‌و‌گفت: یه قولی بهم بده!!!!عاشورا وقتی (ع) گفت: بیعت رو از شما برداشتم و می‌تونن برن ، یه عده‌ای رفتن. اونها تو تاسوعا موندن و به عاشورا نرسیدن.🤔 💔 گفت: من نمی‌خوام تو تاسوعا بمونم می‌خوام به برسم. باید بهم کمک کنی!!! گفتم: چطوری؟؟؟ گفت: دعام کن!!!🙏 اگه یه وقتی من سست شدم تو پشتم باش و من رو به جلو هُل بده!!! 💔 بعد از عقد باید برمی‌گشت و من هم می‌رفتم ، مدرسه✍ @Revayate_ravi
《ای بازگرداننده‌ی از دست رفته‌ها》 💔 دیگه نفهمیدم چطوری خودم رو به تهران و بالای سر تو بیمارستون رسوندم وقتی به‌هوش اومد ، دستاش🤝 رو گرفتم و گفتم: بگو چه بلایی سر خودت آوردی؟؟؟؟🤕 💔 توی اردو ، یک روز ۵۴ کیلومترپیاده‌روی با تجهیزات جنگی تو بیابون انجام دادن و وقتی برگشتن از خستگی بیهوش میشه!!!☹️ ولی همون شب عملیات نظامی و خشم شب میزنن و همگی رو می‌برن میدان تیر 💔 بعد از مسلح کردن سلاح به دلیل خواب‌آلودگی ، قبل از اینکه اسلحه رو بالا بیاره ، شلیک می‌کنه و تیر دُرُست روی پای راستش فرود میاد.😬😨 💔 قسمت تلخ این ماجرا اونجا بود که اطلاع دادن به دلیل مشکوک بودن این حادثه تو میدون تیر که شاید این کار از روی عمد باشه. تا اطلاع ثانوی از اشتغال در سپاه معلق شده🧐 حالا باید جلسات دادگاه نظامی رو هم بره. 💔 خونواده‌ی شوهرم رسم نداشتن عروس دوره‌ی نامزدی خونه‌ی شوهر بره ولی من به دلیل مجروحیت مجبور بودم. بعضی اقوام از این فرصت بیشترین استفاده رو کردن که چه معنی میده که دختر قبل از عروسی👸 خونه‌ی شوهر باشه؟؟؟ چرا ازدواج عقب اُفتاده؟؟؟ @Revayate_ravi
《ای بازگرداننده‌ی از دست رفته‌ها》 💔 حالا باید می‌رفتم تهران با یه چمدون لباس و یه سجاده‌و‌چادر نماز و چند جلد کتاب📚 و کلی دلتنگی و خاطرات از لنگرود 💔 پدر زودتر از اونچه فکر می‌کردیم باز نشسته شد و با پول سنواتش یه خونه‌ی🏠 ۶۰ متری نزدیک خونشون برامون خرید. 💔 در کنار اینها خبر بیماری سرطان معده‌ی مادر حسابی همه‌ی ما رو بهم میریزه ترافیکی از مشکلات پشت‌سرهم ردیف شد.😬 💔 فکرش رو بکنید معلق از کار ● حقوقش قطع● متهم به شلیک عمدی ● و دست آخر هم به اخراج تهدید شدو در کنار همه‌ی اینها بیماری مادر 💔 بعد از چند ماه برای کمیسیون پزشکی محرز شد که شلیک عمدی نبوده و می‌تونه به شغلش برگرده هم‌زمان برای پیش خرید خونه تو سپاه ثبت‌نام میکنه. 💔 با این خبرهای خوب همیشه سجاده جای خوبی برای ابراز احساسات با خداست🤲 اینکه سرت رو روی تربت بگذاری و بهشت رو استشمام‌کنی و بگی: دوست دارم خداااااا💚 ممنون بابت همه‌ی خوبیهاااااات😍 @Revayate_ravi
《ای بازگرداننده‌ی از دست رفته‌ها》 💔 عاشق انار😍 بود و همیشه من انار رو براش دونه می‌کردم. می‌خوردومی‌گفت: انار باید دونه‌شده‌ی دست همسر😇 باشه ، خودت دونه کنی که لاطائلاتِ. 💔سال ۸۹ هم به دنیا اومد.👶 💔 اگه از ماموریت میومد یا می‌خواست ماموریت بره ، برای اینکه خوب بخوابه ، بچه‌ها رو به حیاط می‌بردم تا استراحت کنه اما با تمام خستگی به حیاط میومد و بچه‌ها رو از من می‌گرفت‌و‌می‌گفت: تو برو استراحت کن!!! 💔 سال ۹۳ 👶هم به دنیا اومد. سفر کربلای ما همیشه عقب می‌اُفتاد شاید خدا می‌خواست این آخرین شاه‌دونه‌ی زندگیمون به دنیا بیاد و بعد ۵ نفری به کربلا بریم شاید این تنها سفر پدرش باشه.😔 💔 جنگ با تکفیری‌ها بالا می‌گیره مثل مرغ‌پرکنده خودش رو به در و دیوار میزنه تا به سوریه اعزام بشه بالاخره هم مجوزش اعزامش رو می‌گیره✌️ 💔ولی دیگه با چند روز پیش فرق داشت. وصیت‌نامه‌اش رو می‌نویسه!!! با برادرش ایمان و دوست صمیمیش که همسرش ، دخترش رو هفت‌ماهه باردار بوده ، با هم اعزام میشن. @Revayate_ravi
《ای بازگرداننده‌ی از دست رفته‌ها》 💔 همونطور که من دخترها رو تو مشهد به امام‌رضا(ع) 💚سپردم ، ظاهرا رضا هم به مشهد میره و خودش رو به امام‌رضا(ع)💚 می‌سپاره. 💔 رضا بعد از بازگشت از مشهد ، سر قبر شهید🌹 میره و از اون می‌خواد که حواسش به اون باشه!!! همون شب به خواب رضا میاد و میگه: گفتم: من جرات نمی‌کنم😥 ، خودت برام پا پیش بذار!!!!! 💔ماه محرم🏴 داشت شروع میشد و باز که به خوابم اومد و گفت: دو ماه ، فقط دو ماه دیگه صبر کن پسرت میاد. محرم و صفر🏴 که تموم شد ، مادر رضا زنگ زد و اجازه خواست برای خواستگاری!!!! 💔نجابت و آرامش رضا من رو آروم می‌کرد ، خیلی شبیه بود ولی امان از حرف مردم!!!! امان!!!!!😡 تو هم شنیدی؟؟؟😡 صبر نکرد جسد شوهرش پیدا بشه؟؟؟😡 آخه تو این سن وقت شوهر کردنه!!!😡 تو چه ساده‌ای فکر کردی به فکر دخترشه!!!! اون زبون بسته رو قربونی کرده تا پسره بشه عصای دستش!!!!😡 💔 این مردم چطور می‌تونن اینقدر بی‌رحم باشن؟؟؟ و با معیار مریض خودشون قضاوت کنن.🤐 @Revayate_ravi
《ای باز گرداننده‌ی از دست رفته‌ها》 💔من هستم اهل استان گیلان ، شهرستان لنگرود محل تولد من و سادات محله‌ی لنگرود هست. 💔 چون ساکنان این محله همه ذریه‌ی (س)💚 هستن به اینجا میگن 💔 البته به دلیل شغل پدرش تو وزارت دفاع برای زندگی به تهران رفتن. 💔 ۲۲ بهمن سال ۸۰ بود.جشن پیروزی انقلاب بود و من مجری برنامه بودم. مادرم گفت: زودتر بیا!!!می‌خواد برات خواستگار بیاد. 💔مادر و عمه‌ی اومدن مادرش گفت: من خودم اهل لنگرود هستم و دلم می‌خواست عروس بزرگم لنگرودی باشه. 💔 ادامه داد: ۲۲ سالشه ولی اونقدر مثل عموی شهیدش اکبر خدا بیامرز عاشق خدمت به کشور هست که سوم دبیرستان رو تموم نکرده رفت عضویت تو وزارت دفاع رو داد ولی من اجازه ندادم. ولی بالاخره کار خودش رو کرد و رفت سپاه
ای بازگرداننده‌ی از دست رفته‌ها 💔وقتی ۱۳ یا ۱۴ سالش بود ، مادرش خواب می‌بینه که مراسم تشیع عموی شهید ، هست که از شهدای دفاع مقدس بود. 💔وقتی مادرش بالای قبر می‌رود در کمال ناباوری می بیند که در قبر آرمیده است. مادرش فریاد میزنه این ، اکبر نیست این سال‌ها بعد یعنی سال ۹۴ این خواب تحقق پیدا می‌کنه و به شهادت میرسه. 💔با این حرف مادر یاد خواب خودم می‌اُفتم. چند ماه پیش خواب دیدم به مدرسه‌ی ما اومدن و گفتن: سیده‌فاطمه‌ها 💚رو جمع کنین. 💔ما جمع شدیم و آقا به من اشاره کردن که بیا جلو!!!! نمی‌دانم آقا چه چیزی به من گفت ولی هرچه بود باید تعهدی به ایشون میدادم!!! من هم تو خواب به ایشون تعهد دادم که پای عهدم می‌ایستم ولی یادم نمی‌اومد اون عهد چی بود؟؟؟؟ 💔با خودم میگم شاید اون تعهد ، تحمل مرد زندگیم باشه که باید به اون عمل کنم.
《ای باز گرداننده‌ی از دست رفته‌ها》 💔 به گفتم: کجا بریم؟؟؟ بدون مقدمه گفت: گلزار شهدا🌹 کجاست؟؟؟ می‌خوام اولین لحظات باهم بودنمون رو کنار شهدا باشیم.😇 💔 گفت: شهیدی هست که باهاش مانوس شده‌باشی؟،، گفتم: آره!!! ۹ سال مفقودالاثر بود😔 و بعدا پیکرش پیدا شده. حالا که فکرش رو می‌کنم ، می‌بینم رابطه‌ی من و اون و تو مفقود شدن هست. 💔 از سر قبر شهید که می‌خواستیم برگردیم ، دستم رو گرفت‌و‌گفت: یه قولی بهم بده!!!!عاشورا وقتی (ع) گفت: بیعت رو از شما برداشتم و می‌تونن برن ، یه عده‌ای رفتن. اونها تو تاسوعا موندن و به عاشورا نرسیدن.🤔 💔 گفت: من نمی‌خوام تو تاسوعا بمونم می‌خوام به برسم. باید بهم کمک کنی!!! گفتم: چطوری؟؟؟ گفت: دعام کن!!!🙏 اگه یه وقتی من سست شدم تو پشتم باش و من رو به جلو هُل بده!!! 💔 بعد از عقد باید برمی‌گشت و من هم می‌رفتم ، مدرسه✍
《ای بازگرداننده‌ی از دست رفته‌ها》 💔 دیگه نفهمیدم چطوری خودم رو به تهران و بالای سر تو بیمارستون رسوندم وقتی به‌هوش اومد ، دستاش🤝 رو گرفتم و گفتم: بگو چه بلایی سر خودت آوردی؟؟؟؟🤕 💔 توی اردو ، یک روز ۵۴ کیلومترپیاده‌روی با تجهیزات جنگی تو بیابون انجام دادن و وقتی برگشتن از خستگی بیهوش میشه!!!☹️ ولی همون شب عملیات نظامی و خشم شب میزنن و همگی رو می‌برن میدان تیر 💔 بعد از مسلح کردن سلاح به دلیل خواب‌آلودگی ، قبل از اینکه اسلحه رو بالا بیاره ، شلیک می‌کنه و تیر دُرُست روی پای راستش فرود میاد.😬😨 💔 قسمت تلخ این ماجرا اونجا بود که اطلاع دادن به دلیل مشکوک بودن این حادثه تو میدون تیر که شاید این کار از روی عمد باشه. تا اطلاع ثانوی از اشتغال در سپاه معلق شده🧐 حالا باید جلسات دادگاه نظامی رو هم بره. 💔 خونواده‌ی شوهرم رسم نداشتن عروس دوره‌ی نامزدی خونه‌ی شوهر بره ولی من به دلیل مجروحیت مجبور بودم. بعضی اقوام از این فرصت بیشترین استفاده رو کردن که چه معنی میده که دختر قبل از عروسی👸 خونه‌ی شوهر باشه؟؟؟ چرا ازدواج عقب اُفتاده؟؟؟
《ای بازگرداننده‌ی از دست رفته‌ها 💔 حالا باید می‌رفتم تهران با یه چمدون لباس و یه سجاده‌و‌چادر نماز و چند جلد کتاب📚 و کلی دلتنگی و خاطرات از لنگرود 💔 پدر زودتر از اونچه فکر می‌کردیم باز نشسته شد و با پول سنواتش یه خونه‌ی🏠 ۶۰ متری نزدیک خونشون برامون خرید. 💔 در کنار اینها خبر بیماری سرطان معده‌ی مادر حسابی همه‌ی ما رو بهم میریزه ترافیکی از مشکلات پشت‌سرهم ردیف شد.😬 💔 فکرش رو بکنید معلق از کار ● حقوقش قطع● متهم به شلیک عمدی ● و دست آخر هم به اخراج تهدید شدو در کنار همه‌ی اینها بیماری مادر 💔 بعد از چند ماه برای کمیسیون پزشکی محرز شد که شلیک عمدی نبوده و می‌تونه به شغلش برگرده هم‌زمان برای پیش خرید خونه تو سپاه ثبت‌نام میکنه. 💔 با این خبرهای خوب همیشه سجاده جای خوبی برای ابراز احساسات با خداست🤲 اینکه سرت رو روی تربت بگذاری و بهشت رو استشمام‌کنی و بگی: دوست دارم خداااااا💚 ممنون بابت همه‌ی خوبیهاااااات😍
ای بازگرداننده‌ی از دست رفته‌ها 💔 عاشق انار😍 بود و همیشه من انار رو براش دونه می‌کردم. می‌خوردومی‌گفت: انار باید دونه‌شده‌ی دست همسر😇 باشه ، خودت دونه کنی که لاطائلاتِ. 💔سال ۸۹ هم به دنیا اومد.👶 💔 اگه از ماموریت میومد یا می‌خواست ماموریت بره ، برای اینکه خوب بخوابه ، بچه‌ها رو به حیاط می‌بردم تا استراحت کنه اما با تمام خستگی به حیاط میومد و بچه‌ها رو از من می‌گرفت‌و‌می‌گفت: تو برو استراحت کن!!! 💔 سال ۹۳ 👶هم به دنیا اومد. سفر کربلای ما همیشه عقب می‌اُفتاد شاید خدا می‌خواست این آخرین شاه‌دونه‌ی زندگیمون به دنیا بیاد و بعد ۵ نفری به کربلا بریم شاید این تنها سفر پدرش باشه.😔 💔 جنگ با تکفیری‌ها بالا می‌گیره مثل مرغ‌پرکنده خودش رو به در و دیوار میزنه تا به سوریه اعزام بشه بالاخره هم مجوزش اعزامش رو می‌گیره✌️ 💔ولی دیگه با چند روز پیش فرق داشت. وصیت‌نامه‌اش رو می‌نویسه!!! با برادرش ایمان و دوست صمیمیش که همسرش ، دخترش رو هفت‌ماهه باردار بوده ، با هم اعزام میشن.
ای بازگرداننده‌ی از دست رفته‌ها 💔 همونطور که من دخترها رو تو مشهد به امام‌رضا(ع) 💚سپردم ، ظاهرا رضا هم به مشهد میره و خودش رو به امام‌رضا(ع)💚 می‌سپاره. 💔 رضا بعد از بازگشت از مشهد ، سر قبر شهید🌹 میره و از اون می‌خواد که حواسش به اون باشه!!! همون شب به خواب رضا میاد و میگه: گفتم: من جرات نمی‌کنم😥 ، خودت برام پا پیش بذار!!!!! 💔ماه محرم🏴 داشت شروع میشد و باز که به خوابم اومد و گفت: دو ماه ، فقط دو ماه دیگه صبر کن پسرت میاد. محرم و صفر🏴 که تموم شد ، مادر رضا زنگ زد و اجازه خواست برای خواستگاری!!!! 💔نجابت و آرامش رضا من رو آروم می‌کرد ، خیلی شبیه بود ولی امان از حرف مردم!!!! امان!!!!!😡 تو هم شنیدی؟؟؟😡 صبر نکرد جسد شوهرش پیدا بشه؟؟؟😡 آخه تو این سن وقت شوهر کردنه!!!😡 تو چه ساده‌ای فکر کردی به فکر دخترشه!!!! اون زبون بسته رو قربونی کرده تا پسره بشه عصای دستش!!!!😡 💔 این مردم چطور می‌تونن اینقدر بی‌رحم باشن؟؟؟ و با معیار مریض خودشون قضاوت کنن.🤐