eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
297 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
. این وَعــدہ خداسـت ڪہ حق النــــاس را نمے بخشد! شهدا حـقُّ الناس اسـت🌱 . ←نمے دانم بـا این حقُّ النـــــاس بزرگے ڪہ بہ گَردن ماســــت، چہ خواهـیم ڪَـرد؟😔🍂 @Revayate_ravi
🔺ز چه بگویم که سینه ها است ▪️برای زهرا محزون است ▪️دلم دوباره به یاد سوخت 🔻که داغ غربت حدیث است ▪️شهادت جانسوز ▫️رئیس مذهب شیعه ▪️امام جعفر صادق علیه السلام ▫️بر همه دوستان عزیز تسلیت باد @Revayate_ravi
🔰سید برهنه‌ها👣 🥀 آقاحمید قصهٔ ما،جوون بود و با پر از باد،💨😐لات‌های محله کُلی اَزش حساب مےبردند.خلاصه بزن بهادری بود برای خودش.💪🌤یه روز مادر این آقاحمید، ایشون رو ازخونه بیرون انداخت و گفت: برو...‼ 🔰دیگه پسر ِمن نیستی،خسته شدم ازبس جواب ِکاراتو دادم...همهٔ همسایه‌ها هم، از دستش کلافه شده بودند...تا اینکه برادرش شد و حمید تحت تأثیر پیکر برادر... 🔰روزی از روزهـا یک کامیونی🚛بهش میگه حمید تو نمیخوای آدم شی⁉️بیا با من بریم جبهه،حمید میگه اونجا من رو راه نمیدن با این سابقه،راننده به حمید میگه توبیا و ناراحت نباش...🌱|° سیدحمید ما مدتی بعد بر میگرده ،اولین جا هم میره پیش دوستاش که سرکوچه بود❕ 🔰میگه بچه ها من دارم جبهه!! شماها هم بیائید!!میگه بچه‌ها خاک بر سر من و شماها؛ پاشیم بریم ناموسمون درخطره...!اومدخونه 🏚از مادر حلالیت طلبید و خداحافظی کردو رفت...✋🏻به جبهه که رسید کفشاشو داد به یکی  و دیگه تو جبهه کسی اونـو با کفش👞 ندید، مےگفت: 🔰"اینجا جایی که شهدامون ریخته شده.معروف شد به سید پابرهنه"🌱اونقدر موند تا آخر با دوتایی سوار موتور🏍، هدف قرارگرفتن و رفتن پیش سیدالشهدا🕊 🏜عملیات خیبر سال ۶۲ @Revayate_ravi
🥀🕊 🌷اولین دڪترای فیزیڪ ایران اولین هسته ای ایران🕊 🌹داغت ساله شد دڪتر از هسته ای پاسداشت توست ادامه دارد🕊 💐🕊 @Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
❣﷽❣ 🔰روایت دختر جوانی ڪه با یڪ جانباز اعصاب‌وروان ازدواج ڪرد🔰 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 3⃣3⃣ 📖نفس های ثانیه ای ایوب جزئی، از زندگیمان شده بود. تا ان وقت از شیمیایی☠ شدن فقط این را میدانستم ک روی پوست های ریز و درشت میزند. 📖دکتر برای تاول های صورتش دارو تجویز کرده بود. با اینکه دارو ها را میخورد ولی خارش، تاول ها بیشتر شده بود. صورتش زخم💔 میشد و از زخم ها می امد. ریشش را با تیغ زد تا زخم ها عفونت نکند. 📖وقتی از سلمانی ب خانه برگشته بود خیلی گرفته بود😞 گفت: مردم چه شده اند. میگویند تو که خودت جانبازی، تو دیگر چرا⁉️ بستری شدن ایوب انقدر زیاد بود ک و اتاق ریکاوری مثل خانه خودم شده بود. 📖از اتاق عمل که بیرون می اوردنش. نیمه هوشیار شروع میکرد به حرف زدن" من فهمیدم توی کدام دانشگاه معتبر خارجی، پزشکی تدریس میشود، بگذار خوب بشوم، میرویم انجا و من بالاخره پزشکی👨‍🔬 میخوانم. 📖عاشق پزشکی بود. شاید از بس که زیر تیغ جراحی رفته بود و نصف عمرش را توی گذرانده بود. چند بار پیش امد که وقتی گوشت به دستش نگرفت خودش فهمید عمل خوب نبوده❌ 🖋 ... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
🔰روایـت دختر جوانی ڪه با یڪ جانباز اعصاب‌وروان ازدواج ڪرد🔰 ✫⇠ بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 4⃣3⃣ 📖یک بار بهش گفتم: نگو؛ چیزی از عملت نگذشته صبر کن. شاید گرفت. سرش را بالا انداخت. مطمئن بود👌 دکتر که امد بالای سرش از اتاق امدم بیرون تا بخوانم. 📖وقتی برگشتم تمام روپوش دکتر قرمز شده بود😰 بدون اینکه ایوب را کند با چاقوی جراحی گوشت های فاسد را بریده بود. کمی بعد به جایی رسید که دیگر گوشت، دست خود ایوب بود و ملافه ی زیر ایوب و لباس دکتر را قرمز کرده بود. 📖ایوب از حال رفته بود😓 که پرستار ها برای تزریق مسکن قوی امدند. دوست نداشت کسی جز من کنارش💞 باشد. مادرش هم خیلی اصرار کرد اما قبول نکرد. 📖ایوب وقتی خانه بود کنار رختخواب و بساط چایش☕️ همیشه بود. از هر موضوعی، کتاب میخواند. یک کتاب دو هزار صفحه ای📕 به دستش رسیده بود که از سر شب یک لحظه ام ان را زمین نگذاشته بود 📖گفتم دیر وقت است نمیخوابی؟ سرش را بالا انداخت -مگر دنبالت کرده اند؟ سرش توی کتاب بود +باید این را تمام کنم صبح که بیدار شدم، تمامش کرده بود. 🖋 ... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
🔰روایـت دختر جوانی ڪه با یڪ جانباز اعصاب‌وروان ازدواج ڪرد🔰 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 6⃣5⃣ 📖نیمه های شب🌘 بود. با صدای ایوب چشم باز کردم. بالای سرم ایستاده بود، پرسید: را کجا گذاشته ای؟ از جایم پریدم _تبر را میخواهی چه کار⁉️ انگشتش را گذاشت روی بینی و ارام گفت: هیسسسس؛ کاری ندارم میخواهم را قطع کنم. درد میکند، میسوزد. هم تو راحت میشوی هم من. این پا دیگر پا بشو نیست😓 📖حالش خوب نبود، نباید میکردم. یادم امد تبر در صندوق عقب ماشین🚗 است. -راست میگویی، ولی امشب دیر وقت است. فردا صبح زود میبرمت ، برایت قطع کند. سرش را تکان داد و از اتاق رفت بیرون. چند دقیقه بعد برگشت. را گذاشت لبه میز تحریر، چاقوی🔪 اشپز خانه را بالا برد و کوبید روی پایش. از صدای جیغم😵 محمدحسین  و هدی از خواب پریدند. 📖با هر ضربه ی ایوب تکه های پوست و قطره های به اطراف میپاشید. اگر محمدحسین به خودش نیامده بود و مثل من و هدی از دیدن این صحنه کپ کرده بود😦 ایوب خودش پایش را قطع میکرد. 📖محمد پتو را انداخت روی پای ایوب. را از دستش کشید. ایوب را بغل کرد و رساندش بیمارستان، سحر شده بود که برگشتند. سرتا پای محمدحسین خونی بود😢 ایوب را روی تخت خواباند🛌 هنوز گیج بود. گاهی صورتش از درد توی هم میرفت و دستش را نزدیک پایش میبرد. 📖پایی که حالا غیر از های عمل و جراحی، پر از بخیه های ریز و درشتی بود که جای ضربات چاقو بود. من دلش را نداشتم😖 ولی دکتر سفارش کرده بود که به پایش روغن بمالیم. 📖 مینشست جلوی پای ایوب، دستش را روغنی میکرد و روی پای او میکشید. دلم ریش میشد💓 وقتی میدیدم، برامدگی های زخم و بخیه از زیر دست های ظریف و کوچک هدی رد میشود و او چقدر با این کار را انجام میدهد. 🖋 ... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi