🌼🌸فرزند اذان🌸🌼
قسمت4⃣1⃣#شهیدسیدمجتبیعلمدار❤️
بهروایت📖#سیدحسینعلمدار(برادر شهید)
در تشییع او از همه جا آمده بودند.از تمام مازندران بلکه بگویم از تمام ایران.
در هنگام نماز بر پیکر او جمعیت یکپارچه گریه
بود و ناله ، از مسجد جامع تا گلزار شهدا مملو از جمعیت عشاق بود. طول جمعیت به کیلومتر ها می رسید.
بعضی ها به خصوصیات آقا سید آگاهانه اشاره می کردند؛مثلا؛ مداح بود،برخورد خوبی داشت،جانباز بود و...
اما احساس می کردم که همه به طوری فطری آقا سید را دوست دارند؛یعنی چیزی ورای این ها در وجود سید احساس می کردند. همیشه همین محبوبیت سید،عاملی میشد برای سعادت بقیه.
خداوند خواست به بنده خالص خودش عزت دهد
و او را عزیز کند؛زیرا فرمودند:《 اگر یک قدم
برای رضای من بردارید،من چندین برابر جبران
می کنم.》
🌿🌸🌿
نوروز ۱۳۸۸ بود.توی سفر راهیان نور همین مطالب را گفتم. یکی از روحانیون به من گفت:《 من زیاد به این حرف ها اعتقاد ندارم. برو به این سید که می شناسی بگو یه دختر شهید داره طلاق میگیره چون بچه دار نمیشه بگو آبروی خانواده شهید در خطره.》
من هم بعد سفر به سراغ مزار سید رفتم و زیارت عاشورا خواندم و همین مطلب را گفتم.
نوروز سال ۱۳۸۹ همان روحانی با من تماس گرفت
آدرس قبر سید را پرسید.و گفت با همان دختر شهید و همسر و فرزندش می خواهیم برویم سر
مزار سید.
سید به یکی از دوستانش گفته بود:《هر وقت
خواستید برای من کاری انجام دهید عاشورا
بخوانید.سه بار در اول و آخر نام مادرم حضرت
زهرا(س) را ببرید.》
🌿🌸🌿
بهروایت📖#خانوادهعلمدار
مادر همیشه می گفت:《مجتبی خیلی به ما درس
داد.ما را با اسلام ناب آشنا کرد.》
بعد از شهادت مجتبی وظیفه مادر سنگین تر شده بود!عصرهای پنج شنبه و جمعه به سر مزار سید مجتبی می رفت و آنجا می ماند.
بسیار از خانم ها بودند که تازه با شخصیت سید مجتبی آشنا شده بودند و از مادر در خواست
می کردند تا برایشان از خاطرات مجتبی بگوید.
بارها دیده بودم که دخترانی که تقریبا بدحجاب بودند می آمدند و میگفتند:برای عرض تشکر آمده ام .حاجتی داشته ایم این سید عزیز را به حق جده اش قسم دادیم و حاجت روا شدیم و...
در این مواقع مادر ابتدا خاطراتی از مجتبی تعریف می کرد.اینکه مجتبی همیشه بنده واقعی
خدا بود.بعد می گفت:"دختر عزیزم،خدا شما را
حفظ کند،مجتبی از اینکه شما اینگونه باشی ناراحت می شود." بعد خیلی مودبانه در مورد
اهمیت حجاب و اینکه چرا حجاب مورد تاکید
اسلام است صحبت می کرد.
دختران زیادی بودند که با حرف های مادر،مسیر
زندگی آنهاتغییر کرد.
سال ۸۵ ناراحتی قلبی مادر شدیدتر شد.قرار شد او را عمل کنند. کل خانواده ناراحت بودیم . اما او نشاط درونی عمیقی داشت!
قبل از رفتن به بیمارستان گفت:"من عازم سفر هستم.دیگر تمایل به ماندن ندارم!
مجتبی را دیده ام.جایگاه آخرتی مرا نشان داده و
گفته که من با شما هستم."
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi